﴿السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِی﴾
سلام بر تو هنگامی كه صبح میكنی و هنگامی كه شب مینمایی!
راستی؛ آنكس كه سراسر قلبش توجه به حق است و از حق نور میگیرد، صبح و شامش چگونه میگذرد؟ تمام گنجهای معنوی عالم یكپارچه در قلب اوست، با سلام به اوست كه به همه حقیقت، سلام كردهای، به او میگویی:
در كعبه كوی تو هر آنكس كه درآید
از قبله ابروی تو درعین نماز است
خوشا به حال كسی كه در سوز و گداز چنین انسانی است!وقتی به صبح و شامكردن او سلام میكنی. قصه سوز دل خود را با محبوب آرمانی و الهی خود در میان میگذاری، نمیدانی به كدام وجه مبارك او نظر كنی، چراكه:
شرح شكن زلف خَم اندر خَم جانان
كوته نتوان كرد كه این قصه دراز است
چه میتوان گفت، جز اینكه بگویی:«السَّلامُ عَلَیْكَ حِینَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِی» سلام بر تو كه تمام وجودم را یك چشم كردهام و همة چشمم را به قلب سپردهام و چشم قلب را از همه بركنده و بازداشتهام، تا به جمال تو باز كنم. یعنی:
بر دوختهام دیده چو باز، از همه عالم
تا دیدة من بر رخ زیبای تو باز است
و در این نظر كردن به تو، شب و روز نمیشناسم، شب و روزم سلام است به شب و روز تو، ای شاه انجمن دلبران!
هر بامداد روی تو دیدن حیات ما است
امروز روی خوب تو جانا چه دلرباست
هر روز در جمال تو خود لطف دیگری است
امروز هر چه عاشق شیدا كند سزاست
امروز آن كسی كه مرا، دی بداد پند
چون رویِ تو بدید ز من عذرها بخواست
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام ازكه خواهم وآن چشم خود كراست(24)
عرضه میداری؛ سلام بر تو هنگامی كه صبح میكنی و هنگامی كه شب مینمایی و سراسر وجودت توجه به حق است، سلامی میكنم با هزاران امید، امید به لبیكی از جنس همان حالاتی كه صاحب اصلی آن تو هستی.
ای خنك چشمی كه آن گریان اوست
ای همایون دل كه آن بریان اوست
چرا كه او صاحب «وقت» است و دیگر شب و روز نیستند كه بر حالات او حكومت میكنند، بلكه اوست كه با حالات توحیدی خود بر شب و روز حاكم است. پس سلام بر او در تمام شب و روزش كه شب و روز واقعی، شب و روزی است كه او دارد.