بسماللهالرحمنالرحیم
بحث در نکتهی شمارهی هفت بود، عرض شد هرکس چنین احساسی را نسبت به حضور خود در بدنش داردکه در همهجای تنِ خود به صورت کامل و تمام هست، به همین جهت احساس میکنیم خودمان دستمان را تکان میدهیم، یعنی خودمان در دست خود حاضریم آن هم به صورتی که احساس میکنیم تماماً در دستمان حاضریم و در همان لحظه سَرِمان را تكان میدهیم و احساس ما این است که تماماً خودمان در ماهیچههایی که سرمان را تکان میدهد، حاضریم و میگوئیم خودم سرم را تکان دادم و نمیگوئیم ماهیچهها سرم را تکان داد.
عرض شد اگر به خودمان رجوعکنیم احساس ما آن است که در همهجای تنمان حاضریم و اینطور نیست که یک قسمتِ «منِ» ما دستمان را تکان بدهد و قسمتِ دیگر از «منِِ» ما پایمان را تکان بدهد. بلکه احساس ما این است که تماماً خودمان داریم دستمان را تکان میدهیم و تماماً خودمان سرمان را تکان میدهیم و نام این حضور را «حضور کامل و تمام» گذاشتیم.
کاری به اصطلاحِ «کامل و تمام» نداشته باشید ملاحظه کنید چه احساسی دارید. وقتی با چشمتان چیزی را میبینید، آیا جز این است که احساس شما آن است که تماماً خودتان در چشم خود حاضرید و نه قسمتی از خودتان؟ شما که دارید صدای من را میشنوید آیا جز این احساس را دارید که خودتان با تمام وجود صدای من را میشنوید؟ اینجا بود که متوجه شدیم هر مجردی، برعکس پدیدههای مادی، در همهجا حضورِ کامل و تمام دارد ولی پدیدههای مادی چون دارای بُعد هستند این طرفشان جدای از طرف دیگرشان است در صورتی که پدیدههای مجرد چون بُعد ندارند همهی وجودشان در نزد خودشان است و لذا همهجا همهی آنها هست و اینطور نیست که یک قسم از آنها یکجا باشد و قسم دیگرشان در جای دیگر.
سعی کنید سایههای ذهنی که عموماً تحت تأثیر پدیدههای مادی هستند، احساس شما را تحت تأثیر خود قرار ندهند تا به دنبال آن باشید که برای نفس خود نیز جا و مکان پیدا کنید، در آن صورت خواهید گفت: مگر میشود یک چیزی همهاش همهجا باشد؟! مسلّم نمیشود پدیدهی مادی همهاش همهجا باشد، ولی مگر همه چیز مادی است؟ بنا نشد با همان نگاهی که به میز نظر دارید به نفس خود نظر کنید، به عبارت دیگر بنا نشد در نظر به موجودِ مجرد همان سایهی ذهنی که از ماده دارید بر شما حاکم باشد وگرنه هیچ فایدهای از بحث معرفت نفس نمیبرید چون ریاضت لازم را انجام ندادید و قلب و اندیشهی خود را از نگاهی که به عالم ماده داشتید در نگاه به موجودات مجرد، آزاد ننمودید.
در جلسات اول بنا شد با خودمان روبهرو بشویم و خودمان را به عنوان واقعیترین واقعیات بنگریم، واقعیتی که به هیچ وجه نسبت به وجود آن شک وارد نمیشود و مقامش مقام یقین است. از منظر چنین واقعیتی احساس میکنیم خودمان تماماً میبینیم، منتها با چشم، و خودمان تماماً میشنویم، منتها با گوش. روشن شد تمام مجردات چنین حضوری دارند و چون تجرد شدت و ضعف دارد و بعضی از مجردات، مجردند و بعضی مجردتر، حضور بعضی از بعضی دیگر شدیدتر است و مطلق حضور از آنِ خداوند است که به تعبیر قرآن «إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(172) خداوند واسعی آگاه است. به این معنی که حقیقتی است که در عین گسترده بودن و حضور در همهی هستی، حضوری آگاهانه دارد. صفت «صمد» نیز متذکر همین نکته است، چون صمد از نظر لغت به معنی «توپُر» است. به این معنا که هیچجا از حضور «الله» خالی نیست، چنین نیست که حضور موجودی، مانع حضور حق بشود. چون وقتی خداوند مطلق حضور است، حضور بقیهی موجودات مانع حضور مطلق حق نمیشود، زیرا دارای درجهی وجودی شدیدتری است، همینطور که بدن ما، مانع حضور نفس ناطقهی ما در آن نمیگردد و در عین آنکه بدن ما وجود دارد، نفس ما در همهجای بدن حاضر است و اینطور نیست که یا جای استخوانهای بدن باشد و یا جای نفس ناطقه بلکه نفس ناطقه در همان جایی که استخوانها هست حاضر است و تکتک سلولهای استخوانی را تدبیر میکند، چون نفس نسبت به بدن در رتبهی وجودی شدیدتری قرار دارد.