12- بشر جدید با روحیهی تصرفِ افراطی در طبیعت از اُنس با طبیعت محروم شده و راه ارتباط با آسمانِ معنویت را نیز از دست داده است، خدای او نفس امّاره و بانک و پول شده است. چنین بشرِ بیریشهای منشأ هیچ تحولی در سرنوشت شوم خود نخواهد شد. ولی شیعه به جهت فرهنگ عمیق و قدسی خود توانست برای فاصلهگرفتن از سرنوشت شوم بشر جدید، انقلاب اسلامی را در این مرحله از تاریخ شکل دهد، تا شور و شوق باورهای معنوی و بندگی خدا دوباره به زندگی بشر برگردد و او بتواند با خدا گفتگو کند و خدا نیز با او گفتگو نماید.
از جمله نکاتی که باید به آن فکر کرد موضوعِ توان تغییر سرنوشت یک ملت است به دست خودش. شیعه به جهت فرهنگ عمیق و قدسی خود، در طول تاریخ بر خلاف ارادههای حاکمان، هضم ارادهی آنها نشده و همواره برای خود اهدافی قائل بوده که مطابق آن اهداف سرنوشت خود را در دست داشته است و در راستای همین توانایی توانست برای فاصلهگرفتن از سرنوشت شوم بشر جدید، انقلاب اسلامی را در این شرایط تاریخی شكل دهد و در مقابل آنچه فرهنگ مدرنیته برای تمام مردم جهان تعریف کرده بود بایستد و به مرگی که فرهنگ مدرنیته برای روح و روان خود و سایر ملل ترسیم کرده بود، تن ندهد - که آن مرگ، مرگ جدایی از معنویت بود- انقلاب اسلامی به عنوان ظهور فرهنگ تشیع توانست در دوران ظلمات مدرنیته، شور و شوق باورهای معنوی و بندگی خدا را به بشریت متذکر شود تا دوباره بشر بتواند با خدا گفتگو كند.
بعضی از صاحبنظران دنیا با توجه به ساختار مدرنیته، معتقدند مردمی که تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گیرند دیگر نمیتوانند انقلاب كنند و جهت زندگی خود را به طرفی دیگر سوق دهند. با توجه به روح مدرنیته حرف آنها درست است و این به شرطی است که بپذیریم فرهنگ مدرنیته، فرهنگ حاکم بر همهی ذهنها شده است. ولی ملاحظه فرمودید در آن فضایی كه دیگر بشر قدرت انقلابکردن را از دست داده بود، ناگهان انقلاب اسلامی بهوجود میآید، زیرا در این انقلاب نظرها به جای اصالت دادن به اهداف فرهنگ مدرنیته، به حقیقت افکنده شده بود و بنای رجوع به حقیقت در میان آمد، و از این طریق امکان اقدام فراهم شد.
مدرنیته برای هر نوع زندگی راههایی را گشوده بود، حتی برای مذهبیشدن، منتها مذهبیکه زیر بنای آن سکولاریسم است و در آن همهچیز نسبی است و هیچ حقیقت ثابتی در میان نیست، تا زمانی که انسان در چنین فضایی قرار داشته باشد امکان هیچ اقدام و انقلابی برایش نمیماند مگر آن که رویکرد او تغییر کند و بخواهد به حقیقت رجوع نماید، در این حال کاخِ به ظاهر بلند مدرنیته فرو میریزد.
استراتژیستهای تفکر مدرنیته میگفتند: دیگر نباید منتظر حادثهی جدیدی خارج از جهان مدرن بود، کمال بشر در به تمامیترساندن مدرنیته است. اینها از اینکه بشریت در طلبی غیر از طلبِ عالَم مدرنیته باشد بهشدت غافل بودند، با اینکه نه خدای انسانها راضی به آن نوع زندگی است که مدرنیته به بشریت تحمیل کرده و نه فطرت انسانها تحمل آن نوع از زندگی را دارد.
بشر؛ طبیعت را پارهای از وجود خود میداند و معنی زندگی را در اُنس با طبیعت به دست میآورد و نه با ساختن ماشینهای غولآسا که به جنگ با طبیعت روند. بشر جانی دارد که وسعت آن از عالم ماده گستردهتر است و به دنبال راهی است که بتواند جان خود را بهسوی آن ساحت سیر دهد و گستردگی خود را با اُنس با عالم معنویت فعلیت بخشد، نه اینکه با اصالتدادن به حسّ و عالم محسوسات، خود را در آن عالم محدود و محبوس کند.
برعکسِ فرهنگ مدرنیته، فرهنگ شیعه با توجه به جنبههای قدسی انسان، امکان تغییر سرنوشت را به شیعیان میدهد و نه تنها تا تحقق انقلاب اسلامی که تا ظهور تمدن اسلامی آنها را جلو میبرد. زیرا انقلاب اسلامی گشایش افق دیگری غیر از افقی که فرهنگ مدرنیته در مقابل بشر قرار داده است را گوشزد میکند و از این جهت نقش تاریخی آن بسیار عظیمتر از آن است که خیلیها میپندارند.