از مباحث گذشته این نكته نیز به خوبی روشن میشود كه: هرچه وجود شدیدتر باشد حواس پنجگانه كمتر میتوانند آن را درك كنند. مثل نور بیرنگ كه چون جامع هفت رنگ است قابل رؤیت نیست، ولی مثلاً نور قرمز برعكسِ نور بیرنگ برای چشم محسوستر است، چون شش رنگ دیگر از آن جدا شده است كه قرمز شده و قابل رؤیت گشته ویا هر رنگ دیگر را هم در نظر بگیرید براساس همین قاعده، نسبت به نور بیرنگ، امكان رؤیتش بیشتر است. طرح زیر همین نكته را مطرح مینماید:
قرمز
نارنجی
زرد
سبز نور بیرنگ
آبی
نیلی
بنفش
پس اگر كسی از شما سؤال كند؛ اگر خدا هست، چرا از طریق حواس پنجگانه قابل رؤیت نیست؟ در جواب خواهید گفت: بعضی از حقایق هستند كه محدودیت مكانی ندارند تا با حواس پنجگانه احساس و دیده شوند، چرا كه شرط دیدن یك شئ، داشتن شكل است و شكلداشتن یعنی محدودیت مكانی، یعنی جایی باشد و جایی نباشد. حال حقایقِ مجرد كه محدودیت مكانی ندارند، مسلماً با چشم قابل رؤیت نیستند، چرا كه چشم؛ چیزی را میتواند ببیند كه نوری از بیرون برسطح آن برخورد كند و سپس آن نور به درون چشم ما منعكس شود تا عمل رؤیت انجام گیرد. حال اگر پدیدهای محدود به سطح نبود، دیگر چشم نمیتواند آن را رؤیت كند.
سؤال: چیزی را كه نمیتوانیم حسّ كنیم، از كجا قبول كنیم كه وجود دارد؟
جواب: پدیدههای محسوس را باید از طریق حس به وجود آنها پیببریم و اگر حسّ نتوانست آنها را حس كند، نباید انسان واقعیت آنها را بپذیرد. ولی پدیدههای معقول را باید از طریق عقل، متوجه وجود آنها شد و اگر عقل نتوانست به وجود آنها پیببرد، یعنی قابل اثبات از نظر عقل نبود، نباید وجود آنها را قبول كرد، ولی نباید هم انتظار داشت چیزی كه معقول است و وجودش مجرد است ما از طریق حسِّ خود درك كنیم.
در مثال منشور همین نكته قابل توجه است كه همة ما میدانیم نورِ بیرنگ، شامل هفت نوری است كه پس از برخوردِ نور بیرنگ به منشور، ظاهر میشود، ولی آنقدر كه نور قرمز و زرد و سبز برای چشم ما محسوس است، نور بیرنگ محسوس نیست. و علت اینكه نور قرمز و زرد و سبز و آبی و امثال آنها محسوستراند، به جهت محدودیت آنهاست، چرا كه هركدام از آن نورها، شش نور دیگر را در خود ندارد. مثلاً نور قرمز؛ شش نور دیگر را با خود ندارد و همینطور نور نارنجی. ولی نور بیرنگ؛ جامع تمام هفت نور است و همین عدم محدودیتِ آن نور نسبت به نورهای زرد و سبز و آبی، موجب شده كه دارای رنگ خاصی نباشد، و لذا به همان اندازه هم قابل رؤیت نیست. پس نتیجه میگیریم هر قدر موجودات از نظر درجة وجودی، محدودیت كمتر و درجة وجودی بیشتری داشته باشند، كمتر با چشم قابل رؤیت هستند. آری چیزی كه نه محسوس باشد به كمك حواس پنجگانه، و نه قابل اثبات باشد به كمك عقل، واقعیت ندارد و پذیرفتن چیزی كه نه محسوس است و نه معقول، یك نحوه خرافه گرایی است.