تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

تناقضات

اهل سنت به‌واقع دنبال خوبی‌هایی هستند که اصالتاً مخصوص امیرالمؤمنین(ع) است. ولی معاویه برنامه‌ی‌ گسترده‌ای ریخت تا همه‌ی فضائلی را که رسول خدا(ص) در مورد حضرت علی(ع) فرموده‌اند با حدیث‌سازی برای خلفا جعل کند و لذا امروز اهل سنت به اعتبار آن احادیث به خلفا ارادت می‌ورزند. واقعاً امروز یک جوان سنی جهت پیداکردن حق در زحمت است مگر این‌که بتواند تناقضاتی را که بین اعمال خلفا هست با آن فضائلی که به آن‌ها نسبت داده‌اند پیدا کند و مقایسه‌ای بین تناقضاتی که در کتاب‌های خودشان نسبت به خلفا هست انجام دهد تا مسئله برایش روشن شود. یعنی همان کاری را که علامه‌ی امینی(ره)در کتاب شریف «الغدیر» انجام داد. اگر این جوان واقعاً خاشع و دقیق باشد می‌تواند به حقیقت برسد. مثلاً در بین اهل سنت یک روایت داریم که رسول خدا(ص) فرموده‌اند: جبرائیل بارها بر من نازل شد و گفت محمد(ص)؛ ابابکر را خلیفه‌ی خودت قرار بده. یک محقق خاشع، برایش سؤال پیش می‌آید که اگر چنین روایتی در دست مسلمانان بوده چرا در سقیفه این‌قدر بحث شد که چه کسی خلیفه‌ی رسول خدا(ص) باشد؟ و چرا ابابکر در آخر عمر می‌گفت: «دوست می‌داشتم که از رسول خدا می‌پرسیدم که امر (خلافت) مال کیست تا کسی با او نزاع نمی‌کرد»؟(74) این‌ها نشان می‌دهد که آن روایت و امثال آن را معاویه ساخته وآن وقت که سقیفه تشکیل شد مطرح نبوده است. کمی تحقیق و دقت و خشوع نیاز است. جالب است که بعضی از محققان اهل سنت، حتی امثال ابن تیمیه می‌گویند؛ کلیه‌ی روایاتی که معاویه در رابطه با فضیلت خلفاء ساخته است، دروغ است. حتی چنین آدمی هم می‌فهمد که کار خیلی خراب است. یک جوان اهل سنت می‌بیند در روایات خود دارند که بهشت با تمام حوری‌هایش منتظر عثمان است، همین جوان می‌بیند که عثمان صحابه‌های بسیار محترم پیامبر امثال عمار یاسر را آن‌قدر کتک زد که شکمش پاره شد. و یا اباذر را به ربذه تبعید کرد و او همان‌جا در بیابان رحلت کرد. آیا آن جوان به تناقض نمی‌افتد و آیا وظیفه‌ی آن جوان هست که تحقیق کند و ببیند کجای کار خراب است؟ اگر انسان در مقابل حق خاشع باشد و تعصب به خرج ندهد موضوع برایش روشن می‌شود و دریچه‌ی حقیقت جلوی او گشوده می‌گردد. مگر عثمان اباذر را تبعید نکرد؟ از آن طرف مگر در روایات خودشان ندارند که رسول خدا(ص) فرمودند: آسمان بر راستگوتر از اباذر سایه نیفکند؟ اگر انسان در مقابل حق خاشع شود مسئله برایش روشن می‌شود، وگرنه از ولایت امیرالمؤمنین(ع) محروم می‌شود.
با این‌که برای امثال مولوی و محی‌الدین‌بن عربی از آن جهت که خط فکریشان را از امیرالمؤمنین(ع) گرفته‌اند ارزش قائلیم، ولی از آن جهت که در روایاتی که به آن‌ها رسیده تحقیق لازم را نکرده‌اند و نتوانسته‌اند از خلفا عبور کنند، از کوتاهی آن‌ها نمی‌گذریم. به قول آیت‌الله جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» فکر مولوی فکر شیعه است ولی ضعف‌های او در جای خودش قابل اغماض نیست و تحقیق کاملی در مورد خلفا نداشته و در این‌جا آن خشوع لازم را نکرده است. خشوع در مقابل حق این است که هرجا بی‌دلیل چیزی را پذیرفتیم، به ضعف خود اقرار کنیم. گاهی می‌گوئید چرا با این‌که زحمت می‌کشیم نتیجه‌ای نمی‌گیریم؟ اشکال را در آن جایی پیدا کنیم که خشوع را به تمام معنا انجام نمی‌دهیم، آن وقت به راهی که امیرالمؤمنین(ع) ولایت آن را به عهده دارند نمی‌رسیم. باید منیت وسط نباشد، گروه و طایفه وسط نباشد. واقعاً اگر در مقابل حق خاشع باشیم به امیرالمؤمنین (ع)خواهیم رسید. ما معتقدیم این‌که بعضی عزیزان آن‌طور که باید و شاید نتیجه نمی‌گیرند به جهت عدم خشوعی است که در مقابل حق دارند. نترسید، چشم خود را باز کنید و خودتان را درست وارد خشوع نمایید؛ اولین قدم در خشوع آن است که آن‌جایی که اشتباه کردید بگویید اشتباه کردم. انسان به همسر یا فرزندش بگوید اشتباه کردم، حق با تو بود، این گرایش به حق، انسان را نزد امیرالمؤمنین(ع) می‌کشاند. فرمودند: در جهان اسلام همه نبوت پیامبر(ص) را پذیرفته‌اند ولی به جهت عدم خشوع در مقابل حق، در ولایت به مشکل افتادند.
همین‌طور که در جلسه‌ی قبل عرض شد حضرت بنا دارند همچنان زاویه‌هایی را باز کنند تا مشخص بشود واقعاً ولایت امیرالمؤمنین(ع) به چه معنا است و چنین اعتقادی به کجا وصل است و این نورانیت چه نورانیتی است؟ در ادامه در جواب سؤال حضرت سلمان و اباذر می‌فرمایند: «وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی مَوْضِعٍ آخَرَ فِی كِتَابِهِ الْعَزِیزِ فِی نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ فِی وَلَایَتِی، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ؛ «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ»(75) و خداوند در جای دیگر در کتاب عزیزش درباره‌ی نبوت محمد(ص) و ولایت من می‌گوید: و چاه‌ ترک‌شده، و قصر برافراشته «فَالْقَصْرُ مُحَمَّدٌ(ص) وَ الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ وَلَایَتِی عَطَّلُوهَا وَ جَحَدُوهَا» پس قصر محمد(ص) است و چاه‌ رهاشده، ولایت من است که آن را رها کردند و به مخالفت با آن برخاستند. در حالی‌که «وَ مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِوَلَایَتِی لَمْ یَنْفَعْهُ الْإِقْرَارُ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) إِلَّا أَنَّهُمَا مَقْرُونَانِ» هرکس اقرار به ولایت من نداشته باشد، اقرار به نبوت پیامبر(ص) برای او سودی نخواهد داشت، زیرا این دو، قرین و همراهند. حضرت تأکید دارند اگر کسی بخواهد از نبوت نبی استفاده کند باید از ولایت من استفاده کند و بعد موضوع جدایی‌ناپذیری آن دو را متذکر می‌شوند که در حدیث ثقلین، رسول خدا(ص) به آن اشاره فرمودند که؛ «فَاِنَهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا اَبَدَا» هرگز آن دو از هم جدا نمی‌شوند. پس اگر آن‌ها را از هم جدا کردید از هیچ‌کدام بهره‌مند نمی‌شوید. به این معنی که نه ولایتِ جدا شده از قرآن، ولایت است و نه قرآن جداشده از اهل‌البیت و عترت پیامبر(ع)، قرآن است. مثل جداشدن اکسیژن و هیدروژن موجود در آب است، اگر این دو عنصر در ملکول آب از هم جدا شدند دیگر هیچ‌کدام خاصیتی از آب را به همراه ندارند و دو عنصر آتش‌زا هستند.
حضرت پس از آن‌که به جدایی‌ناپذیری آن دو تأکید کردند می‌فرمایند: «وَ ذَلِكَ أَنَّ النَّبِیَّ(ص) نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ هُوَ إِمَامُ الْخَلْقِ» پیامبری که به طرف ما آمده است نمونه و الگویی است تا مردم به کمک او راه خود را پیدا کنند، او امام خلق است. «وَ عَلِیٌّ مِنْ بَعْدِهِ إِمَامُ الْخَلْقِ وَ وَصِی محمّد(ص)» و علی(ع) بعد از او پیشوای مردم و وصی محمد(ص) است. همچنان که پیامبر(ص) فرمودند: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی» منزلت تو ای علی نسبت به من مثل منزلت هارون است نسبت به موسی، با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست.
حضرت در این فراز ذهن‌ها را متوجه نیاز انسان به نمونه‌ی عینی دینداری یعنی «امام‌الخلق» کرده و می‌فرمایند اگر رسول خدا(ص) از جهتی پیامبر مرسل‌اند، از جهت دیگر امام خلق‌اند و علی(ع) هم بعد از او جنبه‌ی «امام خلق»بودن را به عهده دارد و به این اعتبار وصی محمد(ص) است.
عنایت دارید که امیرالمؤمنین(ع) به سخنی از پیامبرخدا(ص) استناد می‌فرمایند که عموم علماء اهل سنت آن را معتبر می‌دانند و علامه‌ی امینی(ره)تمام مستندات آن را در الغدیر نقل فرموده است. رسول خدا(ص) حدیث غدیر را در جمع مسلمانان که از حج برمی‌گشتند فرمودند تا در تاریخ بماند. حدیث منزلت را نیز در زمانی که مسلمانان آماده رفتن به جنگ تبوک بودند؛فرمودند. حضرت محمد(ص) بر خلاف همیشه که وقتی به جنگ و جهاد می‌رفتند و ابن امّ مکتوم را که نابینا بود جهت رتق و فتق امور در مدینه به جای خود می‌گذاشتند و همه‌ی نیروهای رزمی را با خود می‌بردند، در جریان جنگ تبوک، امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشتند. چون احتمال این‌که خودشان و عده‌ی زیادی از رزمندگان کشته شوند می‌رفت و لازم بود علی(ع) در مدینه به عنوان رهبر آینده‌ی جامعه‌ی اسلامی باقی بمانند. این کار از آن جهت برای همگان عجیب بود که می‌دانستند سردار بزرگی مثل امیرالمؤمنین علی(ع) را که به خوبی می‌توانستند در این جنگ مفید باشند با خود نبردند. مردم ضعیف‌الایمان و منافقان شروع به فتنه‌گری کردند و موضوع را وارونه نشان ‌دادند که پیامبر(ص) طایفه‌بازی کرده و داماد خود را در مدینه نگه داشته و همه‌ی جوانان ما را برای کشتن با خود برده، یک جوّ بدی ساختند. امیرالمؤمنین(ع) که همواره طالب جهاد با کفار بودند و به احترام رسول خدا(ص) حاضر شدند در مدینه بمانند خود را به محلی که در بیرون مدینه، رزمندگان جهت حرکت اردو زده بودند رساندند، همین‌که رزمندگان دیدند امیرالمؤمنین(ع) از مدینه به اردوگاه خدمت رسول خدا(ص)، آمدند همه دور حضرت را گرفتند ببینند چه شده است. حضرت علی(ع) در حالی که اشک در چشمانشان بود از این‌که همراه رسول خدا(ص) در این جنگ نیستند، جریان داخل مدینه را گزارش دادند و تقاضا کردند اجازه دهند همراه پیامبر(ص) باشند و مسئولیت اداره‌ی مدینه را به کس دیگری بسپارند. این‌جاست که رسول خدا(ص) از راز مهمی پرده برداشتند که؛ «أمّا تَرْضی اَن تکون مِنی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»(76) آیا راضی نیستی که منزلت تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی باشد با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست. با توجه به این‌که در آن محل جمع بسیاری از مسلمانان حضور داشتند این حدیث با سندهای بسیار در متون اهل سنت باقی ماند. آن‌قدر نزدیکی جریان پیامبر(ص) به علی(ع) زیاد است که حضرت موسی(ع) وقتی به میقات رفتند، حضرت هارون(ع) را به جای خود گذاشتند که قرآن در این رابطه می‌فرماید: «وَقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی»؛(77) و گفت موسی، برادرش هارون را که تو در بین قوم من جانشین من باش.
این‌که در آخر روایت هست «إلاّ أنّهُ لا نَبی بَعدی» مگر این‌که بعد از من پیامبری تمام می‌شود، نشان می‌دهد تنها تفاوت بین حضرت هارون(ع) و حضرت علی(ع) در همین است که بعد از حضرت رسول(ص) پیامبری نمی‌آید و تمام مقاماتی که برای حضرت هارون(ع) نسبت به حضرت موسی(ع) هست برای علی(ع) نسبت به پیامبر(ص) هست و اگر استثناء دیگری بود همان‌طور که آن موضوع را استثناء کردند، آن مقام را هم استثناء می‌کردند و لذا هر مقامی که در قرآن برای هارون(ع) ذکر شده باید برای حضرت علی(ع) قائل بود.
وقتی وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: من «بئر معطله‌ام»؛ می‌خواهند روشن کنند براساس روایتی که رسول خدا(ص) جایگاه مرا جانشینی خود تعیین کردند، مَثَل من مَثَل چاهی است که رهایش کردند و از آب گوارای آن بهره نمی‌گیرند و از امامی که باید به جهت مقام نورانی‌اش، حیات دینی خود را تغذیه می‌کردند فاصله گرفتند. وقتی پیامبر(ص) جایگاه علی(ع) را در رابطه با خلافت خود تعیین می‌کنند در واقع دارند چشم‌ها و فکرها را متوجه‌ی ذاتی می‌کنند که می‌تواند با ارتباط با حقایق نوری، مردم را به چشمه‌های نور متصل کند.
در ادامه‌ی روایت برای این‌که توجه‌ها به یک فرد محدود نشود و معلوم شود نوری که در امیرالمؤمنین(ع) است حقیقتی است که در جمال همه‌ی ائمه‌ی معصومین(ع) موجود است. می‌فرمایند: «وَ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ(ص) وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ(ص) وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ(ص)»(78) اول ما و اوسط ما و آخر ما محمد(ص) است. «فَمَنِ اسْتَكْمَلَ مَعْرِفَتِی فَهُوَ عَلَى الدِّینِ الْقَیِّمِ» پس هرکس معرفت مرا کامل داشته باشد او بر دین قیم قرار دارد، که اشاره است به آخر آیه‌ی 5 سوره‌ی بینه که فرمود: «وَ ذلِكَ دِینُ الْقَیِّمَةِ» یعنی آن دین پایدار که تحت تأثیر وساوس شیطان، منحرف نمی‌شود و مؤمنِ به خود را تا سرچشمه‌ی سعادت جلو می‌برد و هر روز بر نور وجودی او می‌افزاید، این دین است با این خصوصیات و برای این‌که قلب‌ها را نسبت به آن محکم کنند شواهدی را از قرآن و سخن رسول خدا(ص) اظهار می‌دارند تا معلوم شود بر اساس کدام حقیقت نورانی باید ولایت علی(ع) را بپذیریم.
خدایا به حقیقت این خانواده ما را مفتخر به معرفتی بگردان که در آن معرفت قلب ما مفتخر به کشف نورانیت این خانواده بگردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»