حركت؛ وجودی است دارای سیلان و اتّصال كه سیلان و اتّصالش مربوط به خودش است. چراكه اگر حركت از سكونهای متوالی بهدست آمده بود، حركت نمیبود، بلكه سكون بود. چون نه از مجموعه صفرها عدد به دست میآید و نه از مجموعه سكونها، حركت ایجاد میشود، بلكه حركت وجودی است كه خودش عین سیلان و اتّصال است ونهچیزی كه حاصل مجموعه سكونها باشد، وچنین نیست كه بتوان حركت را آنقدر تقسیم كرد تا به اجزاء ساكن رسید. یعنی واحد حركت، سكون نیست چرا كه از مجموعة سكونها حركت حاصل نمیشود. فهم این نكته به دقت بسیاری نیازمند است چرا كه انسان عموماً در بررسی واقعیّت حركت،به آنچه كه حسّ از واقعیّت حركت ادراك میكند، بسنده مینماید و حسّ هم به تنهایی از واقعیّت حركت، جز سكونهای متوالی برداشت نمیكند. از این رو انسان تصورمینماید كه حركت عبارت است از سكونهای متوالی؛ در حالیكه حسّ به كمك عقل میتواند از واقعیّت حركت آگاهی یابد و لذا آنچه را حسّ از حركت خبر میدهد، واقعیّت حركت نیست.