تنها موجودی كه مرگ خود را میفهمد انسان است، حیوانات، غریزهی فرار از خطر دارند، ولی مرگ را نمیفهمند، انسان تنها موجودی است كه میتواند مرگ خود را تصور كند و حتی اگر بصیر و عمیق شود میتواند بعد از مرگ خود را نیز بفهمد، به همین جهت سخن پیامبران را میفهمد و شكی ندارد كه با مرگِ بدن، زندهتر خواهد بود و قرآن نیز بر روی این مطلب تأكید فراوانی دارد و میفرماید: دار آخرت سراسر حیات است، ای کاش مردم متوجه چنین امری بودند «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ»؛(29) این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا در سراى آخرت است اى كاش مىدانستند.
اگر آدمی تنها موجود مرگاندیش است، حال اگر خود را نسبت به مرگ به فراموشی زد، ناخودآگاه در افقی از حیات قرار میگیرد که بُعد حیوانیاش بر روح و روان او غلبه میکند و در انتخابهایش تأثیر اساسی میگذارد به طوری که دیگر در فهم بعضی از ابعاد روحانی به کلی ناتوان میشود.
اگر در شخصیت افرادی كه مرگ را جزء زندگی خود نمیدانند کاوش نمائیم، هر چند قبول دارند كه روزی میمیرند، ولی میل و گرایشهایشان گرایشهای متعالی نیست و غرایزشان در کنترل روح انسانی آنها نمیباشد، به این معنی که غضبشان، غضب حیوانی است، شهوتشان همچون شهوت حیوان زندگی آنها را در اختیار گرفته است، ناخودآگاه نوع زندگی و میلهایشان طوری است که در کنترل عقل معنوی و روح قدسی قرار ندارد.
اگر از منظر عقل قدسی به آنچه امروز در جهان غربزده میگذرد بنگریم به خوبی میپذیریم كه شهوترانیِ امروز دنیا به هیچ وجه طبیعی نیست، چون نمیتواند ماورای شهوت و غضب، تصوری داشته باشد که آن تصور، شهوت و غضب انسانها را کنترل مینماید، تماماً صفات حیوانی در صحنه است که اینچنین عنانگسیخته عمل میکنند، چون روح مرگاندیشی عنان آن صفات را در اختیار ندارد و شعور حیوانی به جای شعور انسانی در فعالیت است.
انسانهایی که افق شخصیتشان را شهوت پر کرده است به هیچ وجه آیندهنگر نیستند، حتی آیندهی دنیاییشان را هم نمیتوانند درست تجزیه و تحلیل کنند، عموماً گرفتار آیندهنگریهای وَهمی هستند. یک خانم بدحجاب که زیباییهای خود را به نامحرمان مینمایاند میفهمد به طور طبیعی همسرش به او بدبین میشود، ولی نمیتواند رابطهی این خود نمودنها را به دعوای با همسر و طلاقی که پیش میآید ربط دهد، به این معنی که نمیتواند آیندهای را که با این خودنمودنها در پیش است به کارهای امروزی خود وصل نماید. این مادر نمیتواند بدحجابیِ امروز دخترش را به ناسازگاری فردای آن دختر با همسرش متصل کند، مانند حیوانات كه نمیتوانند آینده را درست تجزیه و تحلیل نماید، چون واقعیبودن ارتباطِ حال با آینده را درك نمیكنند. بر عكسِ انسانِ مؤمن كه با آن وسعت بینش الهی كه پیدا میكند، حتی میتواند رابطهی امروز خود را با قیامت و ابدیت خود درک كند و نه تنها قیامت را نزدیك میبیند بلکه همین حالا اعمال خود را در قیامت ارزیابی میكند و چون از یاد مرگ غفلت نکرده همراه ارزیابی کارهایش تا ابدیتِ خود وسعت دارد.
چنانکه عرض شد پیامبران آمدند تا ما را مرگاندیش كنند. مولوی در مثنوی داستان دعوای مردم با پیامبران را ذكر میكند:
مردم به پیامبران میگفتند ما راحت زندگی میكردیم، میخوردیم و خوش بودیم بدون نگرانی از آینده، شما آمدید ما را از آینده نگران كردید.
طوطی نقل و شكر بودیم ما
مرغ مرگاندیش گشتیم از شما
ما مرغ مرگاندیش نبودیم تا نگران آینده باشیم، اصلاً آینده را نمیفهمیدیم، طوطی نقل و شكر بودیم، مثل حیوانات، ولی شما ما را متوجهی آیندهی کارهایمان کردید و عیش امروزمان را نقض کردید.
اهل دنیا حاضرند تا نیمهشب بیدار باشند و مشغول بیهودگی، بدون آن که نگران نماز صبحشان باشند، چون توجه به نماز صبح یعنی مرگاندیشی، یعنی به عالَمی فوق این زندگی معمولی نظر کردن و برای بعد از این دنیا خود را آماده نمودن و این با عیاشی و غفلت سازگاری ندارد.