نكته دیگرى كه در آغازِ پاسخ، به آن اشاره رفت و اكنون به تفصیل آن مىپردازیم، این است كه ـ از نظر ما ـ سه شرط مذكور در ارزش، یكسان نیستند. ما معتقدیم آنچه عنصر اصلى نظام را تشكیل مىدهد، اسلام است. مدیریت در همه كشورها هست. چنان نیست كه در دیگر كشورها ـ كه نظامشان اسلامى نیست ـ شخص اوّل مملكت مدیر نباشد. پس از این جهت امتیازى بر دیگران نداریم. امتیاز و صبغه ویژه كشور و نظام ما اسلامىبودن است؛ یعنى آنچه بیش از همه بر آن تأكید مىكنیم اسلامىبودن نظام است. آنچه براى رهبر بیش از همه لازم است، فقاهت است؛ از اینرو مىگوییم: ولىّفقیه، و نمىگوییم: ولىّ عادل؛ البته رهبر باید عادل نیز باشد. نمىگوییم ولىّ سیّاس، گرچه باید به سیاست آشنا باشد. پس تأكید ما بر كلمه فقیه، از آن روست كه عنصر اصلى در نظام ما اسلام است و فقیه؛ یعنى اسلامشناس.
البته اشكال مىكنند كه اسلام علوم گوناگونى دارد و شما از فقیه به عنوان «اسلامشناس» نام مىبرید، در حالى كه معناى اصطلاحى فقاهت، آشنایى به احكام فرعى است. پس با توجه
( صفحه 81 )
به اینكه اسلام دربرگیرنده اعتقادات و كلام، فلسفه، تفسیر، علم حدیث و رجال هست، لازم است در میان خبرگان عدهاى فیلسوف، مفسر و متكلّم نیز حضور یابند؛ همینطور سایر متخصصان در دیگر شاخههاى علوم اسلامى. در پاسخ باید گفت:
آنچه در اجراى نظام اسلامى مؤثّر است، فقاهت است. اسلام بخشهاى گوناگونى دارد؛ بخشى از آن مربوط به مسائل درونى و قلبى است كه عبارت است از اعتقادات؛ بخشى از آن مربوط به مسائل خانوادگى است و بخشى مربوط به مسائل و عبادتهاى فردى، مثل نجاست و طهارت، یا این كه نماز چگونه باید خوانده شود. ضرورت ندارد ولىّ فقیه در همه آن بخشها اعلم باشد. آنچه شرط است این است كه در احكام اجتماعى و سیاسىِ اسلام، رهبر از همه اعلم باشد، چون آشنایى او به احكام اجتماعى و سیاسى اسلام، به راهبرى مردم و اداره جامعه، جهت مىدهد. البته سایر بخشهاى اسلام نیز مهمّاند و فقاهت به معناى عام شامل آنها نیز مىشود، اما آنچه به مناسبت حكم و موضوع در اینجا دخالت دارد، احكامِ فقهى اسلام، بخصوص مسائل سیاسى و اجتماعى است.