مدینةالشیطان شهری است که متفکرانِ غیر دینی با تفکرِ آزاد از قید بندگی خدا، به تأسیس آن میپردازند و میل و هوس و چارهها و حیلههای خودشان را در آن شهر حاکم میکنند و لذا این شهرها را مدینهی اَهْواء مینامیم چون میل و فکر خودشان ملاک و محور ادارهی امور جامعه است و از آنجایی که میلهای انسانها متغیر است، در مدینهی اَهْواء تفرقه و جزءانگاری حاکم است و اصالت با نفس اَمّاره و منیت انسان است که صورت امروزین آن با شعار «اومانیسم»، یا اصالت دادن به امیال نفسانی انسان، غرب است. همین امر باعث شد که غرب با رنسانس و با تأکید بر فرهنگ اومانیسم به دین خدا پشت کند تا میل خودش حاکم باشد نه حکم خدا.
در مدینهی اَهْواء همه چیز نسبی است. چون این مدینه از حق، که ثابت مطلق است بریده است، از معرفت بگیر تا اخلاق، هیچچیزِ ثابتی که قابل اعتقاد باشد در آن مطرح نیست. «بد» آن چیزی است که میل افراد آن را به بد بداند و «خوب» نیز آن چیزی است که میل افراد آن را خوب بداند، هیچ بد و خوب واقعی وجود ندارد، در چنین جامعهای ابوذر و معاویه هر دو یکساناند و هرکس آزاد است که هرکدام را خواست خوب بداند.
در مدینةالشیطان، فطریات که از جمله ثابتات روح انسان است، مورد انکار قرار میگیرد و لذا دیگر ملاکی نمیماند تا بتوان روشن نمود چه کاری حق است و چه کاری باطل و چیزی تحت عنوان مقاصد متعالی برای انسان مطرح نیست تا نسبت به آن خوب و بد کارها معلوم شود. همهی اینها به جهت آن است که در فرهنگ دنیایی هیچ ثابت متعالی مدّ نظر نیست، چه رسد به ثابت عصر.
در مدینةالله، هم انسان به عنوان بندهی خدا، با خدا در اتحاد و قرب است، و هم عمل انسان از قلبش ریشه میگیرد نه از هوس او، و هم سیاست عین دیانت است. در حالی که در مدینهی اهواء، هم انسان به عنوان یک موجود مستقل از خدا جدا است، هم عمل او تحت تأثیر میلهای پراکنده است و هم سیاست چیزی جز جوابگویی به امیال سرگردان نیست.
در ذات مدینةالله، یگانگی و اتحاد جریان دارد، زیرا حقایق غیبی مقامشان، اتحاد و تجرد است و هیچ گونه کثرت در آنجا راه ندارد، تفاوتها در شدت و ضعف است و نه در دوگانگیها و کثرتها. در حالیکه ذات مدینهی اهواء، تفرقه است، در نتیجه هیچ چیزِ ثابت و هیچ یگانگی حقیقی در آن واقع نمیشود، زیرا نظرها به موحد کاملِ عالَمِ امکان، یعنی انسان کامل معطوف نیست و در همان راستا به ثابت عصر هم نظر نمیشود زیرا یکی از شعارها این است که «هیچچیزِ ثابت و مقدسی وجود ندارد». از نظر آن فرهنگ همه بشرند و فهم بشری مطرح است و نه فهم قدسی علماء بالله، و در این حال هر روز به کاری متوسل میشوند و بعد همان را خراب میکنند و به کار دیگری دل میبندند، و همواره گذشتهی خود را تخریب مینمایند و این خراب کردن و خراب شدن را زندگی مینامند و از نجات دهندهی خود که ثابت عصر باشد بیگانهاند و به هیچ سرمایهی ثابتی در زندگی نمیرسند.
ما متأسفانه در فضایی زندگی میکنیم که تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته از شناخت و ارتباط با هر امر قدسی محروم هستیم و از آن بدتر، وجود انسانهای قدسی را انکار میکنیم، دوری از غیب و توجه صِرف به جهان مادی شاخصهی تمدن غربی است. «فرانسیس بیکن» پدر تمدن جدید، حکیمان قرن گذشته را انسانهای بیکاری میداند که به مفاهیم غیر واقعی مشغول بودهاند، او مردم را تشویق میکند که راههای ارتباط با عالم ماده را در خود تقویت کنند و سعی کنند بر طبیعت غلبه نمایند. نتیجه آن شد که تمدن جدید بیش از اندازه به جهان مادی مینگرد و از غیب به کلی بیخبر است، اگر در بعضی موارد نتوانست نقش عوامل غیبی را منکر شود، آن را استثناء میداند. روح حاکم در فرهنگ مدرنیته، نظر به انسانی است که حجاب حق شده و جای خدا نشسته است. انسان در مدینهی اهواء همه کارهی عالم است و همه چیز به نفس امّارهی او برگشت داده میشود. بیکن میگوید: ما بیش از آن که فکر کنیم چگونه جهان را تفسیر کنیم، لازم است جهان را بر اساس میل خود تغییر دهیم.