تربیت
Tarbiat.Org

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)
اصغر طاهرزاده

بدن در قبضه‌ی نفس ناطقه

در بحث معرفت نفس به جهت توجه به یقینی‌ترین معلوم‌ها، انتظار هست که این بحث بتواند موجب «استحكام اندیشه»ها گردد تا بقیه‌ی موضوعات را بر مبنای آن شکل دهیم. اگر در شناخت نفس موفق شویم مثل قواعد ریاضی که می‌توان بر اساس آن قواعد، هزاران مسئله را حل کرد، بسیاری از معارف دینی حالت یقینی حضوری برایمان پیدا می‌کند. باید بتوانیم موضوعاتی را که در معرفت نفس مطرح می‌شود در خود تجربه‌كنیم، وقتی این موضوعات كاملاً برای ما ملكه شد می‌توان دائماً از آن‌ها پنجره‌ای به سوی عالم مجردات باز نمود. سخن ما در این جلسه عبارت از این است که:
«تن در قبضه‌ی «من» است و در حقیقت انسان دخالت ندارد، به همین جهت «تنِ» انسان از حالات نفس ناطقه متأثر می‌شود».
«تن در قبضه‌ی من است» به این معنی است که اگر منِ شما اراده کند تا دست خود را بالا ببرد، دست شما هیچ مقاومتی از خود نشان نمی‌دهد، این حالت در مورد هر قسمت از بدن مثل سر و گردن صدق می‌کند لذا همین‌که بنده اراده‌ كنم هر قسمتی از بدنم را حرکت دهم به راحتی می‌توانم این کار را انجام دهم. این نوع ارتباط بین تن و نفسِ انسان به معنی آن است که تن در قبضه‌ی من است.(75) قبلاً نیز بحث شد که تن انسان در حقیقتِ انسان دخالت ندارد یعنی بود و نبودِ «تن»، در وجودِ نفس نقشی ندارد چون تن برای نفس ابزار است. البته اگر نفس در تعادل کامل باشد بدن او هم به عنوان یک ابزار، به کامل‌ترین شکل خواهد بود. ما نمی‌گوئیم «تن در كمال انسان دخالتی ندارد» بلکه بحث بر سر آن است که تن در حقیقت انسان دخالتی ندارد. نقش تن برای نفس مثل نقش حرارت برای آب است، چه حرارت آب دو درجه‌ی سانتی‌گراد باشد، چه هشتاد درجه، این حرارت‌ها در تریِ آب -كه حقیقت آب است- دخالت ندارد. چون حقیقت آب، «تری» است و عوامل بیرونی این حقیقت را تغییر نمی‌دهد.
به جهت آن‌كه تن در قبضه‌ی نفس است از حالات نفس متأثر می‌شود و همان‌طور که تن مظهر اراده‌ی نفس است و شما اگر اراده کنید ظرفی را بردارید آن اراده در دست شما ظاهر می‌شود و دست شما ظرف را بلند می‌کند، تن شما حالات نفس شما را ظاهر می‌کند. منِ انسان آنچنان بر تن او اِعمالِ حكومت می‌كند و تن را از خود می‌داند كه وقتی احوالاتی در درون خود پیدا كرد، آن احوالات در تن ظاهر می‌شود. اگر شما غضبناک شوید آثار غضب در جسم شما ظاهر می‌شود در صورتی که غضب حالتی است نفسانی و مربوط به نفس شماست. با این که تن انسان در حقیقت انسان دخالت ندارد اما به جهت نوعی اتحاد که بین نفس و تن هست، حالات نفسِ انسان بر تن انسان ظاهر می‌گردد.
این نکته‌ی ارزشمندی است که متوجه باشیم در عین آن که تن و نفس دو ذات متفاوت‌اند نفس ناطقه تن را به عنوان ابزار در اختیار گرفته و نوعی اتحاد تحت عنوان «اتحاد انضمامی» با آن دارد و شما می‌توانید این نکته را در خود تجربه کنید که در عین دوگانگی بین نفس و تن، اگر نفسِ شما غضبناک ‌شود، آثار آن در تن شما ظاهر می‌گردد. از این طریق بابی در اندیشه‌ی شما گشوده می‌شود که پس رابطه‌ی عالم مجردات با عالم ماده می‌تواند این‌گونه باشد و اگر عالم معنا و ملائکةالله نظر مثبت به ما داشته باشند در زمین و امور مادی به گونه‌ای ظهور می‌کنند که موجب برکات در زندگی ما می‌گردند و اگر طوری عمل کنیم که ملکوتیان به حکم الهی از ما غضبناک شوند به همان اندازه زمین از برکات ملائکه‌ محروم خواهد شد. علت اصلی بحران‌زدگی دنیای مدرن همین بی‌توجهی به عالم غیب و ملکوت است و نتیجه‌ی طبیعی این بی‌توجهی بی‌برکتی دنیا و بروز بحران‌های مختلف انسانی و زیست‌محیطی است.(76)
در این جلسه روشن می‌شود، اولاً: موجوداتِ «مجرد» می‌توانند «ماده» را در قبضه‌ی خود بگیرند، ثانیاً: در قبضه قرارگرفتن عالم ماده توسط عالم مجردات به این معنا است كه برکات عالم معنا بر عالم ماده جاری می‌شود، همان‌طور که حالات نفس بر تن ظاهر می‌گردد و هرکس می‌تواند این رابطه را در خود تجربه کند.
شما در تجربه‌ی خود می‌یابید که حالات روحی‌تان بر تن اثر می‌گذارد و این مربوط به وقتی نیست که بیدار هستید، حتی وقتی خواب می‌بینید که مثلاً از كوه سقوط کردید و همین‌طور به طرف پائین غلط می‌خورید و دیگر نزدیک است از ارتفاعی خیلی بلند سقوط کنید، بیدار می‌شوید و خود را در رختخواب می‌یابید، اما فردا صبح احساس می‌کنید بدن‌تان درد می‌كند و خسته‌اید - البته چون پذیرفته‌اید که بدن شما آسیبی ندیده است به چیزی نمی‌گیرید- ولی گاهی اینقدر ماهیچه‌ها درد می‌كند كه مجبور می‌شوید به پزشك مراجعه کنید و پزشک هم یک پماد ماهیچه‌ای تجویز می‌کند و شما مصرف می‌کنید و بهبود می‌یابید. در حالی‌که در خیال نفس ناطقه‌ی شما صورتِ از کوه سقوط‌کردنِ بدن شما واقع شد ولی چون نفس ناطقه یک نحوه اتحادی با بدن دارد و بدن در قبضه‌ی آن است، حالات نفس بر بدن سرایت می‌کند.
پزشکان می‌گویند بیش از نود درصد سكته‌های قلبی در خواب اتفاق می‌افتد! چون نفس ناطقه یا روح در خواب با صحنه‌ای فوق‌العاده و غیرقابل تصور روبه‌رو می‌شود و قلبِ گوشتیِ در قفسه‌ی سینه، عکس العمل نشان می‌دهد و از حالت طبیعی خارج می‌شود.(77) این تجربه نشان می‌دهد متفاوت‌بودنِ حقیقت روح از تن، به معنای این نیست كه این دو هیچ ارتباطی نداشته ‌باشند.
گاهی در خواب با کسی دعوا می‌کنید، شما بزن و او بزن، شما بزن و او بزن، یك‌مرتبه او یك مشت محكم به شما می‌زند، از خواب می‌پرید، می‌بینید چه عرقی كرده‌اید! قلب‌تان هم به‌شدت می‌تپد! خوب است کمی روی این پدیده فكركنیم. شما اكثراً فیزیولوژی خوانده‌اید و می‌دانید علت این‌كه حرکات قلب شدید می‌شود تحرک زیاد و فعالیت بیش از حد ماهیچه‌ها است. مثلاً ماهیچه‌ها در اثر دویدنِ زیاد نیاز به اکسیژن و غذای بیشتر دارند و از طرفی باید گازكربنیكِ تولیدشده را با سرعتِ بیشتری دفع‌ نمایند، قلب شروع‌ می‌كند به حرکتِ بیشتر تا به کمک دهلیز راست، خونی را كه حامل گازكربنیك است تصفیه کند و به کمک بطن چپ مواد غذایی را به ماهیچه‌ها پمپاژ ‌نماید در صورتی که در خواب، بدون آن‌که بدنِ شما تلاشی داشته باشد و با این‌که ماهیچه‌ها کاملاً در حال استراحت بوده‌اند و فقط مَنِ شما یعنی نفس ناطقه‌ی شما بود که دعوا می‌کرد، ولی قلب شما که عضوی از بدن شماست به تپش در می‌آید و فعالیت آن از حالت عادی بیشتر می‌شود. و قلب تمام عملیاتی كه وقتی بدنِ در حالت بیداری در یک دعوا برایش پیش می‌آید، در دعوایی که نفس در خواب انجام می‌دهد، برایش پیش می‌آید. این به جهت آن است که حكمِ «من»، بر «تن» سرایت می‌کند و راز این مسئله چیزی نیست جز این‌که نفس ناطقه بدن را به عنوان ابزار به صورت تکوینی برای خود انتخاب کرده و آن را شکل داده و در قبضه‌ی خود دارد، در نتیجه احوالات نفس بر بدن سرایت می‌کند.(78) هر چند:
تن بُوَد چون غلاف و جانْ شمشیر

كار، شمشیـر می‌كنـد نه غلاف

در مباحث قبلی روشن شد همه‌ی ادراكات ما مربوط به «من یا نفس ناطقه» است. در نکته‌ی سوم روشن می‌شود نه‌تنها همه‌ی ادراكات ما مخصوص نفس است، بلكه در واقع «من یا نفس» است كه بر تن حكومت می‌كند و احوالات خود را بر تن سرایت می‌دهد. در همین رابطه امام ‌صادق(ع) می‌فرمایند: «ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّةُ»(79) بدن در انجام اعمال، احساس خستگی و ضعف نمی‌كند وقتی كه نیت و شناخت انسان به آن اعمال قوی باشد. یعنی هراندازه روح و نفسِ انسان قدرت و نفوذ داشته باشد حکومت آن بر تن بیشتر است و مقاومت‌های تن - به اقتضای وجودِ مادی‌اش- مانعی برای روح نخواهد بود.
موضوعِ «سرایت حالات نفس بر بدن» در عین ساده‌بودن بسیار مهم است و می‌تواند در کنار مطالب گذشته قاعده‌ای را در اندیشه‌ی ما پایه‌گذاری کند كه در عین این‌كه «من یا نفس ناطقه» غیر از «تن» است، این جدایی و دوگانگی طوری نیست که منِ انسان نقشی در تن نداشته باشد و احوالات آن در تن ظاهر نشود، تا آن‌جا این بحث گسترش دارد که می‌توانید با اصلاح نفس از افراط و تفریط، تن خود را در تعادل قرار دهید.
با توجه به امر فوق سعی بفرمائید با دقت هرچه بیشتر و با تجربیات شخصی، ملاحظه کنید چه اندازه با کنترل روح می‌توان جسم را در سلامت نگه داشت. اكثر قریب به اتفاق بیماری‌ها به این صورت شروع می‌شود که ابتدا روحِ انسان آماده‌ی پذیرش آن بیماری می‌شود و سپس آن را به جسم سرایت می‌دهد و جسم مریض می‌شود و یا ابتدا روح از تعادل خود خارج می‌شود و بدنِ خود را درست تدبیر نمی‌کند و آثار آن عدم تدبیر آن است که عضوی از اعضاء بدن نمی‌تواند به حرکت طبیعی خود ادامه دهد.
امروزه پزشکانی به صحنه آمده‌اند که معتقدند هرگز علت بیماری‌ها میکروب‌ها نیستند بلکه میکروب‌ها معلول بیماری‌اند و هنگامی که بیماری پایان پذیرد آن‌ها نیز به خودی خود از بین می‌روند. آنچه نقش اصلی را در بیماری دارد زمینه‌ی روحی انسان‌ها است، زیرا بسیاری از میکروب‌هایی که در بدنِ افرادِ بیمار هست، در بدن افراد سالم نیز وجود دارند ولی در بدن افراد سالم شرایط آماده‌ی تأثیر میکروب‌ها نیست. آقای دکتر «ام. بدو. بیلی» در سال 1928 در مجمع ضد مایه کوبی می‌گوید: «حاضرم قاطعانه بگویم که اولاً: حتی یک مورد هم ثابت نشده که میکروب علت اصلی بیماری باشد. ثانیاً: در هیچ موردی سِرمی پیدا نشده که در درمان یا جلوگیری از بیماری موفقیت کامل حاصل کرده باشد»(80) پروفسور پیتنکو برای آن که فرضیه‌ی میکروبی را مورد بحث قرار دهد، محتوای یک لوله آزمایشِ پر از میکروب وَبا را که برای یک هنگ سرباز کافی بود، بلعید و هیچ اتفاقی رخ نداد و گفت: میکروب‌ها در ایجاد بیماری «وبا» هیچ نقشی ندارند، موضوع مربوط به استعداد افراد است.(81) این تجربیات می‌رساند که اگر رابطه‌ی بین نفس و بدن درست برقرار شود، نفس می‌تواند به خوبی بدن خود را در راستای اهدافی که به آن بدن نیاز دارد تدبیر کند.