چون خدا عین وحدت و علم و حیات و قدرت است، نزدیكی به خدا موجب وحدت و علم و قدرت برای ما میشود، و دوری از خدا موجب محرومیت از كمالات است. وچون خداوند وحدت و كمال محض است، هرچه به خدا نزدیك شویم در آرامش و عدم اضطراب وارد میشویم و به یگانگی شخصیت میرسیم و هرچه از خدا دور شویم به اضطراب و احساس عدم استحكام گرفتار میشویم، وقتی از هویت تعلقیِ خودمان نسبت به حق غافل شویم، دیگر نقصهای خود را نقص نمیپنداریم. چرا كه كمال مطلقی را نمیشناسیم تا نسبت به او، خود را ارزیابی كنیم. به همین جهت هم گفتهاند:
«وقتی متوجه شویم وجود و ذات انسان عین ربط و تعلق به حضرت حق است، میفهمیم چرا در عمل و انتخاب، انسان نمیتواند بدون ربط به چیزی كه او آن را كمال میپندارد، ادامة حیات دهد، حال اگر خود را به حق ربط داد، در فضای انتخاب خود، هویت تعلقی خود را به طور صحیح راهبری نمودهاست و به اصطلاح بندة حق شدهاست. چرا كه ذات او به جهت هویت تعلقیاش ذاتی است كه باید بنده باشد و اگر خود را از تعلق به حق آزاد پنداشت، لزوماً ارادة خود را جهت بندهشدن به متعلقات قوای شهویه و غضبیه رها خواهد كرد و به اصطلاح بندة شهوت و غضب خواهد شد.
بشر امروز با اعتقاد به اومانیسم (یعنی انسان محوری به جای خدا محوری) خود را از تعلق به حق رهانیده و با اعتقاد به لیبرالیسم (یعنی انسان در تمام ابعاد حتی در برآوردن میلها و شهوات خود، آزاد است و هیچ محدودیتی ندارد) عملاً خود را بندة میلهای حیوانیاش كرده و نیز چون كمال مطلق فقط خدا است اگر انسان از طریق ارتباط با خدا، به ذاتِ عین هویت تعلقیاش جواب صحیح ندهد، گرفتار نیهیلیسم یا پوچانگاری میشود، چون با بنده غیر كمال مطلقشدن، نیاز به كمال مطلق خود را برآورده نكرده است.