بههرحال بشر امروز چون مرگ را نمیبیند و فراموش كرده است، تمام زندگیِ او را اضطراب فراگرفته است. تمدن غربی تلاش كرد مرگ را بمیراند اما در پرتو چنین تفكرِ غلطی تمام زندگی بشر را میراند. ابتدا باید فرهنگ مدرنیته با عهد غیر قدسی آن، به روشی عالمانه و دقیق بررسی شود تا بتوان انفكاكی راكه بین فرهنگ مدرنیته با فرهنگ دینی هست به شكل محققانه نشان داد، زیرا روح فرهنگ مدرنیته هر جریان دینی را كهنه و مربوط به گذشته میداند و مسلم در صورت عهد قلبیداشتن با فرهنگ مدرنیته، هرگز نمیتوان زندگی دینی و تمدن اسلامی را سازماندهی نمود، چون مدرنیته هر فكر و فرهنگی را كه نتوانست به رنگ خود در آورد و در خود هضم كند، مطلقاً نفی میكند و اصلاً به عنوان یك فكر و فرهنگ به حساب نمیآورد. وتنها با فرهنگ مرگ اندیشی دینی میتوان از ظلمات آن رهایی یافت.
اگر مرگ مدّنظر انسان نباشد، و نفهمد كه باید در ابدیت زندگی كند و حیات امروز خود را مقدمهی ابدیت نداند، اگر شغل او درآمد کمی برایش حاصل کند یأس احمقانهای او را فرا میگیرد و اگر شغل پردرآمدی داشته باشد، دچار غرور و مستی کودکانه میشود. در فضای زندگی غربزده چون مرگ را نمیفهمیم و دوست خدا نیستیم، پیروزی و شكستهایمان وَهمی و دروغی است، نه پیروزیهایمان جدّی است و نه شكستهایمان حقیقی، چون زندگی را وارونه میبینیم. اگر با رجوع به حق مقید به دستورات دین الهی شویم و با خدا ارتباط پیدا كنیم و خدادوست شویم، زندگیها به ابدیت وصل میشود و نه تنها دیگر مرگ در بینش و منظر ما یك دخمهی تاریک نیست بلكه باغ گستردهی حیات واقعی است و به اندازهای كه با نظر به معاد، بندگی خدا را پیشه كنیم آن باغ را آبیاری كرده و وسعت دادهایم.
در فضای غفلت از مرگِ حاصلِ فرهنگ غربی همهی تلاشها آن است كه ما را از خود غافل كنند، مثلاً به ما میگویند اگر شما یك وزنهی چهارصدکیلویی را بلند كنید قهرمان جهان میشوید و عكستان در روزنامه چاپ میشود و همه برایتان كف میزنند! حال وقتی این موضوع را در بینشی كه ابدیت را میبیند بنگریم، یك عمل کاملاً کودکانه و یك خودنمایی وَهمی به حساب میآید. امروزه فرهنگ خودنمایی با همان حقیقت وَهمیاش به اندازهای جدّی تصور میشود که فرهنگ مرگاندیشی جدّی تلقی نمیشود، غفلت از ابدیت آنچنان جای آن را گرفته كه تمام فکر و ذکر بعضیها آن شده كه خود را روی صحنه تلویزیون بیابند و نه در ابدیت. به گفتهی مولوی:
این زمان پوشیده گشتی و غنی
چون از اینجا میروی چون میکنی
جان جمله علمها این است این
که بدانم من کیام در یوم دین
روز مرگ این حسّ تو باطل شود
نور جان دارى كه یار دل شود
اکثر آیات قرآن كریم در رابطه با قیامت با ما سخن میگوید و از آن جایی که قرآن برای سعادت ما نازل شده پس معلوم است كه نگرش قیامتی به زندگی، انسان را به سعادت میرساند. هر وقت پای انحراف و اضمحلالِ فرهنگی به میان آمده، زمانی بوده كه آن فرهنگ شخصیت انسان را تا ابدیت ترسیم نكرده است. غرب تحت عنوان اومانیسم یا محوریت انسان، به انسانی اصالت داد که میل و خواست خودش محور همه چیز است و نه خواست خدا و این انسان تمام عمر خود را لگدمال زندگیدنیاییاش کرد و هیچ توجهی به جنبهی معنوی خود و حضور آن جنبه در ابدیت ننمود، به طوری كه لحظهای آسایش برای احساس حضور در آن عالَم معنوی برای خود باقی نگذاشت.
آیا ما با روحیهی غربزدگی که پیدا کردهایم در حال حاضر برایمان ممکن است سجدهی عمیقی انجام دهیم و از آن طریق به غیب عالَم وصل شویم؟ نسبت به اینكه ظاهر زندگی را با انواع تجملها بیارائیم بیشتر حساسیم تا اینکه روح و قلب خود را با نور الهی منوّر کنیم آنچه یک روز صورت زندگیِ شاهانِ غافل از همه چیز را تشكیل میداده امروز صورت زندگی بسیاری از انسانها شده است. به قول معروف «آنچه برای پدران ما تجمل بود، امروز زندگی ما را تشکیل میدهد و نام آن را پیشرفت گذاشتهایم.» زیرا حضور حالت مرگاندیشی از قلبها به حاشیه رفته است.
كمی فكر كنید این اعمالی که ما در زندگیهای تجملی خود انجام میدهیم و این همهی انرژی که برای چنین كارهایی صرف میکنیم در نگاه دینی و از چشم پیامبر خدا(ص) چقدر پوچ و بیمعنی است، آن وقت میپرسند مرگاندیشی چه فایدهای دارد، ملتی كه مرگ را در کنار زندگی خود مزمزه نکند همهی عمرش صرف زندگی دنیایی میشود. اگر حقوقش دو برابر شد، به دنیای بیشتر نزدیک میشود و به فخر بیشتری گرفتار میشود و بیشتر به ظاهر خود میپردازد تا نظرها را بیشتر جلب کند و دنیای بیشتری به دست آورد و عملاً بر سختیهای خود افزوده است، به گفتهی مولوی:
گر چه در خشکی هزاران رنگها است
ماهیان را با یبوست جنگها است
این جهان خود حبس جانهای شما است
هین روید آنجا که بستان شما است
ملتی كه متوجه عالم غیب و قیامت نباشد، هر چه از طریق دنیای بیشتر بخواهد به راحتی برسد در حقیقت به سختیِ بیشتر میرسد. اگر انسان چشماش را از قیامت بردارد، به اسم رفاه و آسایش، سختی و رنج برای خود فراهم كرده و سراسر زندگی را به دخمههای تنگِ تو در تو تبدیل میکند. حضرت صادق(ع) میفرمایند: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْیَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ، هَمٍّ لَا یَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا یُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا یُنَال»؛(26) هر كس دل خود را متوجه دنیا بكند قلب خود را به سه خصلت گرفتار کرده؛ به حُزنی که پایانناپذیر است، آرزویی که غیرقابل دسترسی است و امیدی که دستنایافتنی است.
اگر در موضوع مورد بحث با دقت کامل عنایت فرمائید به این نتیجه خواهید رسید که تمدن غربی تلاش كرد مرگ را بمیراند، اما در پرتو چنین تفكر و تلاشی تمام زندگیاش را میراند و اگر چشم ما تحت تأثیر ظاهر زندگی غربی نباشد این موضوع را به خوبی میتوانیم ببینیم.