تربیت
Tarbiat.Org

امام و امامت در تکوین و تشریع
اصغر طاهرزاده

جلسه‌ی نهم (امام و جوابگویی به عالی‌ترین نیاز در نظام احسن)

بسم الله الرّحمن الرّحیم
ملاحظه فرمودید که حضرت امام رضا(ع) در تبیین مقام امام، سخن را به این‌جا رساندند که علم امام علمی است موهبی و این یکی از اصول تفکر شیعه است. اگر کسی نسبت به مقام علم امام، به این درجه از معرفت دست نیابد عملاً فرهنگ تشیع را نشناخته‌است و به این معرفت دست نیافته‌ که انسان‌هایی با چنین خصوصیاتی باید در عالم باشند که از همان ابتدا وقتی ما به عنوان امام با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم با انسان کامل که در همه‌ی امور از جمله در معرفت قلبی کامل‌اند ، روبه‌رو شده‌ایم. علم اکتسابی که با تعلیم و تعلّم به دست آید دو خصوصیت دارد اولاً: علم به مفهوم پدیده‌ها و حقایق است و انسان با جنبه‌ی وجودی و نوری معلوم مرتبط نیست. ثانیاً: تدریجی است. به این صورت که انسان چیزهایی را می داند و چیزهایی را نمی‌داند. علم امام نه مفهومی است و نه اکتسابی و امام با وجودِ حقیقت به طور کامل مرتبط است. علم اکتسابی و مفهومی با تفکر به دست می‌آید و علم حضوری با قلب آماده. باید قلب از میل‌های باطل و توجهات انحرافی آزاد باشد تا آماده‌ی تجلی انوار الهی بگردد. به همین جهت آن علم نور است،(76) نور اگر چه شدت و ضعف دارد ولی مثل علم اکتسابی نیست که اول و آخر و تدریج برایش مطرح باشد، هر چند اجمال و تفصیل دارد. انسان مؤمن اگر با قلبش به لطف الهی به نور خدا رسید دیگر قلبش خدایی است، هرچند در معرفت قلبی به خدا شدت و ضعف پیدا می‌شود ولی در هر حال در این نوع معرفت «وجودِ» معلوم نزد عالم است. مثل راه رفتن نیست که هر قدمی بردارید یک مقدار از جاده طی شود ولی در بین راه هیچ اُنسی با مقصد نداشته باشید. در علم حضوری مقصد نزد خود شما است هرچند ممکن است بین شما و او حجاب باشد و کامل رخ ننمایاند.
وقتی علم حضوری، علم به وجود حقایق شد با توجه به این‌که حقایق مجردند فقط بحث ظهور و خفا و شدت و ضعف مطرح خواهد بود. وقتی شما با نور بی‌رنگِ ضعیف، صندلی را نگاه کنید، همه‌ی صندلی را می‌بینید نه نصف آن را منتها هرچه نور شدیدتر بشود صندلی را واضح‌‌تر می‌بینید، به عبارتی اجمال تبدیل به تفصیل می‌شود.
وقتی متوجه تفاوت علم حصولی با علم حضوری شدیم متوجه می‌شویم حتماً علم امام باید حضوری و قلبی باشد. نکته‌ی دوم این‌که علم امام در عین قلبی بودن، موهبی است و لذا این‌طور نیست که مثلِ علم حضوری عرفا با تزکیه از اجمال به تفصیل در آید، بلکه در تفصیلِ محض است و فقط با مجاهده حفظ می‌شود. از ابتدا همه‌ی نور به طور کامل و اکمل در قلب امام دمیده می‌شود و امام آن نور فوق‌العاده را با عبادات شرعی حفظ می‌کند و این حکایت از جایگاه عظیم عبادات دارد.
یکی از خطراتی که ما شیعیان را تهدید می‌کند عدم آگاهی کامل به جایگاه معرفتی عقایدمان است و این‌که از نظر معرفتی جایگاه امامان را در عالم نشناسیم و بگوئیم چون پیامبر(ص) تعریف امیرالمؤمنین(ع) را کرده‌اند ما هم ایشان را می‌پذیریم. با این‌که در متون روایی دعوت شده‌ایم در مورد مقام امامان تدبّر و تفکر کنیم ولی تفکر لازم را انجام نمی‌دهیم و از خود نمی‌پرسیم چرا ادامه‌ی نور نبوت باید از سنخ همان نوری باشد که نبی مکرم(ص) به آن منور بودند و چرا هستی بدون حجت خدا ویران می‌شود؟ باید معتقد به مقام امام باشیم، وقتی معتقد به آن مقام شدیم نه‌تنها مصداق آن را جز اهل‌البیت(ع) نمی‌دانیم، بلکه نگاه ما به آن‌ها نگاه دیگری خواهد بود. اگر متوجه شدیم هستی ظرفیت وجود چنین انسان‌هایی را دارد، محال است مصداقی غیر از اهل‌البیت(ع) برای آن داشته باشیم. مشکل بشر این است که هنوز نرسیده است که محال است جهانِ بشری بدون چنین امامانی سر به سلامت ببرد، همین‌طور که تن انسان با نظم خاصی می‌تواند به حیات خود ادامه دهد و در صورتی آن نظم را دارا است که نفس ناطقه‌ی انسان عاقلانه آن بدن را تدبیر کند و در آن جریان داشته باشد. ملاحظه می کنید که در بدن جای گوش‌ها و ابرو و بینی و لب و چانه و سینه بسیار دقیق و عاقلانه تعیین شده است. اگر گردن شما همان قطری را که حالا دارد داشت ولی ستون فقرات و شکل دست و پاها طوری بود که مجبور بودید مثل چارپایان حرکت کنید، چیزی نمی‌گذشت که استخوان‌های گردنتان خراب می‌شد. چون توانایی‌های ماهیچه‌های گردن انسان در آن حدّی است که می‌تواند سر را روی ستون فقرات قرار دهد، اگر بنا بود مثل چارپایان حرکت کند باید ماهیچه‌های گردن او مثل ماهیچه‌های گردن گاو باشد، همین‌طور که بدن گاو نیز با عقل خاصی شکل پیدا کرده است. این‌ها نشان می‌دهد یک عقلی در عالم جاری است که وقتی بنا است موجودی علف بخورد تا علف‌ها تبدیل به گوشت و شیر شود، باید آن موجود آن بدن را داشته باشد که دارد. همان عقل که بدن شما را شکل مخصوص داده، در درون شما حسّ و خیال شما را مدیریت می‌کند. شما دفعه‌ی اول که دستتان را به بخاری می‌گذارید و می‌سوزد، عقل می‌فهمد که رابطه‌ای بین این سوختن و این بخاری هست و از این طریق حرکات شما را مدیریت می‌کند. این عقل در همه‌ی بدن برای مدیریت سایر اعضاء جاری است.
همین‌طور که ما به کمک عقل امکان ادامه‌ی حیات داریم، هستی هم به کمک یک عقل کلی به حیات خود ادامه می‌دهد که به آن حجت الهی می‌گویند. هستی به کمک حجت الهی می‌تواند بستر زندگی و تعالی انسان‌ها باشد. هر روزی که ما در هستی امام نداشته باشیم مثل این است که عقلمان را به کار نمی‌اندازیم. هستند آدم‌هایی که عقلشان را به کار نمی‌اندازند و خیالاتی زندگی می‌کنند و به هلاکت می‌افتند. این‌که خداوند می‌فرماید: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْق‏»(77) حجت الهی، قبل از هر مخلوقی و همراه آن و بعد از آن هست، حرف بسیار عمیقی است. به یک معنی همان فرمایش پیامبر خدا(ص) است که فرمود: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»(78) اولین مخلوقی که خداوند خلق کرد نور من بود. یعنی اول باید حجت باشد تا با به وجود آمدن مخلوقات مدیریت الهی در میان باشد و بعد هم که بمیرند باز حجت هست چون حجت فوق نسل‌ها است. عرضم اینجا است که اگر ما این معارف را درست مطرح کنیم و تصور صحیحی از آن‌ها به مردم بدهیم وقتی می‌پرسند مصداق این حجت چه کسی است؟ با اندک مقایسه می‌پذیرند جز اهل البیت(ع) کس دیگری نمی‌تواند مصداق چنین مقامی باشد.
حضرت رضا(ع) در توصیف امام می‌فرمایند: بشریت برای زندگی خود نیاز به یک شخصیتی دارد که هیچ عیبی نداشته باشد و هیچ جهلی در شخصیتش نباشد. حال که بنا است چنین کسی را داشته باشیم و به او نیاز داریم خدا هم این نیاز را برآورده می‌کند. فقط این سؤال پیش می‌آید چگونه می‌توان چنین فردی را تشخیص داد؟ امام رضا(ع) می‌فرمایند: «فَمَنْ ذَا یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ كُنْهَ وَصْفِهِ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ» چه کسی در آن حدّ است که بتواند امام را بشناسد و عمق صفت او را درک کند؟ «هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ» داشتن چنین معرفتی برای مردم عادی خیلی دور است، «ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ» در شناخت امام عقل‌ها حیران و خردها در می‌مانند «وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ» و عقل‌ها حیران می‌شوند «وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ» آن خطیبانی که به بهترین نحو می‌توانند مطالب خود را بیان کنند در این مسئله فرو می‌مانند. «وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ» و شعرایی که زیباترین احوالات روحانی را می‌توانند بیان کنند در این مورد گنگ می‌شوند. چون هر لفظی جهت وصف امام انتخاب کنند امام بالاتر از آن است «وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ» ادبا عاجز می‌شوند. «وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ» افراد بلیغی که می‌توانند خیلی رسا مطلب را برسانند در این مسئله ناتوان می‌شوند. «وَ فَحَمَتِ الْعُلَمَاءُ» علماء در می‌مانند. «عَنْ وَصْفِ‏ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ» نه این‌که در وصف امام این‌چنین عاجزند، در وصف شأنی از شئون امام و فضلی از فضائل امام این‌چنین ناتوان‌اند. چون امام یکی از اوصافش کمال مطلق حلم است در موطن مخلوق. چه‌کسی به کمال مطلق حلم دست یافته تا بخواهد آن را تبیین کند؟ صبر مطلق، عبودیت مطلق همه از صفات انسان کامل است و بسیار سخن منطقی است که می‌فرمایند هیچ‌کس در هر رتبه از توانایی هم که باشد هیچ شأنی از شئون امام را نمی‌تواند توصیف کند. اگر با دقت در سخنان حضرت تأمل بفرمائید تصدیق می‌کنید که خطبه‌ی بسیار عمیقی است.
اول باید روشن شود آیا جهان نیاز به چنین شخصیتی دارد؟ به این معنی که آیا بدون چنین مدیریتی مردم جهان به استعدادهایی که باید شکوفا کنند می‌رسند؟ مثل این است که شما بگوئید آیا من بدون عقل می‌توانم استعدادهایم را شکوفا کنم؟ ابتدا باید این موضوع دقیقاً تبیین شود. مصیبت جهان اسلام این بوده که نخواستند سخنان حضرت زهرا(س) را در مسجد مدینه درست بفهمند که حضرت فرمودند بدون حاکمیت علی(ع) در بستر شریعت محمدی(ص) بشر هیچ نتیجه‌ای از زندگی خود نمی‌گیرد. غم حضرت زهرا(س) این است که اگر حجت الهی از میدان تصمیم‌گیری جامعه حذف شود به همان اندازه، «لَسَاخَتِ الارض» زمین ویران می‌شود. این حرف عمیقی است، واقعاً با حذف حجت خدا زمین و زمان به هم می‌خورد، همین‌طور که امروزه به هم خورده و هیچ جای امنی در عالم نیست که انسان‌ها بتوانند به سوی تعادل لازم جلو بروند.
به همان اندازه که ما شیعیان نیز تحت حاکمیت تاریخی تفکر اهل سنت هستیم از نور مدیریت امام معصوم محروم شده‌ایم. هنر حوزه‌های علمیه و علماء در این بود که نگذاشتند فرهنگ تشیع فراموش شود ولی ما هنوز در نظام اجتماعی خود از غدیر استفاده نکرده‌ایم. آیا آن نسبتی که در حال حاضر با اباعبدالله(ع) و کربلا داریم نسبت به غدیر و اصرار بر حاکمیت امامت داریم؟ آری نور بزرگی در افق تاریخ در حال طلوع است ولی این غیر از آن است که قلب‌ها هم فرهنگ امام معصوم را لمس ‌کنند و با حکم انسان کامل مرتبط باشند. روحانیتی که در حضرت علی(ع) بود و شیعیان چنین صفاتی را در مدعیان جانشینی پیامبر خدا(ص) ندیدند. نمونه‌اش را شما در تاریخ صدر اسلام پس از رحلت رسول خدا(ص) ملاحظه می‌کنید که چطور حضرت علی(ع)جواب سؤال‌های محققین سایر مذاهب را که به مدینه می‌آمدند می‌دادند، سؤال‌هایی که غیر علی(ع) هیچ‌کس توان جواب‌دادن آن‌ها را نداشت. حتی حضرت در یک جلسه‌ای که سران مهاجرین و انصار جمع بودند بدون هیچ مقدمه و یادداشتی خطبه‌ی بی‌نقطه‌ای ایراد کردند تا معلوم شود ایشان از افق دیگری مدد می‌گیرند.(79) به گفته‌ی یکی از بزرگان حضرت با ایراد آن خطبه می‌خواستند نشان بدهند فرق بین کسی که خداوند برای مدیریت جهان اسلام پرورانده با کسی که سقیفه انتخاب کرده از زمین تا آسمان است. فرض می‌گیریم بنده و جنابعالی بخواهیم چند جمله‌ی بی‌نقطه بگوییم، برای آن‌که حروف بی‌نقطه را انتخاب کنیم دیگر نمی‌توانیم جملات معنی‌داری بگوئیم، مجبور می‌شویم حرف‌های سطحی بزنیم. در حالی که در آن خطبه چنین نیست یک مرتبه حضرت بلند می‌شوند و آن خطبه را با محتوای کاملاً حکیمانه ایراد می‌کنند. معلوم است قضیه، یک قضیه‌ی الهی است و باید خالقِ آن حروف و جملات، خالق هستی باشد که آن حروف را بر زبان مبارک حضرت جاری کرده است. این‌که می‌بینید علمای ما به این چیزها نمی‌پردازند چون مربوط به همان زمان بوده، آنچه من و شما گم کرده‌ایم این باور است که بدون امام نمی‌شود زندگی کرد و فکر نکرده‌ایم چرا روایت می‌فرماید: «لَوْ لَا الْحُجَة لَسَاخَتِ الْاَرْض بِاَهْلِهَا»(80) اگر حجت نباشد زمین و زمان به هم می‌خورد، تحلیلی درست از گسستگی‌های امروز جهان نداریم و راز مسئله‌ را در نبودن امامی نمی‌دانیم که اگر همه‌ی اهل نظر جمع شوند نمی‌توانند شأنی از شئون آن امام را توصیف کنند.