طبق مبحث «وحدت بین ذات و صفات» متوجه میشویم كه كمالات در مقام خداوندی به صورت «جامع» هست، و نه به صورت «مجموع». یعنی كمالاتی مثل علم و قدرت و حیات، ذات حق را از وحدت خارج نمیكند و او را به صورت مجموع كثیری از كمالات درنمیآورد. یعنی كمالات در خداوند مثل مجموع صندلیها در كلاس نیست. بلكه مثل صفات موجود در «من» یا «نفس انسان» است كه در عین اینكه شنوایی و بینایی حقیقتاً موجود به نفس است، ولی باز نفس انسان یك نفسِ واحد است و این كمالات ِشنیدن و دیدن، نفس را از واحد بودنش خارج نمیكند. قرآن میفرماید: «اِنَّ اَللهَ واسِعٌ عَلیمٌ»(18) یعنی؛ خداوند یك شعور و علم گسترده است. یا میفرماید: «اِنَّ اللهَ لَطیفٌ خَبیر»(19) یعنی؛ خداوند یك حضور غیر مادی و لطیف و آگاهانه است.
در شرح نكتة بالا عرض میكنیم ممكن است تصور شود حال كه خداوند دارای صفات متكثر كمالیه است، پس نكند ذات او كه محل این صفات است، در واقع حالت كثرت پیدا كند و دیگر «اَحدیت» برای ذات حضرت حق معنی ندهد؟ اینجا است كه در بند 8 میخواهیم بگوییم: باید متوجه بود وقتی او عین علم و قدرت و حیات باشد، دیگر این صفات به صورت خاصی در او هست كه وحدت او را عوض نمیكند و این نحوه بودن صفات را كه وحدت موجود را از بین نمیبرد، نحوة جامعیت صفات میگویند. یعنی در عینی كه این صفات در او هست، ولی آن صفات به او هست نه به خودشان. یعنی حضرت حق است كه عین حیات و قدرت و علم است؛ نه اینكه علم، چیزی است و حضرت حق، چیز دیگر. برای تقریب به ذهن همان حالت نور بیرنگ را در نظر داشته باشید كه تمام هفت رنگِ قرمز و نارنجی و زرد و سبز وآبی و نیلی و بنفش، در نور بیرنگ هست ولی نه به صورت استقلالی، بلكه همة این رنگها غرق در وجود بیرنگیِ نور بیرنگاند. هرچند وقتی شرایط ظهور هر رنگ به كمك منشور فراهم شد، نور بیرنگ، در آن شرایط به همان رنگ خاص ظهور میكند.
پس اَحد، اَحد است و هیچ صفتی او را از احدیت ذاتیاش خارج نمیكند، چرا كه آن صفات در او به صورت جامع وجود دارد و نه به صورت مجموع.(20)