تربیت
Tarbiat.Org

از برهان تا عرفان
اصغر طاهرزاده

نظر امام‌خمینی(ره) در مورد معاد جسمانی

دراین رابطه نظر امام‌خمینی(رحمة‌الله‌علیه) را كه دارای معارف عمیق و دقیقی بوده و نقش حركت جوهری را در تبیین معاد جسمانی به خوبی نشان می‌دهد، در ذیل به صورت كامل نقل می‌كنیم. ایشان می‌فرمایند:
«با توجه به حركت جوهری، موجود در ذات خود از ضعف، رو به قوت و كمال می‌رود و هیولا مرتبه به مرتبه، به طرف اخذ صور كمالیه حركت می‌كند تا جایی كه در صفا و شدت، هم‌سنخِ وجود می‌شود. یعنی در اثر این حركت و اخذ افاضات، به مرتبه‌ای از وجود می‌رسد كه می‌خواهد به موت طبیعی، از سر شاخه عالم طبیعت بیرون رود و هیولا را رفض نماید و از شجره عالم ماده رهیده، در عالم اكمل و اَعلا ثابت و مستقر گردد و طبق اصل «شیئیتِ شئ به صورتش است، نه به ماده‌اش» پس اگر صورت اخیر، ماده منضمه را از دست بدهد و جز صورت چیزی باقی نماند، شیئیت شئ محفوظ است، چنانچه تخت‌بودن تخت به ماده‌اش كه چوب است، نیست؛ بلكه به صورتش است، و لذا اگر ماده آن یعنی چوب‌بودن نباشد، باز تخت، تخت است.
از طرفی نفس انسان، صورت اخیر اوست و شیئیت انسان به آن است. حـال اگر انسان در عالم طبیعت مسیر كمالی خود را طی كرد به جایی می‌رسد كه از ماندن در شجره عالم طبیعت مستغنی است و به قدری خوش‌طعم و خوش‌رنگ و بو شده كه ملائكة‌الله، مجذوب نور جمال و عطر وجود او می‌شوند و آرام‌آرام، جسم طبیعی را پشت سر می‌گذارد و در اثر «حركت جوهری» به جسم مثالی كه حاصل حركت آن جسم طبیعی است نایل می‌شود و از طبیعت بیرون می‌رود.
این جسم مادام كه در طبیعت است، جسم خالص نیست، بلكه اختلاطی از جسم و لاجسم است ( چون مقرون به هیولا است و هیولا، جسم نیست) و با حركت ذاتی‌اش به جایی می‌رسد كه جسم خالص می‌شود و این یعنی به مرتبه جسم مثالی‌رسیدن، و وقتی به آن مرتبه رسید، حركت در حقیقتِ امتدادیه جوهریه‌اش، توقف پیدا می‌كند، چون اگر این حركت ادامه یابد دیگر معاد جسمانی نخواهد بود، ولی چون عالم مثال حركت ندارد، جسم مثالی همواره بـرای همه انسان‌ها باقی خواهد ماند و محال است نباشد، زیرا نبودش بدین معنا است كه انسان مولود طبیعت نباشد.
انسانی كه فعلاً در طبیعت است و به تدریج رو به كمال می‌رود، انسان خالص نیست و تعیّن ندارد، چون در بین قوه و فعل در حركت است و از هر درجه‌ای كه می‌گذرد نقص آن درجه را به جای می‌گذارد، تا روزی برسد كه نقص عالم طبیعت را بر زمین بگذارد و آن آخرین قدم حیات دنیایی و اولین قدم حیات دیگر است. انسان وقتی با حركت، به عالم برزخ رسید و جسم برزخی شد، شخصیت او باقی است (یعنی همان كودكی است كه در اثر حركت جوهریه و استعداد وجود فعلاً جسم برزخی شده‌است) و هرچه بالاتر رود، وجودش جامع‌تر و جنبه كثرتش ضعیف‌تر و جنبة وحدتش قوی‌تر می‌شود و لذا یك شخصیت واحد است كه همه شئون مراتب قبل را دارا است، لمس می‌كند، می‌بیند، می‌چشد، و خلاصه همه آنچه در مراتب پایین داشت در مراتب بالاتر همان قدرت و توان را دارا است.
نفس، مادام كه در طبیعت است چون هیولا و جنبه بالقوه دارد «قابل» صُوَر جسمیه است، هرچند خودش جسم نیست، ولی بعد از مفارقت از عالم طبیعت و فراغت از تدبیر امور غیر، می‌تواند اجسام جرمیه را ایجاد نماید و چون قویّ‌الاراده است و از اشتغالات طبیعت رسته است، هر چه اراده كند ایجاد می‌نماید ( همچنان‌كه در همین دنیا در ذهن خود صورت اشیاء را اراده و ایجاد می‌كند) و لذا در نشئه آخرت بدن خود را خودش ایجاد می‌كند، بلكه آن بدن، بدنی است كه نفس، خودِ آن بدن است و ایجاد و اعدام آن، مساوق اعدام و یا ایجاد خودش می‌باشد.(51)