تربیت
Tarbiat.Org

راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه
اصغر طاهرزاده

نقش حزب اموی در شهادت امام حسین(ع)

در زیارت عاشورا با همان بینشی که حضرت زینب(س) در کربلا با حادثه برخورد کردند، لعنت را به سوی فرهنگی سوق می‌دهید که از حاکمیت انسان‌هایی معصوم غافل است و سقیفه یکی از جلوه‌های آن فرهنگ است که در مقابل غدیر به‌پا شد. نباید فكر كنیم كه سیاستِ عدمِ اختلاف بین شیعه و سنی - كه مسلّم سیاست مقدّسی است وحیله‌های استعمار را خنثی می‌كند - به آن معنی است که نقش حزب اموی را در انحراف از اسلام فراموش کنیم و از آن جریان و فکری که بستر ظهور حزب اموی شد غافل گردیم، تا دوباره به همان ورطه‌ای از هلاکت سقوط کنیم که در صدر اسلام سقوط کردیم. ما معتقدیم برای حفظ اسلام مدیریت امام معصوم شرط است و غدیر محل طرح چنین موضوعی بود، حال در سقیفه به هر دلیلی از این موضوعِ مهم غفلت شد و ناخواسته نتیجه آن شد که پس از پنجاه سال یزید بر سر کار آمد و حاکمیت جهان اسلام را تصاحب کرد و فرزند رسول خدا(ص) یعنی امامی معصوم را به قتل رساند و فجیع‌ترین حادثه تاریخ را پدید آورد.
مسلّم قصد خلیفه‌ی اول و دوم آن نبود که کار به حاکمیت یزید کشیده شود ولی مگر سنت خدا این است که ما هر طور خواستیم عمل کنیم و نتیجه‌، مطابق عمل ما نباشد؟ در خبر داریم چون عمربن خطاب به شام وارد شد و معاویه را دید گفت: «هَذا کِسْرَی الْعَرَب»؛(7) این پادشاه عرب است. حاکی از آن که خلیفه‌ی دوم متوجه است خطرِ به سلطنت‌کشیدن خلافت از طریق معاویه می‌رود. ولی آیا توانستند کاری بکنند که کار به آنجا منجر نشود؟ وقتی ارزش امام معصوم یعنی علی(ع) با سایرین مساوی قلمداد شد، نتیجه آن می‌شود که همه‌ی قبایل حکومتِ بر جامعه مسلمین را حق خود می‌دانند، و لذا تفاوتی بین امام حسین(ع) و یزید در میان نمی‌ماند و تاکید بنده آن است که اگر از این زاویه سقیفه مورد نقادی قرار گیرد، اختلاف بین شیعه و سنی به یک بحث علمی تبدیل می شود که برکات خود را به همراه دارد.
اگر روحیه‌ای که در سقیفه پیام غدیر را نادیده گرفت شناخته نشود، دوباره مقدسات به مسلخ می‌روند. روح و روحیه‌ای که نمی‌تواند بفهمد پروردگار عالم انسان‌هایی را جهت هدایت بشر، منوّر به عصمت و طهارت کرده است، نه تنها چنین مقاماتی را نفی می‌کند، بلکه اساساً نسبت به چنین انسان‌هایی کینه‌ورزی می‌نماید، و این است آن خسارت بزرگی که در کربلا بروز کرد. لعن‌هایی که در زیارت عاشورا اظهار می‌شود، برای فاصله گرفتن از آن نوع تفکری است که جایگاه انسان‌های قدسی را در اداره امور جامعه انکار می‌کند، چه آن نوع تفکر در قابیل ظاهر شود، و چه در کشنده‌ی ناقه‌ی صالح(ع) و چه در قاتل حضرت یحیی(ع) و چه در قاتل امیرالمؤمنین(ع)، همه و همه یک وجه مشترک دارند و آن نفی قداست انسان های مقدس و معصوم ‌است و کینه‌ورزی نسبت به آن‌ها.
وقتی مشکل اساسی بشر فهمیده شد و کربلا را به عنوان آینه‌ی نمایش چنین مشکلی نظاره کردیم، لعنت‌های مطرح شده در زیارت عاشورا، لعنت‌هایی از سر معرفت خواهد بود و موجب دست‌یابی به جایگاهی می‌شود که در طول تاریخ متوجه نقش انسان‌های معصوم بوده است و دیگر نه تنها انسان‌های معصوم را رقیب خود احساس نمی‌کنیم - تا بخواهیم به آن‌ها کینه‌ورزی کنیم - بلکه آن‌ها را هدیه‌ی الهی می دانیم که خداوند به ما نشان داده تا راه را گم نکنیم.
پیام حضرت سیدالشهداء(ع) و یاران آن حضرت در کربلا آن است تا انسان‌ها از خود بپرسند چرا اسلام آن‌طور که باید و شاید نتوانست نقش خود را ایفاء کند و چرا کار جهان اسلام تا به آنجا کشیده شد که روبه‌روی پاک‌ترین انسان روزگار ایستادند؟ وقتی آن پیام درست دریافت شد همه‌ی آحاد جهان اسلام نسبت به سیری که پس از رحلت رسول خدا(ص) پیش آمد، به تأمل فرو می‌روند.
اگر در باره‌ی طرز تفکر خلفای سه‌گانه یعنی ابابكر و عُمَر و عثمان مطالعه کنید می‌توان به این نتیجه رسید که خداوند حتماً انسان‌هایی بالاتر از آن افراد برای ادامه دین‌داریِ امت اسلام پروریده است. به عبارت دیگر کربلا می‌خواهد بگوید خداوند در غدیر چیزی بالاتر از آنچه در سقیفه به بشریت عرضه شد، برای بشریت آماده کرده بود، پس بیائید به راهی برگردید که از آن جدا شده‌اید.
با توجه به حرکات سه خلیفه‌ی اول می‌توان پذیرفت که آن‌ها اسلام را به عنوان بهترین نظام برای اداره‌ی جامعه پذیرفته‌ و برای تحقق آن تلاش نموده‌اند و سعی دارند به سیره پیامبر خدا(ص) عمل کنند. در تاریخ هست که عُمَر به عنوان خلیفه‌ی مسلمین بنا دارد بازدیدی از فلسطین بكند، او و غلامش هر دو با یك شتر راه افتادند. قرار گذاشتند یك منزل عُمَر شتر را سوار شود و غلام مهار شتر را بكشد، و یك منزل غلام سوار شتر شود و عُمَر مهار شتر را به‌دست گیرد. هر كدام هم یك كیسه‌ی خرما به عنوان توشه‌ی راه به كمر داشتند. از ‌قضا وقتی به دروازه‌ی فلسطین رسیدند، موقعی بود كه غلام سوار شتر بود. چون مردمِ استقبال‌کننده از خلیفه، قبلاً او را ندیده بودند و تصور کردند کسی که سوار شتر است همان خلیفه است. پیش آمدند و از غلام تجلیل كردند، تا بالاخره معلوم شد خلیفه آن دیگری است. بنابراین از نظر ساده‌زیستی نمی‌توان تفاوتی بین خلیفه‌ی اول و دوم و حضرت علی(ع) گذاشت و مطلب را به همین خلاصه كرد، بلکه باید توجه داشت مسئله‌ی حاکمیت امام معصوم دقیق‌تر از این‌ها است که کمال او را صرفاً در سادگی و عدالت اقتصادی دنبال کنیم.
باز در تاریخ داریم؛ ابابكر وقتی در مكّه زندگی می‌کرد وضع مالی‌ خوبی داشت و اكثر مالش را در مكّه و مدینه و در جنگ احزاب خرج كرد و وقتی خلیفه شد یك بز و یك شتر و یك قطعه زمینی كه جوُ و گندم در آن می‌كاشت، چیز دیگری نداشت. شب‌هنگام كه خواست به خانه‌اش که در بیرون مدینه بود، برود، شخصی به او گفت: اجازه بدهید با شمع دنبال‌تان بیایم. او گریه كرد كه امیرالمؤمنین شدم كه با شمع بیت‌المال به خانه‌ام بروم! یعنی از نظر ظاهر مشكلی بین خلیفه‌ی اول و دوم و علی(ع) نبود كه شما روی آن دست بگذارید و بگویید چون چنین كردند، كار به مقابله با فرزند پیامبر(ص) كشید. بلكه مسئله‌ی اصلی این بود كه: جایگاه اسلام را درست تشخیص نداده بودند، منکر اسلام نبودند، ولی افقی را که اسلام در نهایت دنبال می‌کرد، نمی‌شناختند. تصورشان آن بود که اسلام آمده است که امور دنیایی ما را سرو سامان بدهد و لذا هر جا فکر می‌کردند نظر اسلام برای امور کافی نیست، نظر خود را بر نظر اسلام ترجیح می‌دادند. یعنی به جای این‌كه دست‌شان را به اسلام بدهند و بالا بروند، پای اسلام را گرفتند و پایین كشیدند. این نوع عمل‌کرد نسبت به اسلام كار را به بی‌اعتبار دانستن هر معنویّتی می‌کشاند، و موجب تقویت روحیه‌ی تقدّس‌زدایی و بی‌رنگ‌كردن جنبه‌های قدسی دین می‌شود. تمام مطلبی كه كار را به شهادت اباعبدالله(ع) کشاند در این طرز فكر اخیر نهفته است.