شناخت عالَمی که عالِمان دینی در هر دوره از تاریخ در آن به سر میبرند و مطابق آن عالَم، نقش خود را به بهترین نحو انجام میدادند و در هر مرحله از تاریخ، مناسب با همان مرحله عمل میکردند، موجب میشود تا ما ریشهی خود را بشناسیم و مطابق تاریخ خود آیندهی خود را شکل دهیم. اگر در فضایی که مدرنیته بر ما تحمیل کرده است این بازگشت رُخ ندهد گرفتار توقف میشویم و راه امیدواربودن به آیندهی خود را از دست میدهیم و در بندِ ایدئولوژیهای زمانه میافتیم. باید جهانِ زعمای دین را بشناسیم و به نیات آنها توجه کنیم تا میان حال و گذشته گفتگویی واقعی صورت گیرد. حرکات عالمان دین را باید در تاریخ خودشان و با روحی که در آن حرکات جاری بوده است بنگریم.
اجازه دهید بنده قبل از آن که به موضوع تفقّه در دین که سیرهی علمای اسلام بوده است بپردازم باز مقداری از حجابی که شرقشناسان غربی در تاریخ ما ایجاد کردهاند سخن بگویم تا معلوم شود چرا جناب آقای دکتر رضا داوری میفرمایند: «شرقشناسانِ غربی همگی در پی استیلای قدرت غرب بر شرق بودهاند». از نظر فرهنگ غربی به هرحال جهان باید غربی شود و در این دوران شرقشناسی بهوجود آمد تا بتواند در هرچیزی و در هرجایی که قبل از تمدن جدید و قبل از پدیدآمدن جهان متجدد بوده است، تملّك كند و جایی در گذشتهی تاریخِ قبل از تجدد برای آنها معلوم سازد. گویی تاریخ در همه جا به پایان رسیده است تا تاریخ غربی تاریخ همهی جهان و همهی مردمان سراسر روی زمین شود.
باید بتوانیم این تاریخ و ماجرای اردوكشی غرب به همهی جهان را بهخوبی بشناسیم، بدون این شناخت، جایگاه و مبدا سیر و حركت بهسوی آینده معلوم نمیشود. آیا دل و جان ما آن توان را دارد كه امید گشایش راه نجات از مصیبت را در خود بپرورد؟ در این پرسش، جایگاه تاریخِ قدسی ما و تاریخِ جدالیِ غربی روشن میشود و این نیاز بسیار مهم برای مردمی است كه از تاریخ خود جدا افتاده و در حاشیهی تاریخ غربی سرگردان شدهاند و نمیدانند كه خانهی دیگران خانه آنان نیست. ناخواندهها و ناگفتهها در این وضع تاریخی نه فقط میتواند كارگشا و حتی راهگشا باشد، بلكه لااقل برای ما یك ضرورت است. زیرا اگر حجاب جهان جدید از روی اندیشهی ما برداشته شود و اندیشه ما راهی به ظهور در صحنه این جهان بیابد، به ما طمأنینهای میبخشد كه با آن میتوانیم تفکر و تأمل كنیم و از سرگردانی رهایی یابیم.
رجوع به حضور تاریخی زُعمای دین و نظر به سرمایههای فرهنگی خود، نگاه ما را به زندگی غربی، هوشیارانه میکند و راه زندگیكردن در تاریخ جدید را بدون شیفتهشدن نسبت به زندگی غربی، به ما میآموزد. نتیجه این میشود كه میفهمیم بشر جدید و بسیاری از عالمان جهانِ متجدد صورتی از روابط و مناسبات كمّی و ریاضیاند، زیرا علم اصلی در فرهنگ مدرنیته تنها همین روابط و مناسبات ریاضی تكنیكی است بدون آنکه به کیفیات عالم نظر داشته باشد، در حالیکه بشر در کنار کمیات به زندگی با کیفیات نیز محتاج است.
با تذكر به مآثر تاریخی و درك امكانهای كنونی، فلسفه و عرفان و معارف اسلامیِ تاریخ ما منبع ارزشمندی خواهد بود كه اگر از حجاب تجدد برون آید راه آینده را روشن میسازد. در این مسیر ناخواندهها و نانوشتههای جاری در سیره عالمان و زعمای دین كمكم به زبان میآیند تا نارساییها و نقصانهای جهانِ یك ساحتیِ مدرن را آشكار سازد و طرحِ عالمی افكنده شود كه در آن عالم پیوند گسیخته میان زمین و آسمان دوباره برقرار شود و ساكنانش علاوه بر اینكه به اعماق و اطراف جهانِ خود مینگرند، نظری هم به بالا داشته باشند و سیرشان صرفاً در سطح افقی نباشد.
در فلسفهی اسلامی سعی شده است زمین با ملكوت آشنا شود. شرط رسیدن به این طرح ایناست كه بدانیم كه زمان و آینده با تفكر تحقق پیدا میكند و اگر قیل و قال و دعوی و داعیه، جای تفكر و حكمت و معرفت را بگیرد این زندگی بیحاصل تكرار میشود و آدمیانِ اكنونزده که در واقع گرفتار یک نوع فلكزدگی هستند، بهگرد خویش میگردند و جهان را پر از غوغا و هیاهو میكنند تا اگر سخنی هم هست شنیده نشود.
نظرکردن به سیرهی زعمای دین در بحبوحهی هیاهو و غوغا آسان نیست اما این وظیفهی دشوار باید انجام شود. ما اگر بتوانیم سیرهی زعمای دین را چنان دریابیم كه بودند، یعنی اگر در «وقت»، با آنان شریك شویم، زمان خود را نیز میتوانیم بشناسیم. زمانِ تفكر، زمانِ باقی است و زمانهای فانی سایهی زمان باقیاند. زمانشناس نمیتواند و نباید به شناخت زمان فانی اكتفا كند بلكه باید زمان باقی را بشناسد. اصلاً بدون درك زمان باقی زمان فانی شناختنی نیست و زمان باقی زمان حیرت و هیبت و همّت و تفكر است و این با حضور در تاریخ قدسیِ زعمای دین به خوبی احساس میشود و از بیتاریخی که همان بی«وقت»بودن است رهایی مییابیم.