1 - سوره نور، آیه 42.
2 - «تفسیر دعای سحر»، ترجمة سیداحمد فهری، ص «یا».
3 - «یادواره ملاصدرا(ره)» نهضت زنان مسلمان، دفتر 47، ص 12.
4 - همان، ص 13.
5 - همان، ص 26.
6 - سوره فصلت، آیه 53.
7 - ملاصدرا(ره) در ابتدای فصل اول، موقف اول، از جلد 6 اسفار، در رابطه با برهان صدیقین میفرماید:
وَاعْلَمْ انَّ الطّرق اِلیالله كثیره لانّه ذوفضائل و جهات كثیره، «وَ لكلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا» لكن بعضها اَوثق وَ اَشْرَف و اَنْوَر من بعض، و اَسدالبراهین و اَشرفها الیه هوالّذی لا یكون الوسط فیالبرهان غیره بالحقیقة، فیكون الطّریق اِلیالمقصود هو عین المقصود و هو سبیل «الصّدیقین» الّذین یستشهدون به «تعالی» علیه، ثمّ یستشهدون بذاته علی صفاته و بصفاته علی افعاله.
یعنی؛ راههای رسیدن به خدا زیاد است، زیرا كه پروردگار دارای فضائل و جهات كثیرهای است و برای هر متفكری جهتی است كه خدایتعالی آن جهت را به او میدهد. لكن بعضی از راهها قابل اعتمادتر و برتر و نورانیتر از راههای دیگر است، محكمترین و برترین برهان، برهانی است كه در آن حدّ وسط، غیر از واجب نباشد، كه در آن صورت راه به سوی مقصود است و این طریق «صدیقین» است كه آنها از خود خداوند متوجه خداوند شدهاند (اول با تأمل در حقیقت هستی پی به الله میبرند سپس بعد از پیبردن به ذات واجب بر صفات و آنگاه از صفات واجب بر افعال واجب یكی پس از دیگری استشهاد میكنند).
سپس در رابطه با اصل برهان میفرماید:
و ذلك لانّ الرّبانیین یَنْظُرونَ اِلیالوجود و یحققونه و یعلمون انّه اصل كلّ شیءٍ ثمّ یصلون بالنَّظر اِلیه اِلی انّه بحسب اصل حقیقته واجبالوجود، و اما الامكان و الحاجة و المعلولیة و غیر ذلك فَاِنّما یلحقه لا لِاَجْل حقیقته بماهی حقیقته، بل لِاَجْل نقائص و اعدام خارجِة عَن اصل حقیقته، ثُمّ بالنّظر فی ما یلزمالوجوب او الامكان یصِلونَ اِلی توحید ذاته و صفاته و من صفاته اِلی كیفیة افعاله و آثاره، و هذه طریقةالانبیاء كما فی قوله تعالی «قل هذه سبیلی ادعو الیالله علی بصیرة».
یعنی؛ آنان كه متعلق به عالَم ربوبیتاند و فكرشان ربّانی است. ابتدا در «وجود» نظر میكنند كه آیا هستی اصل است یا نه، بررسی میكنند كه هستی متحقق و ثابت است و بقیه اشیاء به وسیله آن، تحقق و هستی دارند، سپس میبینند حقیقت هستی ذاتاً و به حسب حقیقتش، واجبالوجود است، و صفاتی مثل امكان و حاجت و معلولیت كه به وجود نسبت داده میشود به جهت اصل و حقیقت وجود نیست، بلكه به جهت نقصهایی است كه خارج از اصل و حقیقت وجود است. سپس با نظر در لازمه وجوب و امكان، و اینكه لازمه وجوب تمامیت است و نقص در واجب نیست، به این نتیجه میرسند كه واجب تعالی در ذات یا صفت شریك ندارد. میفرماید: این طریقه، طریقه انبیاء است، به طوری كه خداوند به پیامبر خود«صلواتاللهعلیهوآله» میفرماید: بگو این راه من است كه از سر بصیرت و بینایی و بدون نظر به غیر، به سوی «الله» میخوانم.
8 - سوفسطایی به كسی میگویند كه منكر واقعیت جهان خارج از ذهن باشد. یعنی كسی كه بدیهیاتِ ادراك خود را منكر گردد.
9 - علامهطباطبایی(ره) در تعلیقیه خود بر برهان صدیقین میفرماید: ما قبل از اینكه بحث كنیم كه آیا واقعیت خارجی، ماهیت است یا وجود، اصل واقعیت را میپذیریم كه این نقطه مقابل سفسطه است. زیرا سفسطه انكار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت. ما هر ذیشعوری را مضطر به پذیرش اصل واقعیت مییابیم. و اصل واقعیت را نمیتوان اثبات كرد، زیرا این اصل، بدیهی بالذات است و به هیچوجه قابل اثبات نیست... و در آخر میفرمایند: و مِن هنا یظهر للمتأمل انّ اصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، والبراهین المثبة له تنبیهات بالحقیقه، یعنی پس از اینكه روشن شد اصل وجودِ واجبِ بالذات در نزد انسان ضروری است، و براهین اثبات كننده آن، همه در حقیقت خبر دهنده از آناند، راه برای بحث از مسائل فلسفی باز میشود«اسفار ج6، پاورقی ص 14».
آیتاللهجوادیآملی«حفظهالله» میفرمایند: نهاییترین شكل تقریر برهان صدیقین همان است كه استاد علامهطباطبایی«قدسسره» اراده كرده، زیرا جریان اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، و جریان تشكیك وجود و قانون علیت و معلولیت، و جریان فرق ماهیت و مفهوم، و معیار صدق ماهوی و عدم آن، در برهان صدرالمتألهین«قدسسره» مأخوذ است ولی در برهان علامهطباطبایی«قدسسره» مأخوذ نیست.«شرح اسفار، شرح بخش چهارم از جلد ششم ص 304»
و نیز میفرمایند: این بیان استاد علامه هم اسدّ است و هم اخصر. اما اَسدّالبراهین است چون از غیر واجب، به واجب راهیابی نشد، از بیگانه به آشنا استدلال نشد، بلكه از خود واقعیت به ضرورت ازلی همان واقعیت پی برده شد. و اما اَخصرالبراهین یا اخصرالتنبیهات است برای اینكه نیازی به هیچ مسئله فلسفی، به عنوان مبدء تصدیقی ندارد.«شرح حكمت متعالیه، بخش یكم از جلد ششم ص 180».
10 - قاعده فوق یك قاعده بدیهی است و هر انسانی كه به خود رجوع كند متوجه میشود كه آری هر چیزی كه صفتی را به صورت ذاتی نداشته باشد، حتماً آن صفت به چیزی مربوط و ختم میشود كه آن صفت را به صورت ذاتی دارد، مانند همان مثالی كه در متن زده شد كه وقتی شما آبِ شور را میبینید به صورت بدیهی حكم میكنید كه شوری آب باید مربوط به چیزی باشد كه آن شوری، ذاتی آن چیز است. این قاعده بدیهی را جناب فارابی(ره) در جمله مشهور «كُلُّ ما بِالْعَرَضِ لابُدَّ اَنْ یَنْتَهی اِلی ما بِالذّات» مطرح كرده است.
11 - واژة «تشكیك» در فلسفه جایی استفاده میشود كه صفات وجود و یا خود وجود در ذاتِ خود، دارای شدت و ضعف باشد و شدت و ضعفش به جهت عامل خارجی نباشد مثل نور كه به خودی خود آنچنان است كه هم نور شدید داریم و هم نور ضعیف و این طور نیست كه علت ضعیف بودن نورِ ضعیف، عاملی مثل ظلمت باشد،چراكه ظلمت چیزی جز عدم نور نیست. یا متوجه هستید كه «وجود» تشكیكی است بهطوری كه هم وجود شدید داریم مثل خدا و ملائكه، و هم وجود ضعیف داریم مثل عالم ماده. این شدت و ضعف كه در وجود است مربوط به خود وجود است نه اینكه مثلا عدم داخل وجود شده و آنرا ضعیف كرده باشد. چراكه عدم چیزی نیست كه بتواند منشأ اثر باشد. در فلسفه ثابت میشود كه ماهیات تشكیكی نیستند ولی هر چیز كه از مقولة وجود است تشكیكی است و به همین جهت شما نمیتوانید بگویید صندلی منزل ما از صندلی منزل شما، صندلیتر است چون صندلی به اعتبار صندلیبودن، ماهیت است ولی میتوانید بگویید استاد ما از استاد شما عالمتر است، چون علم از مقولة وجود است.
12 - بنا به فرمایش علامهطباطبایی(ره)؛ وقتی ذات معلول جدای از فقر نبوده، و فقر عین ذاتش شد، پس از وجود، جز وجودی رابط و غیر مستقل بهرهای ندارد، و وجودش عین ربط با علت است، و آن استقلالی كه آدمی در بدو نظر در وجود او میبیند در حقیقت استقلال آن معلول نیست، بلكه استقلال علت اوست كه در معلول مشاهده میكند. پس وجود معلول از وجود علتِ خود حكایت نموده آن را در همان حدّی كه خود از وجود دارد مجسم میسازد (المیزان ذیل آیه 84 سوره اسراء).
13 - سوره فاطر، آیه 15.
14 - «جهانبینی اسلامی»، تربیت معلم، رشتههای دینی و عربی، قسمت توحید، ص 85.
15 - سوره حجر، آیه 21.
16 - سوره بقره، آیه 115.
17 - سوره اعراف، آیه 180.
18 - سوره بقره، آیه 115.
19 - سوره لقمان، آیه 16.
20 - چنانكه ملاحظه كردید؛ عین وجود، عین حیات و قدرت و علم و... است. در واقع هر كدام از این صفات وَجهاللهاند و اینكه قرآن فرمود: «كُلُّ شَیْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ» (قصص-88)یعنی؛ هر چیزی نابود است مگر وجه خدا، چون غیر از جنبه وجهاللهیِ اشیاء چیزی جز نسبتهایی كه ما به اشیاء میدهیم موجود نیست، برای همین فرمود: «هالك»، یعنی همین حالا از بین رفته است. پس اگر درست نظر كنی در هر چیز جز جنبه وجهاللهی آن چیز موجود نیست و حضرت امیرالمؤمنین«علیهالسلام» متذكر همین نكتهاند كه میفرمایند: «ما رأیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رأیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ» یعنی؛ ندیدم چیزی را مگر اینكه قبل از آن و با آن و بعد از آن «الله» را دیدم.
21 - «حكمت سینما»، شهیدمرتضیآوینی، ص 68 (با كمی شرح).
22 - سوره اسراء، آیه 44.
23 - »نهجالبلاغه»، خطبه 1.
24 - در اصطلاح عرفان واجبالوجود «لا بشرط مقسمی» است نه «لا بشرط قسمی».
25 - «شرح حكمت متعالیه»، آیت الله جوادی آملی،بخش یكم، جلد ششم، ص 201.
26 - قبل از هر چیز به عرض خوانندگان گرامی میرسانم كه این حقیر در طرح براهین حركت جوهری كاری تازه انجام ندادهام، بلكه در طول بیش از بیست سالی كه برهان حركت جوهری را تدریس میكردم سعی نمودم نكات دقیقی كه بزرگان اندیشه در گوشه و كنار كتابها و مقالات در این رابطه مطرح فرمودهاند را جمعآوری كرده و به صورتی ارائه دهم كه برای طالبان این بحث امكان یادگیریاش آسانتر باشد و تا آنجا كه ممكن است گرفتار اصطلاحات نشوند.
27 - «اسفار»، ج 3، ص 108.
28 - چنانچه تقدم و تأخر را در خارج در نظر بگیریم عبارت است از «حركت»- حال چه آن حركت جوهری باشد و چه عرضی- و چنانچه آن تقدم و تأخر را در ذهن در نظر بگیریم، عبارت است از «زمان».
29 - البته آنچه در مغازههای رنگفروشی به عنوان رنگ وجود دارد، به واقع رنگ نیست، بلكه روغنی است كه رنگ خاصی را به همراه دارد.
30 - ملاصدرا(ره) در این مورد میفرماید: «... فَكُلُّ ما هُوَ بالفعل من جمیع الوجوه یمتنع علیه الحركة، و بعكس النقیص كُلُّ ما یصح علیه الحركة ففیه ما بالقوه اذ كُلُّ طالب للحركة یطلب شیئاً لم یحصل له بعد، فلا یصح ان یكون المجرد عنالمادة یطلب بالحركة امراً...» اسفار، ج 3، ص 60.
31 - ملاصدرا(ره) در جلد سوم اسفار به طور كامل، تمام ابعاد حركت را مورد بررسی قرار داده است. چنانچه عزیزان مایلاند در این مورد تحقیق كامل بنمایند، به آن مجلد رجوع فرمایند.
32 - ملاصدرا(ره) در طرح این برهان میفرماید: «كُلُّ جوهر جسمانی له نحو وجود مستلزم لعوارض ممتنعة الانفكاك عنه نسبتها الی الشخص نسبة لوازم الفصول الاشتقاقیه الیالانواع، و تلك العوارض اللازمة هی المسمات بالمشخصات عندالجمهور، والحق انّها علامات للتشخص... كلّ شخص جسمانی یتبدل علیه هذهالمشخصات كلاً او بعضاً كالزمان و الكم و الوضع و الاَین و غیرها فتبدلها تابع لتبّدل الوجود المستلزم ایاها...» اسفار، ج 3، ص 103.
33 - علامهطباطبایی«ره» میفرمایند: «اَلْاَعْراض من مراتب وجودالجواهر لمّا تقدم أن وجودها فی نفسها عین وجودها لموضوعاتها فتغیّرها و تجدّدها، لا یتمّ اِلاّ مع تغیّر موضوعاتها الجوهریة و تجدّدها، فالحركات العرضیه دلیل حركة الجوهر» نهایةالحكمة، ص 185.
34 - »شرح منظومه سبزواری»(غررالفرائد)، ط ناصری، ص 244.
35 - «شرح منظومه سبزواری»، چاپ انتشارات مصطفوی، ص 249.
36 - بررسی بیشتر این موضوع را در كتاب معرفتالنفس و الحشر میتوانید پیگیری نمایید.
37 - «اسفار»، ج 3، ص 115.
38 - شیخالرئیس ابوعلیسینا در نفی حركت جوهری میگوید: «اِنَّ الصورة الجوهریة لا تقبلالْاشتداد و التنقص و ذلك لانّها اذا اَقبلالاشتداد و التنقص، اِما اَن یكون الجوهر و هو فی وسط الاشتداد و التنقص یبقی نوعه اولا یبقی فان كان یبقی نوعه فما تغیرت الصورة الجوهریة بل تغیر عارض للصورة فقط فیكون الّذی كان ناقصا فاشتد قد عدم و الجوهر لم یعدم فیكون هذا استحاله ...»(طبیعیات شفا، چاپ سنگی، طهران ص 43) یعنی صورت جوهریه قبول اشتداد نمینماید برای آنكه اگر قبول اشتداد نماید یا جوهر در وسط اشتداد باقی است، كه در صورت بقاء صورت، تغییر نكرده است و اگر هم در وسط اشتداد باقی نیست، جوهر دیگری جای آنرا گرفته است. «شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا»، سیدجلالالدین آشتیانی، ص 43.
39 - در بحث شخصیت حركت روشن شد كه نمیتوان گفت: حركت ، مجموعة سكونهای متوالی است، زیرا از مجموعة سكونها، حركت حاصل نمیشود و لذا سیلان و اتصال در خودِ حركت است.
40 - ملاصدرا(ره) میفرماید: «والبرهان علی بقاء الشخص ها هنا (در جوهر) كالبرهان علی بقاء الشخص هناك(در عرض) فانَّ كلاً منهما متصل واحد زمانی، و المتصل الواحد له وجود واحد، الوجود عین الهویه الشخصیه عندنا و عند غیرنا مما له قدم راسخ فیالحكمة ...» «اسفار»، ج3، ص 96 و 97.
41 - سوره الرحمن، آیه 29.
42 - سوره ق، آیه 15.
43 - سوره روم، آیه 7.
44 - سوره ابراهیم، آیه 48.
45 - سوره زمر، آیه 69.
46 - سوره زلزال، آیه 4.
47 - سوره عنكبوت، آیه 64.
48 - شاید بتوان سخن مولوی را در همین رابطه دانست، آنجا كه میگوید:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مُردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم
بار دیگر من بمیرم از بشر
تا برآرم در ملائك بال و پر
بار دیگر از ملك پرّان شوم
آنچه اندر وَهم ناید آن شوم
پس عدم گردم، عدم، چون ارغنون
گویدم كانّااِلیه راجعون
49 - در مورد معاد جسمانی میتوانید به نوشتار «نحوه حیات بدن اُخروی» رجوع فرمایید.
50 - «شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا»، سید جلالالدین آشتیانی، ص 86 و 87.
51 - «معاد از دیدگاه امام خمینی(ره)»، تقریرات اسفار، ص 218 تا 226.
52 - میفرماید: اِنَّ تجدّد شیء اِن لم یكن صفة ذاتیة له ففی تجدّده یحتاج اِلی مُجَدِّدٍ و ان كان صفة ذاتیة له ففی تجدّده لا یَحتاجُ الی جاعل یجعله متجدّدا بل الی جاعل یجعل نفسه جعلاً بسیطاً. «اسفار»، ج 3، فصل 21، ص 68.
53 - «شرح منظومه سبزواری»، انتشارات مصطفوی، ص 249.
54 - ملاصدرا(ره) میگوید: اگر نفس را جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقا ندانیم، لازم میآید نفس انسانی را از ابتدا تا انتها ثابت بشماریم و توجیهی بر تحولات نفس انسانی از نظر علمی نداشته باشیم و در آن صورت باید بپذیریم نفسِ یك كودك با نفس یك انسان متعالی در ذات خود ثابتاند و فقط در اعراض متفاوتاند، در این صورت نفس نبیاكرم(ص) با یك آدم عادی در ذات خود مساوی است. «اسفار»، رحلی، ط 1، ج 4، ص 83.
55 - برای اطلاع كامل از نظر ملاصدرا(ره) در این مورد به كتاب «معرفتالنفس والحشر» ج 1، ص 54 رجوع فرمایید.
56 - سوره نحل، آیه 40.
57 - سوره روم آیه 7
58 - سوره الحاقه آیات 38 و 39
59 - بحار، ج4، 43.
60 - سوره ابراهیم آیه 48
61 - این اشعار به عنوان نمونه از گلشن راز شیخمحمودشبستری آورده شد.