آنچه قابل توجه است اینكه انسان بتواند خود را مافوق زندگی دنیایی و مرگ تحلیل كند. اگر بتواند ابدیبودن خود را درست تحلیل كند و اگر معنی خود را در ابدیت درست ارزیابی كند، آن وقت دیگر در چنگال نفس امّارهی خود به بازی گرفته نمیشود که افق زندگی او را در محدودهی دنیا متوقف نماید.
جناب صدرالمتألهین«رحمةاللهعلیه» نكتهی خوبی را به ما آموخته كه میفرماید: «اَلنَّفسُ جِسْمَانِیَةُ الْحُدُوث وَ رُوحَانِیَةُ الْبَقَاء»؛(4) یعنی نفس انسانی بستر حدوثش جسم است ولی بقائش روحانی است و برای ادامهی وجود خود به جسم اولیهاش بستگی ندارد. به این معنی که نفسِ انسان از رحم مادرش شروع میشود ولی تا ابد میماند و هرگز نمیمیرد، بلكه میبیند كه میمیرد، همچنانكه در یک حادثهای مینگرد كه دستش كنده شد بدون آنکه خودش نابود شود، وقتی هم بدن او از او جدا میشود میبیند که بدنش از او جدا شد و دیگر نمیتواند آن را تدبیر کند.(5)
نکتهی بسیار دقیق و عمیقی که بنا است بر روی آن تأمل کنیم این است که خداوند میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِالنَّاسِ فَتَمَنَّوُاالْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ»؛(6) ای یهودیانی که گمان میکنید که فقط شما اولیاء الهی هستید، اگر راست میگوئید تمنّای مرگ کنید. یعنی انسان برای ارزیابی صحیح خود باید ببیند مرگپذیر است یا مرگگریز. میفرماید: همهی شما دینداران ادعا دارید که میخواهید خدادوست باشید و متوجه هستید ارزش هر انسانی به دنیادوستی و شهوتدوستی نیست و هیچ عاقلی چیز باقی و كامل را كه خدا باشد رها نمیكند و دنیای ناقص و گذرا را بگیرد، ولی شاهد صدقِ ادعای خدادوستی، «مرگپذیری» است و نه «مرگگریزی».
در آیهی مورد بحث خطاب به یهودیان که مدعی هستند خداوند عنایت خاصی به آنها دارد و خود را امت برگزیده میپندارند میفرماید: اثبات صحت این ادعا در نشان دادن پذیرش مرگ در كلّ فرهنگ حیات دنیایی شما روشن میشود. و به ما هم تذکر میدهد که اگر ملاحظه کردید تمدنی و فرهنگی همهی همّتش را در فرار از مرگ قرار داده بدانید این فرهنگ و تمدن رو به سوی خدا ندارد و دل در گرو خدا نبسته است. به عبارت دیگر هدف حیات خود را كه قرب به خداست، گم كرده است. و از آنجایی که خداوند به عنوان کمال مطلق، هدف جان هر انسانی باید باشد و مرگ، گذرگاه برگشت به خدا است، هرکس مرگگریز است كلّ زندگیاش به سوی هدفی پوچ در حرکت است و این فرد و یا این تمدن با روحیهی مرگگریزی كه دارد، به محتوا و نتیجهای متعالی نخواهد رسید.
ملاحظه میفرمائید که با غفلت از تحلیل درستِ مرگ فقط مشكل فكری و نظری حاصل نمیشود، بلكه مشكل عملی پیش خواهد آمد و نوع زندگی در همهی ابعادش تغییر میكند و نفس امّاره به جای عقل و قلب، میداندارِ زندگی و انتخابهای انسانها میشود و گرایشهای پست و حقیر به جای گرایشهای اصیل انسانی مینشیند و گرایشهای پست و انتخابهای وَهمی برای انسان به صورتی اصیل جلوه میکند.
تأكید ما در این بحث آن است كه مسئلهی توجه به مرگ را كه در فرهنگ انبیاء(ع) بر آن تأكید و اصرار میشود، موضوع ساده و یك نكتهی اخلاقیِ محدود تلقی نكنیم وگرنه از گرایشهای مهم و انتخابهای بسیار اساسی محروم میشویم. زیرا صحیح و غلطبودن همهی گزینشهای انسان در گرو درستموضعگیریکردن نسبت به جایگاه مرگ در زندگی است. وقتی مرگ همواره در منظر انسان باشد و زندگی را با وسعتی بیشتر از آنچه در ابتدای امر مییابد ببیند، نفس امّارهی او تمام زندگی او را اشغال نمیکند و چون انسان به عنوان موجود ذیشعوری دارای قدرت انتخاب است انتخابهای بزرگ را وقتی انجام میدهد كه نفس امّارهاش در نهایتِ حقارت باشد.
وقتی انسان هنوز زندگی دنیایی و مرگ را در مقابل هم قرار داده است رقابت میان فطرت و نفس امّاره در زندگی به میان میآید و در این حال همواره انسان در چنگال نفس امّاره گرفتار خواهد شد و نمیتواند انتخابهای بزرگ انسانی که مطابق وسعت ابدیت است داشته باشد. زیرا دروازهی مرگ، دهانِ باز خود را نشانش میدهد و او را به عقب میراند تا به حقیقتی ماوراء محدودهی زمین و زمان نیندیشد. در این حال هنر خوب زندگی كردن را از دست خواهد داد، چون هنر خوب مردن را از دست داده است، زیرا جایگاه مرگ در نگاه او درست تحلیل نشده و از زندگی در بیکرانهی وجود غفلت کرده است.