تربیت
Tarbiat.Org

عقل و ادبِ ادامه‌ی انقلاب اسلامی در این تاریخ
اصغر طاهرزاده

معنای بی‌تاریخی

انگیزه‌ی بنده آن است که بحثی در رابطه با نحوه‌ی حضور تاریخی علمای دین داشته باشم تا معلوم شود که علمای ما در سیر تاریخی خود در ایستگاه‌های مختلف تاریخ چه نمودها و حضورهایی داشته‌اند و ریشه‌ی ما در تاریخ هزار و چهار صد ساله در کجا قرار دارد و به کجاها وصل است.
همه می‌دانیم که اساسی‌ترین هویت هر ملتی در تاریخ او نهفته است. قبل از غلبه‌ی فرهنگ مدرنیته بر افکار ملت ما، مشکل بی‌تاریخی و گسستگی تاریخی نداشتیم، مردم ما هویت تاریخی خود را با نظر به مرجعیت شیعه معنا کرده بودند. پدر بزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های ما به راحتی خود را در تاریخی می‌یافتند که اسلام و علمای دین شکل داده بودند و چون پدیده‌ای تحت عنوان بی‌تاریخی مطرح نبود نیاز نداشتیم بر روی ریشه‌های تاریخی خود تأکید کنیم و بخواهیم جایگاه تاریخی وقایع را بشناسیم.
در این‌جا پرسش از بنیاد است و نسبت امروز ما با گذشته‌ای که همچون نور از پشت سر جلوی ما را روشن می‌کند. یعنی به یک معنا بازگشت به اصل است تا با نگاهی پدیدار شناسانه موضوع دنبال شود و از حجاب‌های تفکر عبور کنیم و به خانه آگاهی خود که ریشه در تاریخ‌مان دارد برگردیم و سنت تاریخی سرشار خود را که آینه‌ی حضور یک ملت در محضر حقیقت بوده، به تماشا بنشینیم و با عقل غربی که هویت سایر ملت‌ها را نفی می‌کند خود را به نظاره ننشینیم.
با ورود فرهنگ مدرنیته و در راستای تحمیل تاریخ مدرن بر ملت‌ها، ملت‌ها گرفتار بی‌تاریخی شدند، به طوری که امروزه بسیاری از ملت‌ها نمی‌دانند در کجای تاریخ خود قرار دارند و همین امر منجر می‌شود تا به راحتی خود را در اختیار فرهنگ غرب قرار دهند و هضم آن فرهنگ شوند زیرا فرهنگ غربی تا تاریخ یک ملت را از آن ملت نگیرد نمی‌تواند بر آن ملت حاکم شود.
بنده معتقدم مشکلات فرهنگی ما در ایران فراتر از زمینه‌های خارجی و داخلی آن، به مسئله‌ای تاریخی در نسبت ما با تفکر برمی‌گردد. بدین معنا که از یک طرف خود را عقب مانده از جهان کنونی می‌دانیم و از طرفی دیگر نمی‌توانیم با فرهنگ درخشان گذشته خود گفتگو داشته باشیم و از آن مدد بگیریم زیرا نمی‌توانیم خود را در سطح عالی تفکر و فرهنگ بیابیم و خود را نسبت به فرهنگ غربی عقب افتاده احساس می‌کنیم.
شاید بتوان گفت یکی از توانایی‌های مهم فرهنگ غربی این است که توانسته است از طریق شرق‌شناسان خود، تاریخ ملت‌ها را تفسیر کند تا همه احساس کنند باید تاریخ خود را با تاریخ غرب ارزیابی نمایند و این همان بی‌تاریخ‌‌شدن یک ملت است.
مجمع مطالعاتِ مسایل اسلامی در استراسبورگ - از شهرهای فرانسه- تحقیقی درباره‌ی مذهب شیعه‌ی دوازده امامی انجام داده، 25 تن از دانشمندان عضو آن مجمع در آن تحقیق شرکت داشته‌اند تا کتابی به نام «مغز متفکر جهان شیعه» مربوط به امام جعفر صادق(ع) بنویسند. در حالی‌که می‌دانیم شرق‌شناسانی که پیرامون فرهنگ و تمدن شرق کَند و کاو کنند، پیوندی وثیق با تحمیل تاریخ غرب به همه‌ی جهان دارند و در صدد القای ارزش‌های مورد نظرِ فرهنگ غرب می‌باشند که از جمله کارهای آن‌ها مشروعیت بخشی به نهضت رنسانس و مدرنیته‌ی غربی است. در همین راستا آن مجمع در آن کتاب سعی دارند شخصیت امام صادق(ع) را اندیشمندی چون دیگر اندیشمندان بشری معرفی کنند که علوم و تعالیم آن حضرت، نه از طریق وَحی و غیب و منبع علم الهی، بلکه محصول تلاش‌های فکری و تجربی آن حضرت بوده است! ظاهر قضیه آن است که می‌خواهند از حضرت باقر و حضرت صادق«علیهماالسلام» تجلیل کنند و بگویند قبل از اروپا این بزرگان متوجه علومی مثل علم نجوم بوده‌اند، به عبارتی امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» زودتر به آن‌چه مدرنیته به آن دست یافته، دست یافته‌اند و با این گونه تجلیل‌ها ما را به این نتیجه برسانند که ریشه‌ی ما از طریق امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» به مدرنیته وصل است.
از آن جایی که غربی‌ها تاریخ را، تاریخ خطی می‌دانند و مدعی هستند همچنان تاریخ به سوی تکامل جلو آمده و امروز با ظهور فرهنگ مدرنیته، بشر به اوج کمال خود رسیده است، نتیجه می‌گیرند هر شیعه‌ای که بخواهد به آن امامان وفادار باشد باید به فرهنگ غربی وفادار باشد که صورت تکامل‌یافته‌ی فرهنگی است که امامان داشته‌اند. به افرادی که به این صورت سعی می‌کنند تاریخ یک ملت را به نفع فرهنگ خود مصادره کنند مستشرق می‌گویند، این‌ها اروپایی‌هایی هستند که تاریخ شرق را با خلق هویتی بر پایه غرب برای ما تفسیر می‌کنند و در این دیدگاه اسلام و علماء اسلامی چون پارچه‌ی کهنه‌ای به نمایش گذاشته می‌شوند که دیگر به کار زندگی نمی‌آیند و اگر هم در زمان خود نکات مثبتی داشته‌اند بهتر از آن را امروز غرب دارد و عملاً غرب محوری را به شرق توصیه می‌کند.
یکی از مشکلات اساسی ما در فرهنگ خود که نیاز است نسل جوانمان از آن عبور کنند، مشکل گسست تاریخی است. فرهنگ مدرنیته ما را از حضور در تاریخ گذشته‌ی خودمان محروم کرده است. این مشکل، جدی‌تر از آن است که بنده بتوانم در این جلسه آن را روشن کنم، شاید بتوان افقی را در مقابل عزیزان باز کرد تا بدانند چرا باید به آینده‌ی خود امیدوار باشیم.
ابتدا باید از خود بپرسید فضایی که ما باید در آن زندگی کنیم چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ شما در مقابل خودتان این دیوار و این میز و این تابلو را می‌بینید ولی فضا را نمی‌بینید در صورتی که اهمیت فضایی که در آن هستید و در آن تنفس می‌کنید بسیار بیشتر از این میز و تابلو است. اگر فضا مسموم بشود تنگی نفس می‌گیریم و بعد از مدتی می‌میریم، بدون این که بفهمیم چرا مردیم، چون نه کسی ضربه‌ای به ما زد و نه دیوار روی ما خراب شد. تاریخ ما اگر خراب شود فضای زندگی ما خراب خواهد شد، در آن صورت ملت ما نمی‌تواند درست تنفس بکند. بصیرت شما به آن است که مواظب باشید کسی فضای تاریخ شما را مسموم نکند. تاریخ ما با دینِ ما معنای خود را نشان می‌دهد و دینِ ما در دستگاه مرجعیتِ شیعه همواره خود را ظهور داده و امکان ادامه داشته است.
نگاه به اخلاق و کرامت‌هایی که از علماء ظهور کرده است، نگاه به شخصیتِ فردی آن‌ها است که در جای خود بسیار ارزشمند است و نشان می‌دهد اسلام چگونه انسان‌هایی تربیت کرده و می‌کند، ولی به جهت تأکید اسلام بر جامعه‌ی اسلامی، نظر به حضور تاریخی علماء در جامعه بسیار مهم‌تر است و لازم است از این منظر نیز به تربیت‌شدگان اسلام نظر انداخت.
درست است که در نظر به شخصیت علمای اسلامی باید به شخصیت فردی آن‌ها و تقوایی که در حرکات و گفتار آن‌ها به چشم می‌خورد نظر کنیم ولی متوجه باشید فرهنگ غربی و مستشرقین بنا ندارند که سجایای اخلاقی علماء را نفی کنند، حتی شاید از این جهت کمک هم بکنند که ما آن‌ها را بهتر بشناسیم. تلاش مستشرقین آن بوده و هست که ما عادت کنیم عالمان دین را همانند علمای مسیحی ببینیم و متوجه نقش تاریخی آن‌ها نشویم. با این که انقلاب اسلامی کمک کرد تا نگاه ما به دین و علمای دین عوض شود ولی عادت گذشته هنوز نمی‌گذارد ما جایگاه تاریخی زعمای دین را درست ببینیم تا تاریخ جدید خود را شروع کنیم در حالی که سرآغازهای جدید تنها از دل سرآغازهای گذشته بیرون می‌آید و موجب جهش در آینده می‌گردد.
در ابتدای انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) بر شخصیت مرحوم شیخ فضل الله نوری و مرحوم مدرس و مرحوم آیت الله کاشانی«رحمة‌الله‌علیهم» تأکید زیادی می‌کردند و سعی داشتند مردم را متوجه نقش تاریخی آن بزرگواران بنمایند تا مردم سجایای اجتماعی آن‌ها را مطالعه کنند. با این که آن بزرگان از جهت اخلاقِ فردی زبانزد بوده‌اند ولی چون در مسائل اجتماعی از خود حساسیت نشان می‌دادند بعضی‌ها گمان می‌کنند جنبه‌ی اخلاقی آن‌ها از بقیه‌ی علماء ضعیف‌تر است. حضرت آیت الله جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» در یک دوره‌ای در ابتدای انقلاب، عضو شورای عالی قضایی بودند و همین امر موجب شده بود که مردم نسبت به جایگاه علمی و عرفانی ایشان توجه کافی را نداشته باشند. این نیز یکی از ضعف‌های تاریخی ما است که عالمانی را که در امور اجتماعی کمتر فعال‌اند اخلاقی‌تر می‌دانیم. آیت الله محمدی گیلانی به حکم وظیفه در شورای عالی قضایی شرکت می‌کردند و با این‌که از شاگردان خاص علامه طباطبائی«رحمة‌الله‌علیه» بودند و از جهت کمالات عرفانی در آن حدّاند که مناجات شعبانیه را شرح کرده‌اند و در فلسفه‌ی اسلامی و اخلاق نمونه ‌بودند، با این همه چون در امور اجرایی و اجتماعی وارد شدند به شخصیت سلوکی ایشان کمتر توجه شد. این‌ها نمونه است تا ملاحظه بفرمائید چگونه ما هنوز نمی‌توانیم علمای خود را درست بنگریم و نقش تاریخی آن‌ها را ارج بگذاریم. عموماً گمان می‌کنیم علمایی که در امور سیاسی جامعه وارد شده‌اند درجه و ارزش کمتری نسبت به دیگر علماء دارند. به یک معنا این یک نوع غفلت از سرآغازهایی است که با نظر به آن سرآغازها می‌توانیم آینده خود را معنا کنیم.
بازگشت به سرآغاز، بازگشت به پرسش‌های ملتی است که آن ملت به کمک آن‌ها خود را شکل داده تا با نظر به آن پرسش‌ها سرنوشت کنونی خود را رقم بزنیم و از نیهیلیسمِ آزاردهنده دوران کنونی عبور کنیم.(10)