حضرت امام رضا(ع) در این روایت میخواهند مقام امام را در مدیریت جامعه تبیین نمایند و از این طریق افقی را برای شیعیان خود روشن میکنند تا شیعیان بتوانند موضوع را درست تحلیل نمایند، زیرا اگر خودِ شیعیان تحلیل درستی از نقش امام داشته باشند و هرگز از آن آرمان بزرگ چشم برندارند نتایج بزرگی را به بشر میرسانند. همینطور که اگر قبل از انقلاب مردم متوجهی آرمان متوسط امامت یعنی انقلاب اسلامی نبودند، هیچ وقت انقلاب اسلامی واقع نمیشد تا منجر به ظهور امید تازه در کلّ جهان شود.
در زمان شاه دو فکر در بین مذهبیها نسبت به حاکمیت بود. یک عده معتقد بودند شاه کار خود را بکند ما هم مسلمانیمان را میکنیم. عدهای دیگر معتقد بودند آرمانِ ما در اندیشهی اسلامی از این حدّ بالاتر است. طرز فکر نوع اول معتقد بود نباید اینقدر آرمان گرا باشیم و در نتیجه به شرایطی نظر کنیم که عملی نیست. ولی طرز فکر نوع دوم معتقد بود آن نوع حاکمیت، آرمانِ حقی است که خداوند برای بشر اراده کرده و وقتی آرمانی حق بود هر اندازه که بلند باشد طوری است که زمان و زمین و نظام هستی ظرفیت تحقق و شکوفایی آن را دارد و اگر برای تحقق آن تلاش کنیم نتیجه میگیریم و اگر نتیجه گرفتیم نتیجهاش آنقدر بزرگ است که بشریت را تغذیه میکند. در حال حاضر ملاحظه میکنید آنهایی که در تحقق انقلاب اسلامی قدمی برنداشتند هرگز آن شکوفایی و نورانیتی که یاران انقلاب اسلامی دارند را نخواهند داشت. به همین جهت باید عنایت داشته باشید نظر به آرمانهای بزرگی مثل حاکمیت و مدیریت امام معصوم همین حالا انسان را بزرگ میکند. مگر در روایات ندارید انتظار فرج باعث میشود که شخصِ منتظر آنچنان وسعت یابد که اگر با آن روحیه بمیرد مثل این است که همراه با وجود مقدس صاحب الامر(عج) و در خیمهی حضرت زندگی کرده؟(57) بحث امامت افقی را در مقابل انسان میگشاید که به عالیترین آرمان دل میبندد، آرمانی که خداوند اراده کرده آن را بر روی زمین محقق کند. از خود بپرسیم اگر ما به این آرمان بزرگ چشم ندوزیم جز آن است که در روزمرّگیها هلاک میشویم؟
در مسئلهی درگیری با اسرائیل دو نظریه هست. یک نظریه معتقد به مقاومت است و یک نظریه معتقد به سازش، نظریهی معتقد به سازش فکر میکند مقابله با اسرائیل نتیجه نمیدهد لذا در عین دشمنی با اسرائیل پیروزی بر آن را غیر ممکن میداند. نظریهی مقاومت معتقد است چون مقابله با ظلم حق است پس مقابله با اسرائیل در نظام الهی بینتیجه نمیماند. جریان حزب الله را که امروز شما در این موقعیت میبینید و بر خلاف همهی معادلات دنیای مادی در جنگ 33 روزه پیروز شد، به جهت اعتقاد به این سنت بود که مقابله با ظلم حق است و خداوند ما را تنها نمیگذارد و همین فکر موجب شد تا با مقاومت در مقابل اسرائیل سرنوشت تاریخ معاصر را عوض کنند، زیرا در آن جریان یک عقیده پیروز شد نه یک جبهه. همیشه خاورمیانه در جهتگیری تاریخ نقشی اساسی داشته حتی همهی پیامبران بزرگ از خاورمیانه ظهور کردند. وقتی دیگر جبههی کفر نتواند با قدرت اسلحههایش سرنوشت منطقه را به دست گیرد، سرنوشت منطقه در دست اندیشهای قرار میگیرد که به حق نظر دارد و نه به اسلحه. آرامآرام با تلاش موحدانی چون امام موسی صدر، قلبها به معرفتی نایل شد که حق در صحنه است و چون مقابله با ظلم، حق است جبههای که با ظلم مقابله کند حتماً پیروز میشود و بزرگی آرمان نباید ما را از تحقق آن مأیوس کند.
توجه به آرمانهای حق هرچند بلند باشد نه تنها انسان را از فرسودگی نجات میدهد بلكه حتماً نتیجهبخش هم خواهد بود. هیچ راهی جز راه مقابله با ظلم برای زندهبودن و خوب زندگیکردن وجود ندارد. مذهبیهایی که مقابله با شاه را بینتیجه میدانستند با نظر به دینداریِ عادی و یک نوع روزمرّگی، افق تحقق نظام اسلامی را بیش از حد آرمانی میدانستند و تصور میکردند شدنی نیست و جهان ظرفیت تحقق آن را ندارد، اشتباه بزرگ آنها در همین نکته بود که نمیدانستند اگر چیزی حق است، عالَم هستی جهت تحقق آن آماده است و قرآن فرموده: «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ»(58) خداوند خلق نکرد آسمانها و زمین و آنچه در بین آنها است مگر به حق. آنچه حضرت امام خمینی(رض) متوجه آن بودند این بود که آرمان بلند اگر حق است، هر چند بلند باشد محقق میشود و انسان با نظر به آن زنده میماند.
در راستای نقش امام معصوم در نظام اجتماعی، حضرت رضا(ع) فرمودند با وجود امام است که «یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ» حدود الهی در اجتماع اقامه میشود و جامعه رویکرد لازمی که باید پیدا کند پیدا میکند و مسلمانی مسلمانان آنقدر نقشآفرین میشود که به راحتی میتوانند دشمن را دفع کنند، چون با حضور فرهنگ امام معصوم است که «یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ» از دین خدا دفاع میشود. علتش آن است که امام به خودی خود به این مقام نرسیده بلکه این یک مقام موهبی و غیر اکتسابی است که خداوند برای حفظ دین و حفظ مسلمانان به او داده و وظیفهی مسلمانان است که از او برای حفظ خود و حفظ دین استفاده کنند و اگر استفاده نکردند باید خود را ملامت کنند. بعداً در همین روایت بر روی این جملهی امام بحث میشود که میفرمایند: «مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ» امام مخصوص به کمال و فضلی شده که خودش به دست نیاورده بلکه از طریق خدایی که دارای فضل و بخشش است به او داده شده. چنین مقامی عین اسلام است و اگر مردم را به خود بخواند به اسلام خوانده، اگر بگوید مردم باید از من تبعیت کنند دعوت به پیروی از کسی کرده که هیچ خودخواهی در او نیست. این شخصیت است که میتواند مردم را برساند به آن جایی که باید برسند و دفاعِ واقعی از اسلام توسط چنین شخصیتی ممکن است که کمال خود را خودش اکتساب نکرده تا تدریجی بوده و در هر مرحلهای نسبت به مرحلهی قبل ناقص باشد. که إنشاءالله بحث آن خواهد آمد.
بعد از آنکه فرمودند امام است که از دین خدا دفاع میکند؛ میفرمایند: «وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» امام مردم را با حکمت و موعظهی حسنه به راه خدا دعوت مینماید، هم از طریق حکمت، برای آنها که اهل حکمتاند و هم از طریق موعظه، برای آنها که موعظهپذیرند. چون راههای نجات بشر بیرون از این دو راه نیست. یکی از طریق حکمت که نظرها را متوجه قواعد اساسی و محکم عالم میکند و لذا گفته میشود اهل حکمت آنهاییاند که میتوانند قاعدهشناس باشند. و راه دیگر موعظه کردن آنها و تشویق به دین داری است از طریق نظر كردن به بهرههایی که از دینداری نصیب انسانها میشود. انسان باید از هر دو جهت رشد کند تا در عین فهم حکمت، از مواعظ الهی نیز متأثر شود. عقل قدسیاش به حکمت منور شود و قلبش نیز منور به مواعظ گردد. حکمت را کسی میآورد که شخصیتش تحت تجلیات نور حکیمانهی الهی باشد که مصداق کامل آن امام است و هم اوست که شخصیتش نمایش برکات دین است و ذوق دینداری را در افراد ایجاد میکند.
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ» و امام است که مسئله را به انتها میرساند و حجت را تمام میکند به طوری که شما مییابید چیزی از مطلب نمانده که حل نشده باشد. بنده خودم گاهی در عین این که دارم مطلبی را عرض میکنم و برای آن استدلال میآورم متوجهام نکتهای از آن هنوز مبهم است، و حتی این نکته ممکن است یک سال طول بکشد تا روشن شود ولی در سخنان امامان معصوم که احاطهی کلی به همهی حقایق عالم دارند چنین نیست، ادبیاتی که در ارائهی مطالب دارند طوری از هرگونه ابهامی پاک است که بهواقع در مقابل بشر راه نجات را میگشاید. به همین جهت میفرمایند: امام «حجت بالغه» است. در ادامه میفرمایند: «الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ» امام همچون خورشیدی است که با جلالت خاصش، به نور خود برای عالم طلوع میکند و تمام عالم را به نور خود روشن مینماید تا راه از بیراهه معلوم شود و اندیشههای درست از اندیشههای باطل جدا گردد. «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ حَیْثُ لَا تَنَالُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا الْأَیْدِی» و او در افقی مستقر است که نه چشمها میتواند همهی آن افق را ببیند و نه دستها میتواند به همهی حقیقت آن دست یابد و راز تأکید بر ضرورت حضور امام در همهی زمانها نیز همین است به این معنی که نه تنها طبق دلایل عقلی چنین مقامی هست، بلکه حکمت الهی اقتضا میکند که باید باشد.