با نظر به امام خمینی«قدسسره» به عنوان ثابت عصر، میخواهیم عرض کنیم در شرایط کنونی راهی که میتواند جامعهی ما را براساس امور ثابت ازلی به سوی سعادت راهنمایی کند، آن راهی است که خداوند در قلب ایشان اشراق فرموده، زیرا شرایط جدیدی به صحنه آمده است که با راهکارهای گذشته نمیتوان با آن برخورد کرد. باید با توجه به آنچه فعلاً در عالم میگذرد با موضعگیری مشخصی که توسط یک عالِم بالله تبیین شده، تکلیف خود را مشخص کنیم. تفاوت شهید بهشتی با مهندس مهدی بازرگان در همین جا بود که شهید بهشتی با آن همه اطلاعات و تجربهای که داشت و حتی مدتی نمایندهی آیتالله بروجردی در مسجد هامبورگ آلمان بود و در عین آنکه دارای درجهی اجتهاد بود، میفهمد که جایگاه امام خمینی(ره)ماوراء علوم رسمی حوزوی، یک هدیهی ربانی است و در عصر حاضر به صحنه آمده است تا در شرایط موجود جایگاه حقایق ثابت الهی را تعیین کند، ولی آقای مهندس بازرگان اصلاً متوجه این حرفها نیست، فکر می کند امام خمینی مجتهدی است مثل بقیهی مجتهدین و میشود کاری به کار او نداشت و کشور را اداره کرد و با آمریکا هم کنار آمد.
آنچه نباید از آن غفلت کرد این است که همیشه زمان و زمانه به یک شکل نیست و با شرایط و احوال گوناگونی در بستر خود ظاهر میشود که متناسب با آنها، مقام ثابتی را خداوند در صحنه میآورد تا خط مشی کلی مسلمانان در آن شرایط تعیین شود. در شرایطی که بنی امیه تلاش دارند با حفظ ظاهر اسلام، ارزشهای دوران جاهلیت را برگردانند، امام صادق(ع) مستقیماً به عنوان امامی معصوم و دارای مقام ثابت ازلی و ابدی روبهروی آنها است، اما وقتی امام معصوم در غیبتاند و از طرفی ما با چیزی مثل تمدن غربی روبهروئیم، زمانه، ثابت خاص این عصر را که امام خمینی(ره) بود میطلبد. همانطور که شیخ طوسی ثابت عصر خودش است و خط مشی کلی مسلمانان به خصوص شیعیان را آن زمان تعیین مینماید، و یا در یک دوره آیتالله وحید بهبهانی میآید و زمانه را که گرفتار اخباریگری شده بود به تعادل خود بر میگرداند.
مشکل عصر ما این بود که با نفوذ فرهنگ غربی، دینداری از جایگاه اجتماعی خود خارج شد و دیگر آنطور که در سدههای قبلی دین به صورتی غیر محسوس تمام مناسبات جامعه را مدیریت میکرد، در میان نبود و حکومت از محدودهی حفظ حدود و ثغور کشور به پدیدهای تبدیل شد که در همهی امور جامعه دخالت داشت، تا سیصد سال پیش در تمام جهان، دین حکومت میکرد، چه دین اسلام، چه غیر اسلام. تا آنجا که در اروپا پاپ پادشاه آلمان و فرانسه و انگلیس و غیره را تعیین میکند و تاج بر سر آنها میگذارد، اینها همه نشانهی یک حاکمیت دینی است. در کشورهای اسلامی نیز علمای دین وظیفهی خود میدانستند که حضور اسلام را در تمام مناسبات جامعه - چه در امور اجتماعی و چه در امور فردی- مدیریت نمایند و مردم نه تنها با تمام وجود این مسئله را پذیرفته بودند، بلکه از علماء چنین انتظاری داشتند، عملاً حوزههای علمیه و به خصوص حوزه نجف بود که کم و بیش در بین شیعیان حکومت مینمود.
در دورهی معاصر با نوع جدیدی از حکومت که در غرب ظهور کرد و کلیسا از نقش قبلی خود خارج شد، به تبع اروپا آرامآرام حاکمان کشورهای اسلامی بهخصوص در کشور ایران با گرایشی که سلسلهی قاجار به غرب پیدا کردند، نقشی را که حاکمان در غرب برای خود قائل بودند، برای خود دست و پا کردند و عملاً حکومت در ایران شکل جدیدی به خود گرفت کمکم پادشاهان قاجار دخالت در امور اجتماعی و حتی در بعضی موارد در امور فردی را حق خود دانستند، از آن طرف پادشاهان بر عکس علماء دین، به حکومت خود میاندیشند و نه به حضور اسلام در جامعه. در چنین شرایط بود که هرچه زمان گذشت پدیدهی حضور حاکمان در امور اجتماعی جدّیتری شد، تا اینکه در چنین بستری حکومت پهلوی به صحنه آمد و رضاخان تا آنجا نظر حکومت را در امور مردم حاکم کرد که دستور داد هیچ زنی حق ندارد در کوچه و خیابان چادر به سر کند و یا مردان باید لباسهای طرح اروپایی به تن نمایند! سیر نفوذ حکومت در امور مردم تا آنجا جلو آمد که در سال هزار و سیصد و چهل و یک یعنی در زمان محمدرضاخان، یک دفعه ملاحظه میکنید که هیئت دولتِ نظام شاهنشاهی تصویب میکند که نمایندگان مجلس لازم نیست مسلمان باشند و در مراسم تحلیف، به قرآن قسم بخورند، میتوانند بگویند: به کتاب مقدسی که اعتقاد داریم. حرفشان این بود که حدّ دین در آن حدّ است که در قلب افراد باشد و نه در امور اجتماع، هرکس میخواهد در باور شخصی خود دیندار باشد یا نباشد، فرقی نمیکند. حال شما مقایسه کنید این حرف کجا و آنچه پیامبران آوردند کجا؟ پیامبران گفتند: علاوه بر باور قلبی، باید تمام روابط جامعه دینی باشد و احکام الهی و حدود الهی در جامعه اجرا شود، در شرایط جدید این حاکمیت است که برای دین مردم هم تعیین تکلیف میکند، در حالی که خداوند پیامبران را فرستاده تا دین الهی تکلیف مردم را تعیین کند و نه حکومت.
در نوع حکومتی که در دل تمدن جدید شکل گرفت عملاً نظام دینی منتفی است و دیگر کسی نمیتواند دین را در همهی امورِ فردی و اجتماعی خود جاری کند، اینجاست که زمانه به یک عالِم الهی نیاز دارد که بنبست بهوجود آمده را بگشاید تا در عین رو در رو نشدن با شرایط جدید، نظام سیاسی پیشآمده به سیرهی انبیاء الهی برگشت کند، و باز حکم خداوند در مناسبات جامعه حاکم گردد، در چنین شرایطی امام خمینی«قدسسره» قد عَلَم کردند تا در این دوران مظهر آن ثابتات ازلی و ابدی، یعنی قرآن و پیامبر و ائمه معصومین(ع) باشند. مردم این عصر نیز از حضور ثابتات ازلی در این روزگار محروم نباشند. هرچند مقام علماء بالله با امامانی که عین عصمت و عین ثابت ازلی و ابدی هستند، متفاوت است، ولی چون در سرمایهی علمی و روحی، حامل سخن معصوماند، با اشراقاتی که به قلب آنها میشود میتوانند جهت کلی زمانه را برای ادامهی دین و دینداری تعیین کنند، و به عبارت دیگر در ارزیابی شرایط و مسائل جدید، نگاه دینی را متذکر شوند و براساس آن اقدام کنند.
با اندک تأمل میتوان پذیرفت که بشر همیشه و در هر حرکتی نیاز دارد که به حقایق ثابتی نظر کند و بر همان مبنا عمل خود را تنظیم نماید، حتی اگر آن موضوع ثابت، حقیقتاً ثابت و حقیقی نباشد. برژینسکی در نامهای که به سران جهان غرب نوشته بود به همین مطلب اشاره دارد که یکی از مشکلات جهان امروز این است که در جامعهی ما هیچ چیز ثابتی وجود ندارد، لذا محور کارها امیالِ روز به روز مردم شده است. این نشان میدهد هر جامعهای به ثابتهای واقعی نیازمند است، جامعهی دینی، ثابت مطلقش خداست و پس از آن کسانی که جامعه را متذکر سنتهای الهی می کنند و دارای یک نحوه شخصیت توحیدی هستند.