عرض شد بشر به دنبال شرایطی است كه بتواند همهی ابعاد خود را شكوفا كند و به ثمر برساند و این نه تنها با حاكمیت اندیشههای سكولار ممكن نیست بلكه با فلسفه و عرفان و شعرِ سكولارزده نیز ممكن نمیباشد. فرهنگ مدرنیته متوجه شده است كه روح بشر فلسفه و شعر و هنر میخواهد. لذا همهی این نیازها را با روح سكولارزده به میدان آورده است. ملاحظه میکنید که شعر هست، ولی نه توسط شاعرانی كه معنویت را با حاکمیت مرتبط کرده باشند و تجلی فرهنگ اتحاد بین وِلایت و وَلایت باشند. فلسفه هست، امّا نه فلسفهای که در افق آن، انسانِ كامل پیدا باشد. عرفان هست، ولی نه عرفانی که جان انسان با خدای واقعی مرتبط گردد، بلکه بیشتر یک نوع تخلیهی روانی است تا عرفان. اینها همه، جایگزینیهای کاذبی است که به جهت غفلت از حاکمیت الهی در مناسبات بشر بهوجود آمده است. این است كه با نظر به مشکلات بشر امروز متوجه میشویم زمان، زمان نظر دوختن به وِلایت و فرمانروایی حاكمی است كه وَلایت نیز داشته باشد تا قلبها به معنی حقیقی آن با عالم قدس و معنویت آشنا شوند.