از خود نمیپرسید چرا در حال حاضر جهان اسلام در نشاندادن حقایق آسمانی این اندازه ضعیف است؟ چرا آنهایی که در آسمان ضعیف نشدهاند و در زمین ضعیفشان کردهاند و مستضعفینفیالارض هستند، حاکمان زمین نیستند تا زمین را به آسمان متصل کنند؟ چه شرایطی باید فراهم شود تا ضعیفشدگانِ در زمین- که در آسمان مورد احتراماند- امکان ظهور حقایقی را داشته باشند که اهل زمین از ظلمات بهدر آیند و از بیتفاوتی نسبت به حقایق آسمانی دست بردارند؟
خداوند در قرآن میفرماید: «و نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِیالاَرض وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثین»(67) اراده كردهایم تا منت گزاریم برآنهایی كه در زمین ضعیف شدهاند و آنها را رهبران مردم و وارثان زحمات همهی انبیاء قرار دهیم. میفرماید عدهای در زمین هستند که ارزش آن را دارند که در معادلات قدرت نقشی اساسی ایفاء کنند ولی فرهنگی در میان است که اینها را مستضعف کرده و با اینکه ضعیف نیستند از دایرهی تصمیمگیری و تأثیرگذاری بر جهان پیرامون خود خارجشان نمودهاند، خداوند میفرماید: ما اراده کردهایم ارزش این انسانها را به آنها برگردانیم و آنها را رهبران جهان قرار دهیم. حضرت علی(ع)در مورد آیهی مذکور میفرمایند: «هِی لَنَا وَ فِینَا»(68) این آیه برای ما و دربارهی ما است و نیز پس از خواندن آن آیه همچنان که عرض شد فرمودند: «لَتَعْطِفَنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا عَلَى أَهْلِ الْبَیْتِ كَمَا تَعْطِفُ الضَّرُوسُ عَلَى وَلَدِهَا»(69) دنیا به ما رو مىآورد مانند ماده شتری كه به فرزند خود روى مىآورد، آن ماده شترى كه كمال حمایت را از فرزند خود دارد.
خداوند در آیهی فوق میفرماید: ما اراده كردهایم در زمان بقیت الله یعنی زمانی که ملاکها دیگر نزدیک به قیامت است و از زمانزدگی آزاد است، آنهایی كه در منظر اهل زمین مستضعفند حاکمان زمین شوند. اعم از حضرت مهدی(عج)و یا آدمهای الهی كه در عالم بقیت اللّهی زندگی میكنند و منتظر حضرت هستند و معنی و افق انتظار را میشناسند و سعی دارند معنی انتظار را به عنوان یک فرهنگ، وارد ادبیات جهان بنمایند. از خودتان نمیپرسید چرا در حال حاضر جاهلترین افراد بر بشر حکومت میکنند و نقشههای سیاسی و تربیتی جهان را ترسیم مینمایند؟ مبنای چنین سرنوشتی که فعلاً بر بشر جاری شده چیست، چرا خدا با ما قهر كرده است؟ چرا خدای لطف با ما ارتباط ندارد؟ چه كنیم كه خدا سراغ ما را بگیرد؟ چه باید كرد تا امام منتَظَر به سراغ آدمها بیاید؟ در جواب همهی این حرفها میخواهم این نکته را عرض کنم که:
تا وقتی زمانِ باقی سراغ انسان نیاید و انسان از زمان فانی، خود را آزاد نكند اصلاً كسی به فكر انقلاب جهانی نمیافتد و تا وقتی كسی به فكر انقلاب جهانی نباشد وضع موجود را میپذیرد و وقتی وضع موجود پذیرفته شد عالم بقیت اللهی به سراغ ما نخواهد آمد و شرایط حاكم شدن مستضعفان در زمین، فراهم نمیگردد.
در کتاب «عالَم انسان دینی» روشن شد انسان به جهت ذات مجردش استعداد آن را دارد كه از گذشته و آینده آزاد شود و در «حال» زندگی كند. همانطور که مایلید در نمازِ خود در «حال» باشید؛ و نه گذشته سراغتان بیاید و نه آینده ، فقط خودتان باشید و خدا. چون خدا آزاد از هر زمانی در «حال» قرار دارد؛ همین كه سراغ گذشته و آینده رفتید دیگر در محضر خدا نیست. امیرالمؤمنین(ع)میفرمایند:
مافاتَ مَضی وَ ماسَیَأتِی فَاَیْن
قُمْ فَاغْتَنِمِ الفُرصَه بَینَ العَدَمَین
یعنی گذشته كه رفت، آینده هم كه نیامده است، پس در بین دو عدم بپا خیز و آن را غنیمت شمار و از گذشتهای که رفته و آیندهای که نیامده خودت را نجات بده و «حالِ» بین این دو عدم را از دست نده. این «حال» را مقام بقیت اللّهی میگویند همین طور که انسان فقط در ارتباط با خدا در «حال» واقع میشود و اگر در «حال» قرار گیرد خدا را در منظر خود مییابد و اگر حال را شناخت دیگر گذشته و آینده گرفتارش نمیكند. مولوی به صورت شکایت از گرفتاریاش در چنگالهای گذشته و آینده میگوید:
عمر من شـد فدیهی فردای من
وای از این فردای نا پیدای من
میگوید: این فردا فرداگفتنها عمر من را فانی كرده و همواره نظرم را از حضور در «حال» به ناکجاآباد مشغول کرده است. وقتی فردا فرداگفتن وارد زندگیها شد هرگز زندگی به نتیجهی مطلوب نخواهد رسید. در ادامه میگوید:
هین مگو فردا كه فرداها گذشت
تا از این هم نگذرد ایام كَشـت
فردا فرداگفتن بس است، بسیاری از فرداها گذشت و تو هنوز گرفتار فردا هستی. فردا فردا گفتن یا تسویف را رها کن تا بتوانی همین حالا در قیامت و ایامِ کشتِ زندگیِ ابدی قرار بگیری. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع): «فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ»(70) پس دنیا را ترك كن و بدان كه محبت دنیا انسان را كور و گنگ و كر مىسازد، دوستى دنیا گردنها را -از سر حقارت- پائین مىآورد، پس از عمرِ باقیمانده استفادهكن و نگو فردا و پس فردا، هر کس قبل از شما هلاك شد به خاطر آرزوها و فردا فرداگفتنها بود.
اگر كسی توانست آرامآرام به مقام «بقاء» فكر كند و از زمان فانی به زمان باقی بر گردد، اولین قدمِ ارتباط با مقام بقیت اللهی و شناختن ظلمت آخرالزمانی را برداشته و زشتی فرهنگ مدرنیته که سراسر گرفتار زمان فانی است برایش روشن میشود و به همین جهت نمیتوان به هر کسی که ادعا دارد با فرهنگ غربی مخالف است اعتماد کرد مگر آنکه با عبور از زمان فانی توانسته باشد راهی به مقام بقیت اللّهی در جان خود باز کند. تا كسی نفهمد زمان فانی، عمر او را فانی میكند نمیتواند زشتی مدرنیته را درست بشناسد و در همان راستا معنی پایان تاریخ را که همان بلوغ بشریت است، نمیفهمد.