جایگاه تاریخی جنگ احزاب را حتماً متوجهاید که چگونه همهی جریانِ کفر متحداً برای هدم اسلام، مدینه را به مدت یکماه محاصره کردند، حرفشان این بود که میخواهند شرّ اسلام را بکنند. حتی وقتی ابوسفیان با جماعتی از بزرگان بنیالنضیر به مذاکره نشستند با این نیت گفتگو کردند که کار اسلام را تمام میکنند، همه با همدیگر برای چنین هدفی متحد شدند و از این طرف هم مسلمانان به پیشنهاد جناب سلمان موضوعِ کندن خندق را در دستور کار قرار دادند و با پشتکاری مثالزدنی به کار مشغول شدند. عمربن عوف میگوید: در آن قسمت که مربوط به گروه سلمان بود از شكم خندق صخرهاى بسیار بزرگ و سفید و گِرد، نمودار شد، هرچه كلنگ زدیم كلنگها از كار افتاد و آن صخره تكان نخورد، به سلمان گفتیم برو بالا و به رسول خدا(ص) جریان را بگو، یا دستور مىدهد آن را رها كنید، چون چیزى به كف خندق نمانده، و یا دستور دیگرى مىدهد، چون ما دوست نداریم از نقشهاى كه آن جناب به ما داده تخطى كنیم. سلمان از خندق بالا آمده، جریان را به رسول خدا(ص) گفت و عرضه داشت: یا رسول اللَّه(ص)! سنگى گِرد و سفید در خندق نمایان شده كه همه آلات آهنى ما را شكست و تكانى نخورده، حتى خراشى هم بر نداشت، نه كم و نه زیاد، حال هر چه دستور مىفرمایى عمل كنیم. رسول خدا(ص) به اتفاق سلمان به داخل خندق پایین آمد و كلنگ را گرفته ضربهاى به سنگ فرود آورد و از سنگ جرقهاى برخاست كه دو طرف مدینه از نور آن روشن شد، به طورى كه گویى چراغى در دل شبى بسیار تاریك روشن كرده باشند، رسول خدا(ص) تكبیرى گفت كه در همهی جنگها در هنگام فتح و پیروزى به زبان جارى مىكرد، دنبال تكبیر آن جناب همهی مسلمانان تكبیر گفتند، بار دوم ضربتى زد، و برقى دیگر از سنگ برخاست، بار سوم نیز ضربتى زد، و برقى دیگر برخاست.
سلمان عرضه داشت: پدر و مادرم فدایت، این برقها چیست كه مىبینیم؟ فرمود: اما اوّلى نویدى بود بر اینكه خداى عز و جل به زودى یمن را براى من فتح خواهد كرد، و اما دومى نوید مىداد كه خداوند شام و مغرب را برایم فتح مىكند و سومى نویدى بود كه خداى تعالى به زودى مشرق را برایم فتح مىكند.(110)
عرض بنده آن است که جایگاه این قضیه کجاست؟ رسول خدا(ص) تقدیری را در متن آن حادثه میبینند که شاهدی است بر پیروزی اسلام در آیندهی تاریخ، در حالیکه در همان زمان دشمن بنا دارد از همهی جهات آنها را محاصره کند و مسلمانان برای دفع آن خطر بزرگ مجبور میشوند خندق حفر کنند. این نمونهای است از درک چگونگی تحقق تاریخ جدید و فهم ظریفی که رسول خدا(ص) نسبت به تحقق آن از خود نشان دادند.
عنایت داشته باشید همیشه حضور تاریخ جدید را باید با شواهد و قرائن متوجه شد و خود را در تحقق آن سهیم کرد وگرنه وقتی آن تاریخ تحقق یافت، نقشِ تاریخی را که میتوانستید برای خود داشته باشید دیگر نمیتوانید بهدست آورید. درست است ما به قدر توانایی تاریخی خود از عهدهی کارها برمیآییم، ولی اگر آن توانایی را بشناسیم در تاریخ خود حاضر میشویم و جان تازهای میگیریم و فکری مناسب زمانه در ما شکوفا میشود و در آن حال است که میفهمیم در عین آنکه هرکاری و هر فکری وقتی و جایی دارد، جای ما کجا است و ما بر چه موضوعاتی باید تأکید کنیم. در نگاه به تقدیر تاریخیِ خودمان میفهمیم مسائل ما غیر از مسائل جهان غرب است و میتوانیم به آیندهی خودمان فکر کنیم.
در راستای ریزشهای انقلاب، مشکل امثال دکتر سروش و آقای کدیور و آقای مهاجرانی در آن است که در عین حضور در انقلاب میخواستند خود را در ادامهی تمدن غربی پیدا کنند. برعکسِ شهداء و بسیجیان که خود را در تاریخِ توحیدی که شروع شده یافتند. آقای دکتر سروش و آقایانی که نام برده شد همه مذهبی و انقلابی بودند، بنده حدود 40 جلسه در مورد حرکت جوهری با آقای دکتر سروش جلسه داشتم، خیلی هم طرفدار انقلاب بود، حتی قبل از ریاست جمهوری آقای بنیصدر میگفت بنیصدر آدم خطرناکی است و توصیه میکرد به آقای دکتر حبیبی رأی بدهیم. آقای کدیور هم همینطور و آقای مهاجرانی را هم که کتابهایش را شما دیدهاید. پس مشکل در مذهبیبودن آنها نیست، مشکل در آن است که تاریخی را که ماورای تاریخ غربی شروع شده متوجه نیستند، میخواهند خود را در عین مذهبیبودن، در ادامهی تاریخ غربی پیدا کنند. اینها اسلامی را پذیرفتهاند که تنها جواب نیازهای فردی ما را بدهد، بدون آنکه داعیهی تمدنسازی داشته باشد. بر عکسِ شهدا و بسیجیان که خود را در تاریخی وارد کردند که در متن آن تاریخ صدای توحید شروع به وزیدن میکند و ملاحظه کردید آن آقایان چگونه با اصالتدادن به تمدن غربی، در محاسبات خود به خطا افتادند و وارد جریان فتنهی سال 88 شدند و در اتاق فکر آن فتنه ورود پیدا کردند، به گمان اینکه تمدن غربی به عنوان تمدنی ریشهدار و اصیل باید جایگاه هر فکر و جریانی را تعیین کند. امثال آن آقایان نتوانستند بفهمند که انقلاب اسلامی یک تاریخ جدید است. چطور میشود آدمهای با سوادی مثل اینها در آن حدّ مسئلهدار شوند که مقابل انقلاب اسلامی قرار گیرند؟ اینها دآدم
با سلطنتطلبها فرق میکنند، سلطنتطلبها که روبهروی انقلاب ایستادند برای اینکه منافعشان از دست رفته بود ولی این آقایان انقلابی و مبارز بودند. سرنوشت این افراد نمونهی خوبی است تا ما متوجه شویم اگر جایگاه تاریخ توحیدی این انقلاب را به عنوان تقدیری خاص در این عصر، نفهمیم عملاً در ذیل فرهنگ مدرنیته قرار میگیریم که لازمهاش تقابل با انقلابی است که ادعای تمدنسازی دارد. یک طرف این تقابل میتواند بسیاری از مذهبیهای باسواد باشند - مثل آقای بازرگان- که اصالت را از جهت تمدنی به غرب میدهند. برداشت بنده نسبت به رویشهای انقلاب، آن است که افرادی که بهخوبی متوجه جایگاه تاریخی انقلاب هستند برای معنابخشیدن به خود، انقلاب اسلامی را میپذیرند و روز به روز حضور چنین افرادی اضافه میشود بهخصوص با بصیرتی که این افراد نسبت به انقلاب اسلامی به عنوان حضور مشیت الهی در این عصر و زمان دارند.