از اینکه کارها بهخوبی جلو میرفته حضرت خوشحالاند و لذا حُمیدبن مسلم میگوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْهُ(ع) إِنْ كَانَتِ الرَّجَّالَةُ لَتَشُدُّ عَلَیْهِ فَیَشُدُّ عَلَیْهَا بِسَیْفِهِ فَتَنْكَشِفُ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِیهَا الذِّئْبُ»(65) به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز ندیدم كه فرزندان و خاندان و یارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد. چون پیادگان بر او حمله میکردند او با شمشیر بدانان حمله میكرد و آنان از راست و چپش میگریختند چنانچه گلهی گوسفند از برابر گرگى فرار كنند. میگوید آن حضرت با آنهمه مصیبت «أَرْبَطَ جَأْشاً وَ لَا أَمْضَى جَنَاناً مِنْه(ع)» اینچنین دلدار و استوار در مقابل دشمن میجنگیدند و امیدوارانه مبارزه میکردند که انبوه سپاه دشمن یارای مقابله با حضرت را نداشت.
این نشان میدهد حضرت در عین اینکه میدانند زمان زیادی به شهادتشان نمانده متوجهاند برنامه درست جلو میرود و توانستهاند به مدد الهی مدیریت شهادت خود را به خوبی بهدست بگیرند و به نتیجهی مطلوب برسند.
راوی میگوید هرچه به عصر عاشورا نزدیکتر میشدیم چهرهی حسین(ع) گلگونتر میشد و اکثر اصحاب حضرت نیز چنین بودند و این به جهت آن است که دارند با بهترین نوعِ مُردن، عالیترین مأموریت تاریخی را شکل میدهند، و همین امر هم سبب شده با امیدواری تمام، شجاعتهای فوقالعادهای از خود نشان دهند.
عجیبترین موضوع این که هر چه به عصر عاشورا نزدیكتر میشدند با این که از تعدادشان کم میشد امیدوارانهتر میجنگیدند.
راستی اگر «عمر سعد» با لشکر سی هزار نفریاش در یک حملهی برقآسا حضرت(ع) را اسیر و یاران آن حضرت را از اطرافشان پراکنده میکرد، آیا دیگر تاریخ سرمایهی بزرگی به نام کربلا در خود داشت؟ چرا چنین نشد؟!
سالها برای بنده سؤال بود كه چطور شد كه حضرت سیدالشهداء(ع) با آن عدهی كم توانستند در مقابل آن لشکر، جنگ را تا عصر ادامه دهند؟ تكتك و یک نفریکنفر، شهید بدهند و خودشان شهادت اصحاب - اعم از بنیهاشم و غیر بنیهاشم- را مدیریت كنند، راز مسئله کجا بود که اینقدر خوب برنامهها طی شد؟ چرا عمر سعد«لعنةاللهعلیه» در همان حمله اول که با سه فرمانده به میمنه و میسره و قلب لشکر امام حسین(ع) حمله کرد و لشکرش در هم ریخت خود را باخت و چرا به فكرش نرسید كه لشکر صد نفرهی امام حسین(ع) را دور بزند و با وجود خندق آتش نه چندان وسیعِ پشت خیمهها، حضرت را از اصحاب جدا نکرد تا به شام ببرد و آنطور که یزید میخواست کار جلو رود؟ چرا اینچنین نشد؟ این کار، کار سخت و پیچیدهای نبود، ولی چرا چنین نشد؟! معلوم است یك چیز دیگری در میان بود که باعث شد كربلا برای ما به یك آیت بزرگ الهی تبدیل شود و ما نباید از این موضوع زود عبور کنیم. اگر شرایط تاریخی صحنهی کربلا را مطالعه كنید ملاحظه میفرمائید عمر سعد«لعنةاللهعلیه» خیلی تلاش کرد تا سریعاً سفرهی قضیه را برچیند ولی نشد، مدیریت جبهه تا آخر در اختیار امام حسین(ع) است.
این چه حادثهای است که حضرت در روزِ قبل از حرکت از مکه به سوی کوفه موضوعِ شهادت خود را خبر میدهند و میفرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ مَا شَاءَ اللَّهُ- وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ- خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ- مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ- كَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ- بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَیَمْلَأْنَ مِنِّی أَكْرَاشاً جُوفاً- وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ- رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ- وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ- لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ- وَ هِیَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِی حَظِیرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ- وَ تَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ فِینَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ- مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ- فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه»(66) حمد و سپاسسزاوار خداست. آنچه را كه خدا بخواهد خواهد شد و قدرتی نیست مگر به قدرت خدا. و درود بر رسول و فرستادهی او باد. مرگ بر فرزندانآدم به مثابهی گردنبند بر گردن دختر جوان كشیده شده است. و چه بسیار در آرزو و اشتیاق ملاقات و دیدار رفتگان از خاندان خود هستم، همانند اشتیاقی كه یعقوب به دیدار یوسف داشت. و برای من جائی معیّن و انتخاب شده استكه باید پیكر من در آنجا بیفتد، و من باید به آنجا برسم. گویا من میبینم كه بندبند مرا گرگان بیابان بین نَواویس و كربلا از هم جدا میسازند، و از من شكمبههای تهیخود را پر میكنند و انبانهای گرسنهی خود را سرشار مینمایند. فراری نیست از روزیكه در قلم تقدیر گذشته است. رضای خدا رضای ما اهلبیت است؛ بر امتحانات و بلاهای او شكیبائی مینمائیم، و او اجر و مزد صابران را به طور اتمّ و اكمل به ما عنایت خواهد نمود. قرابت رسولخدا(ص)، كه به منزلهی پودِ جامه با اصل و ریشهی آن است، از حضرت جدا نمیشود. و در بهشتِ برینگرداگرد او جمع میشوند و چشم رسول خدا(ص) به آنان روشن میگردد، و برای آنها وعدهی رسول خدا(ص) تحقّق میپذیرد. پسكسی كه در میان ماست، و حاضر است جان خود را ایثار كند، و خون دل خود را فدا كند، و برای لقای خدا خود را آماده نموده است؛ با ما كوچكند كه من در صبحگاهان عازم هستم؛ إنشاءاللهتعالی.
آری از یک طرف از قبل، شهادت خود را خبر میدهند و از طرف دیگر با پای خود به معرکهی شهادت پای میگذارند و به جای گریز از مرگ، برنامهی شهادت خود را مدیریت میکنند. این چه نوع كشته شدنی است كه آنهایی كه دارند شهید میشوند جبهه را مدیریت میكنند؟ ویاران حضرت در زیباترین شهادت، حضرت را یاری می نمایند و نه در نجات او از معرکه مرگ.