تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

جلسه‌ی دوم، (چگونگی رؤیت نور)

بسم الله الرحمن الرحیم
بنا شد تا به مدد الهی در رابطه با احادیث مقام نورانیت اهل‌البیت(ع) بحث بشود. با ادامه‌ی بحث به‌خودی خود روشن می‌شود که جای این بحث در امور سلوکی کجاست و چرا در فرهنگ شیعه به خاطر فضایی که حاکمان جور درست کردند، علمای ما نتوانستند این‌ نوع مباحث را آن‌طور که شایسته‌ی این روایات است در فرهنگ عمومی جامعه مطرح نمایند، ولی آن‌ها را حفظ کردند تا شرایط طرح آن‌ فراهم شود و بتوان این نوع معارف را از سطح خواص به سطح عمومی‌تر اشاعه داد.
جلسه‌ی گذشته عرض شد روایات متکثر در شیعه و سنی داریم که اهل‌البیت(ع) به‌خصوص امیرالمؤمنین(ع) مقامی فوق مقام‌های عادی دارند و سایر امت در آن مقام نیستند. به همین جهت عرفای اهل سنت به امیرالمؤمنین(ع) ارادت خاصی می‌ورزند و پایه‌های ارادت آن‌ها به حضرت در روایاتی است که از نبی‌اکرم(ص) رسیده است.(31)
با توجه به این‌که شرایط فکری امروز جهان آماده‌ی طرح روایاتی است که متذکر مقام نوری اهل‌البیت(ع) است، به بعضی از این روایات می‌پردازیم. این روایات به ما گوشزد می‌کند که ما چگونه باید عقایدمان را کامل و تصحیح کنیم. مرحوم مجلسی(ره)با توجه به این‌که سعی داشته است از کتاب‌های دست اول مطالب خود را بگیرد، در مورد این روایت می‌گوید: «ذَكَرَ وَالِدِی رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ رَأَى فِی كِتَابٍ عَتِیقٍ جَمَعَهُ بَعْضُ مُحَدِّثِی أَصْحَابِنَا فِی فَضَائِلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) هَذَا الْخَبَرَ » پدرم گفت که من این روایت را در یک کتاب خیلی قدیمی دیدم که آن را بعضی از محدثین شیعه در فضائل امیرالمؤمنین(ص) جمع‌آوری کرده بودند. در ادامه می‌گوید: « وَ وَجَدْتُهُ أَیْضاً فِی كِتَابٍ عَتِیقٍ مُشْتَمِلٍ عَلَى أَخْبَارٍ كَثِیرَةٍ» خود من هم این روایت را در یک کتاب قدیمی که شامل اخبار زیادی بود دیدم. که البته در جوامع روایی ما شبیه این روایت فراوان است به طوری که وقتی آن‌ها را کنار هم می‌گذاریم به همدیگر پوشش می‌دهند و متوجه می‌شویم یک فکر و فرهنگ است که به صورت‌های مختلف از رسول خدا(ص) و ائمه‌ی معصومین(ع) صادر شده است.
مرحوم مجلسی در ادامه می‌گویند: «رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَدَفَةَ أَنَّهُ قَالَ سَأَلَ أَبُوذَرٍّ الْغِفَارِیُّ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ(رض) یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ مَا مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ(ع) بِالنُّورَانِیَّةِ؟» محمدبن صدفه روایت می‌کند که ابوذر غفاری از سلمان فارسی در رابطه با معرفت به مقام نورانی امیرالمؤمنین(ع) سؤال می‌کند. آری بحث ولایت حضرت که در غدیر طرح شد یک چیز است اما مقام نورانیت حضرت که در اذهان خواص مطرح بوده چیز دیگری است و معلوم است که بین اصحاب خاص پیامبر(ص) و یاران امیرالمؤمنین(ع) این بحث مطرح بوده و نیاز داشتند که از آن اطلاعات کاملی داشته باشند. اباذر می‌دانسته باید سلمان چیزهایی در رابطه با مقام نورانیت امیرالمؤمنین(ع) بداند که به سراغ سلمان آمده، ولی سلمان می‌گوید: «یَا جُنْدَبُ فَامْضِ بِنَا حَتَّى نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ» ای جندب(32) بیا با هم برویم از خود حضرت بپرسیم - این از هوشیاری و حکمت سلمان است که زمینه را آماده کرده تا از زبان شخص امیرالمؤمنین(ع) مطلب به طور کامل گفته شود- «قَالَ: فَأَتَیْنَاهُ فَلَمْ نَجِدْهُ. قَالَ: فَانْتَظَرْنَاهُ حَتَّى جَاءَ» سلمان می‌گوید: آمدیم سراغ امیرالمؤمنین(ع) ولی آن حضرت را پیدا نکردیم، پس منتظر ماندیم تا آمدند. «قَالَ«صَلَوَاتُ‌اللَّهِ‌عَلَیْهِ»: مَا جَاءَ بِكُمَا؟» حضرت از آن دو پرسیدند: برای چه منظوری آمده‌اید؟ «قَالَا جِئْنَاكَ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ نَسْأَلُكَ عَنْ مَعْرِفَتِكَ بِالنُّورَانِیَّةِ» گفتند: ما آمده‌ایم خدمت شما ای امیر مومنان تا در رابطه با معرفت به نورانیت شما از شما سؤال کنیم.
معلوم است آن دو صحابه‌ی بزرگوار در مورد فضائل امیرالمؤمنین(ع) مطالب زیادی از رسول خدا(ص) شنیده‌اند که امروزه در کتب شیعه و سنی موجود است، ولی موضوع حقیقت نوری حضرت چیز دیگری است و ما هم باید با نگاه دیگری به این موضوع نگاه کنیم و آن را دنبال نماییم چون معارف خاصی در درون این موضوع نهفته است.
از این‌جا معلوم می‌شود که چیزهایی در مورد امیرالمؤمنین(ع) در عالم هستی موجود است که رسول خدا(ص) به حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «اگر در باره‌ی تو گروهی از امت همان چیزهایی را که در مورد عیسی‌بن‌مریم گفتند، نمی‌گفتند، امروز در باره‌ی تو گفتاری می‌آوردم که بر هیچ جماعتی عبور نمی‌کردی «إلاّ أخذوا التّراب مِن تحتِ قَدَمَیک ...» مگر آن‌که خاک را از زیر دو قدمت بر می‌داشتند و زیادی آب وضویت را جهت شفا می‌گرفتند».(33)
از این نوع روایات معلوم می‌شود که پیامبر(ص) دارند خبر می‌دهند یک خبرهایی در امیرالمؤمنین(ع) هست که بعضی از آن‌ها را فقط خواص می‌فهمند. در همین راستا مولوی می‌گوید:
از تو بر ما رفت چون داری نهان

می‌فشانی نور چون مَهْ بی‌زبان

تا آن‌جا که می‌گوید:
تو ترازوى احد خو بوده‏اى

بل زبانه‏ى هر ترازو بوده‏اى‏