اهل دنیا كه بُعد انسانی خود را زیر پا گذاشتهاند عملاً قوای غضبیه و شهویهی خود را به میدان آوردهاند. زیرا نفس ناطقه یا دارای ابعاد انسانی است و یا دارای ابعاد حیوانی و لذا چنانچه كسی انسانیتش را رهاكرد، چیزی جز شهویه و غضبیه برایش نمیماند. اگر چنین انسانی اهداف قوای غضبیه و شهویه را برآورده کرد و از این جهات نفس او فعلیت لازم را یافت، دیگر تکویناً ابزار بدن را نمیخواهد و از آن منصرف میشود و طالب نزول حضرت عزرائیل(ع) میشود، این مرگ، مرگ طبیعی حیوانی است. چون این انسانها میدانی برای کنترل قوای غضبیه و شهویهی خود باز نکردند و به احوالاتی بسیار عجیب گرفتار شدند، چطور شما گاهی آنچنان محو لباستان میشوید! و همهی میلتان در توجه به آن لباس صرف میشود و همهی غضب شما نسبت به شرایطی است که بخواهد این لباس را از شما بگیرد؟ قوای غضبیه و شهویه، تمام زندگی اهل دنیا را به این شکل پُر میکند. البته لطف خدا مانع میشود که شما گرفتار حاکمیت قوای حیوانی شوید و خداوند توجه شما را به امور معنوی میاندازد تا آن قوا خیلی در جان شما جا باز نکنند، ولی حسابكنید وقتی حضور این قوا در روح انسان همینطور ادامه پیدا كرد و به نهایت رسید بر انسان چه میگذرد و چگونه میخواهد فقط در این قوا به فعلیت برسد. شما به لطف الهی نمیتوانید آن طور که برای اهل دنیا پیش میآید، نهایتِ حضور قوای حیوانی را در نفس ناطقهی خود احساس کنید و نمیفهمید دنیادوستی اهل دنیا به چه معنا است. نمیفهمید تمایل شدید آنها به فعلیت دادن به شهوت و غضب یعنی چه. ولی بالاخره اگر كسی از طریق عقلِ معنوی و قلبِ الهی این شهوت و غضب را كنترلنكند، این قوا همینطور جای خود را در نفس انسان باز میکنند تا انسان چنگیزخان شود.
اگر تمام ابعاد نفس ناطقهی انسانی، حیوانی شود این انسان در حیوانیتش كامل شده، به این معنا که فرصت به فعلیت رساندن جنبههای معنویاش را از دست داده و از نظر وَهمی به کمال رسیده است. ممکن است سؤال بفرمائید: آیا اگر کسی در حیوانیت بالفعل شود این فعلیت برای او کمال محسوب میشود؟ برای بُعد انسانیاش کمال محسوب نمیشود ولی اگر طالب برآوردهشدن اهداف حیوانی است، فعلیتیافتن در آن اهداف برای او کمال است همانطور که کمالِ گرگ درنده خویی است، قوهی واهمهی چنین انسانی آن را کمال خود میداند هر چند حقیقتاً کمال به حساب نمیآید به همین جهت در قیامت وقتی فطرت به میان آمد چنین انسانهایی از خودشان گریزان هستند.
به خانمی كه اهل فساد بود پیشنهاد میکنند بیا به تو كمك كنیم، از طریق ازدواج شرعی، هم مسألهی شهوتت را حل کن و از گرفتاری در گناه خود را نجات بده، گفته بود: «نه، من راه شرعیاش را دوست نمیدارم.» چون قوهی شهویه، ارضای محض شهوت را میطلبد، شهوتی كه در بستر شریعت ارضا بشود، ارضای محض نیست، شهوت انسانی است. اگر میپذیرفت در ذیل شرع الهی میل جنسی خود را ارضاء کند آن شهوت به یک شهوت انسانی تبدیل میشد ولی آن خانم صرفاً «شهوت خوكی» را دوست دارد، چون خوكشدنش را دوست دارد، میخواهد خوكِ خوك باشد. برای همین هم میبینید اینطور آدمها به جایی میرسند كه نفس شهوت را میخواهند نه ارضاء شدن آن را. مثل کسی که غذا را برای سیر شدن نمیخواهد، نفسِ خوردن برای او مطلوب است.
وقتی «فردیناند ماركوس» دیکتاتور فیلیپین عزل شد، از همسرش 1200 جفت كفش به جا مانده بود، بقیهی چیزهایش را هم به همین نسبت در نظر بگیرید. ممکن است از خودتان بپرسید اگر روزی یك جفت از این كفش ها را هم پا کند بیش از سه سال طول میکشد تا دوباره نوبت یک جفت کفش بشود، چرا خریداری کرده؟ باید متوجه بود که در روح چنین افرادی این حرفها نیست، اینها فقط دوست دارند بخرند و دوست دارند داشته باشند تا به میلِ خریدن و داشتنِ خود جواب دهند!
ناصرالدینشاه چهارصد تا همسر داشت! - صیغهای و یا عقدی- یك تختی داشت كه با جواهرات زیادی تزیین شدهبود! هر شب زنهای حرمسرا را جمع میکرد و شمشیر خود را در بین شکاف جواهراتِ تخت قرار میداد و فشار میداد تا تكهای از آن جواهرات بین زنان پرتاب شود، هر كدام که آن جواهر را به دست میآورد آن شب را با او بهسر میبرد. ببینید وقتی کسی به فکر فعلیتدادن به قوهی شهویه است کارش به کجا میرسد. وقتی خسروپرویز پادشاه ساسانی، چهار هزار همسر داشته باشد معنی فعلیتدادن به قوهی شهویه به خوبی روشن میشود.
این روحیهها را بشناسید تا وقتی گفته میشود «بعضیها خوك میمیرند» یا «بعضیها گرگ میمیرند» مشخص شود یك موضوع دقیق علمی است، یك بحث اخلاقیِ صرف نیست.
از این نکته غفلت نشود که چون انسان دارای دو بُعد «حیوانی» و «انسانی» است، ممكن است شخصی بر خلاف ابعاد انسانی، در حیوانیت كامل شود باز نفس در این حالت نیز بدن را رهامیكند.(137)
بعضیها گرگ میمیرند به این معنا که صرفاً دوست دارند گرگ باشند. عین همین مسئله برای کسانی است که خوك میمیرند، اینها تمام تلاش خود را در به فعلیت رساندن و کامل کردن همین خصوصیت به کار میگیرند، چون معنی خودشان را در کاملشدن در این روحیه جستجو میکنند و نفس ناطقهی آنها بدن خود را برای همین میخواهد و در همین راستا که نفس به فعلیت رسید، بدن را رها میكند. معلوم است که در قیامت عذاب سختی برای این افراد هست؛ چون فطرت اینها «انسان» است، ولی شخصیتی حیوانی برای خود به وجود آوردهاند، و در نتیجه با تضادی بین «آنچه میخواهند» و «آنچه هستند» روبهرو میشوند.(138)