تربیت
Tarbiat.Org

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)
اصغر طاهرزاده

تعادل در انسانیت

انسان‌ها وقتی کامل‌اند كه هم ابعاد ملكوتی آن‌ها در صحنه باشد هم شهوت و غضب آن‌ها به موقع در میدان بیاید. این شریعت است که به این سه بُعد «برنامه» می‌دهد؛ و شهوت و غضب را در جهت عقل قرار می‌دهد. وقتی شهوت و غضب در فضای انسانیتِ انسان عمل کرد دیگر شهوت و غضب حیوانی نیست بلکه انسانی است، همان‌طور که غضب حضرت محمد(ص) عین نور بود و توانسته بودند همه را در جامعیت انسانی مدیریت کنند و عظمت انسان نسبت به فرشتگان در همین نکته است که می‌تواند در مقام جامعیت قرار گیرد، در حالی‌که فرشتگان به جهت یک بُعدی بودن در چنین مقامی نیستند، مقام ملائکه مقام «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»(130) است که می‌گویند: ما نیستیم مگر در مقامی معلوم و محدود. یعنی یك ملك، ملك مُمیت است و یكی ملک محیی است و یكی ملک رزّاق است.
شهوت‌نداشتن برای انسان کمال نیست، در آن صورت انسان مثل دیوار است. همین‌طور که اگر شهوتِ انسان در مقام انسانی و عقلانی نباشد، خوك‌صفتی است و رهایی از چنین شهوتی بدون حاکمیت دستورات شریعت ممکن نیست. بعضی از مکاتب در پرورش یكی از ابعاد نفس ناطقه تلاش می‌کنند و مثلاً می‌توانند در آینده حاضر شوند و یا نفس آن‌ها خطورات طرف مقابل را بخواند. این توانایی‌ها را به تنهایی نباید کمال دانست، باید دید این مکاتب در چه چیز توانا شده‌اند، در انسان‌كردن انسان و یا در یک بُعدی‌كردن او؟! مولوی در تبیین این موضوع مثالی می‌زند، می‌گوید عارفی هوس‌كرد برود جهادكند، رفت به فرمانده‌ی لشکر گفت: من تصمیم گرفته‌ام با حضور در جبهه‌ی جهاد با کفار به ثوابی برسم، فرمانده گفت: آقا جنگْ دیگر تمام شده‌است! ولی اگر در نگهداری اسیران بتوانید به ما کمک کنید إن‌شاءالله ثواب جهاد را برده‌اید، یک اسیری را به او سپردند، چیزی نگذشت دیدند اسیری که دست و پا بسته است بر روی آن عارف افتاده و دارد گلوی او را گاز می‌گیرد! گفتند: تو که نمی‌توانی اسیرِ دست و پا بسته را نگه داری که به قتلت نرساند چطورمی‌خواهی به جهاد بروی؟ لااقل وقتی می‌بینی دارد تو را می‌کُشد او را بكُش. مؤمنی كه نتواند یك اسیر دست‌ و پابسته را نگه دارد آیا با دیوار فرقی دارد؟
بنده گاهی مكتب‌های روانیِ دنیا را مطالعه می‌كنم، معتقدم سزای كسی كه از شریعت خدا جدا شده همین است که گرفتار حرف‌های بی‌محتوای این مکتب‌ها گردد که از آدم، یک انسان تک بُعدی می‌سازند که به هیچ دردی نمی‌خورد و به‌کلّی از تعادل انسانی محروم است.
سزای جداشدن از منبر و مسجد و روحانیت این است که انسان از دین الهی که در صدد است همه‌ی ابعاد انسان را رشد دهد، فاصله بگیرد. ترویج اخلاقِ یک بُعدی و غفلت از ابعاد دیگر انسان، خدمت به انسان‌ها محسوب نمی‌شود. این‌ها خودشان هم نمی‌فهمند چه بلایی دارند بر سر این جوان‌ها می‌آورند! بحث این بود که انسان باید انسانیت خود را در همه‌ی ابعاد رشد دهد نه این‌که یکی از آن‌ها را رشد دهد و بقیه را تعطیل کند.
آیا باور می‌کنید همان‌قدر كه چنگیز بد است - چون فقط بُعد غضبیه‌ی خود را رشد داده- فرهنگ لیبرالیسم هم به همان اندازه بد است - چون نسبت به حق و باطل بی‌تفاوت است و حاضر نیست از حق دفاع کند و از باطل متنفر باشد-
در روایات معصومین(ع)، دزدی و دروغ هر دو نهی شده است ولی در مورد دروغ فرموده‌اند: «جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیْتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكَذِب‏»(131) كارهاى زشت را در خانه‌اى قرار داده‏اند و كلیدش دروغگوئى است‏. با این‌همه مردم دزدی را بیشتر بد می‌دانند چون به اموال دنیایی آن‌ها ضرر می‌رساند، این نشان می‌دهد آن وقتی که حكم به «بدتر بودنِ دزدی از دروغ» می‌كنیم، تابع نفس امّاره‌ی خود هستیم. دین می‌خواهد انسان را ملکوتی کند لذا متوجه است بزرگ‌ترین خطر در این راه «دروغ»گفتن است؛ چون دروغ همه‌ی جهت‌گیری انسان را به هم می‌زند. اما وقتی نظر به نفس اماره داریم ملاک‌ها عوض می‌شود و با ظاهرِ دینی در جهتی دیگر می‌رویم. علامه طباطبائی«رحمةالله‌علیه» در المیزان می‌فرمایند: بعضی‌ها تصور می‌كنند زشتی لواط کم‌تر از زناست و نسبت به زنا حساس‌ترند چون در عرف اجتماع، آلوده شدن زن و دختر خجالت‌آورتر است، این یک نمونه از خارج شدن جامعه از تعادلی است که دین تعیین کرده است. شما در همین راستا ملاحظه می‌کنید افرادی را که خیلی زود غضبناک می‌شوند، همه آنان را بد می‌دانند، اما آن‌هایی كه نسبت به حق و باطل بی‌تفاوت‌اند و كاری با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی ندارند، خیلی بد نمی‌دانند، چون نفس امّاره، کسانی را که اهل غضب‌اند بد می‌داند ولی آدم عابد و زاهدی را که با هیچ‌کس حتی با دشمنان خدا کاری ندارد، بد نمی‌دانند، ممکن است چنین آدمی را مقدس هم بدانیم در حالی که این آدم به همان اندازه ناقص است که اگر کسی قوه‌ی غضبیه‌ی خود را تحت فرمان شریعت قرار ندهد، ناقص است.
كسی كه با حفظ تعادلِ قوا به کمال لازم رسید و نفس ناطقه‌ی او دیگر نیاز به بدنش نداشت، به مرگ انسانی از این دنیا می‌رود و در یک روال طبیعی و با جهت‌گیری انسانی وارد عالم برزخ می‌شود و لذا نام چنین مرگی را می‌توانیم «مرگ طبیعیِ انسانی» بگذاریم.
ملاصدرا(ره) می‌گوید: مَثَل سازمان بدن انسان در این عالم مَثَل کشتی محکمی است بر روی آب دریا، با آلات و ادواتی که در آن به کار رفته، و کشتی بدن نیز با ادواتِ قوای نفسانیه و جنود عُمّاله که مسخَّر فرمان خداوند و تشکیل دهنده‌ی این کشتی هستند در دریای بیکران هستی سیر می‌کند و مَثَل نفس مَثَل بادی است که با وزش خود کشتی را به حرکت در می‌آورد، زیرا کشتی بدن را یارای حرکت در جهات مختلف نیست مگر به وزش بادهایی که عبارتند از اراده و فرمان نفس و چون نفس از بدن قطع علاقه نمود و وزش باد و امواج با اراده و فرمان نفس به سکونت گرائید کشتی بدن نیز از حرکت می‌افتد چنانچه در رابطه با کشتی نوح آمده: «بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»(132) حرکت و سکونش به نام خداست و مسلم است که باد، سفینه و کشتی را حمل می‌کند و سفینه به هیچ وجه قادر بر برگشت دادن باد نیست و تناسخ که عبارت است از رجوع دوباره‌ی نفس به عالم نقص و انتقال آن به بدن دیگر، مردود خواهد بود زیرا که نفس گرد آورنده‌ی بدن و عامل التیام و تألیف اجزاء بدن است نه این‌که نفس تابع بدن و عناصر اولیه‌ی اوست.(133)
ایشان در ادامه‌ی بحث فوق می‌گوید: همچنان‌که در مثال فوق گفته شد از کار افتادن کشتی یا به جهت فساد جِرم کشتی و پوسیدن آن است و یا به سبب شکستن آن و در مورد کشتی بدن هم باید گفت یا عناصر و روابط اُورگانیکی بدن مختل می‌شود و اجزاء بدن قادر به انجام فرامین نفس نیستند، که در نتیجه نفس از بدن قطع علاقه می‌کند- مثل آن‌که باد با اختلال در ارکان کشتی، دیگر تأثیر بر آن نخواهد داشت. هرچند خودِ باد نابود نمی‌شود بلکه در افق خویش باقی است- و این نوع از مرگ را که به جهت تغییرات ترکیبی و پدید آمدن نقصان در بدن صورت می‌گیرد، مرگ ناگهانی یا «موت اخترامی» می‌گویند و یا از کار افتادن کشتی به جهت شدت وزش باد است که دیگر کشتی تحمل آن را ندارد و در هم می شکند. همان‌طور که نفسِ رشد یافته و به قوت گرائیده، بدن را در مقابل خود چنین می‌بیند و قطع علاقه می‌کند و این همان موت طبیعی است که لازمه‌ی وصول نفس به حدّ کمال و اهداف ذاتی است که باید نفس به آن‌ها دست یابد و اگر ساکن سفینه‌ی بدن، به کمال رسیده باشد و در انسانیت و ایمان ورزیده شده باشد خود را با اختیار تسلیم فرمان خداوند می‌نماید.(134)
بعضی‌ها در سیر مرگ طبیعی خود می‌میرند و قرآن در وصف مرگ آن‌ها می‌فرماید: «إنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ، ثُمَّ اسْتَقَامُوا، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِكَةُ اَلَّا تَخَافُوا وَ لاتَحْزَنُوا، وَأَبْشِرُوا بِالجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ بِهِ تُوعَدُونَ»(135) آن‌هایی که در زندگی دنیایی «الله» را پروردگار خود گرفتند و بر عهد خود پایدار ماندند، ملائکه در حالی بر آن‌ها نازل می‌شوند که به آن‌ها می‌گویند: نه نگران آینده باشید و نه غم گذشته را داشته باشید، بشارت باد بر شما بهشتی که به شما وعده داده شده بود. آن‌ها را در مقام آرامش کامل قرار می‌دهند و این نتیجه‌ی مرگ طبیعی انسانی است. در این مرگ، نفس در ابعاد انسانی كامل شده و در این مسیر جنبه‌های بالقوه‌اش به فعلیت رسیده و لذا دیگر ابزارِ تن را نمی‌خواهد و رهایش می‌كند، كه این بهترین نوع مرگ است و درجه‌ی بالای آن مخصوص اولیاء الهی می‌باشد. مثل نجّاری كه پس از ساختنِ دَر، تیشه‌ی نجاری‌اش را رها كند؛ چون آن دری كه می‌خواست به بهترین نحو درست كرد و با آرامش خاطر تیشه‌اش را به کنار می‌گذارد که گفت: «سوار چون كه به منزل رسد، پیاده شود.»