با سلطه و احاطهی روح غربی بر روان انسانها اندیشهی انتظار به حاشیه میرود و به همان اندازه زبان فرهنگ انتظار برای انسانها اندیشهای غریب و مبهم خواهد بود. این اولین مشکل برای کسانی است که بنا دارند جامعه را وارد فرهنگ انتظار نمایند و در نظر دارند فرهنگ انتظار، فعّال و با نشاط در صحنه بیاید. گفت:
من گنگ خوابدیده و عالَم، تمام كر
من ناتوان ز گفتن و خلق از شنیدنش
یعنی در دل ظلمتکدهی دنیای مدرن، ما نمیدانیم چگونه از فرهنگ مهدویت و معنیِ حقیقیِ پایان تاریخ با یکدیگر سخن بگوئیم و اندیشهای را به میدان آوریم که تاریخساز باشد. اگر متوجه این نقیصه نباشیم یا مجبوریم با روح فرهنگ مدرنیته سخنان خود را مطرح کنیم که جز سخنانی مرده چیز دیگری نخواهد بود و یا سکوت کنیم که در هر دو صورت به نفع فرهنگ مدرنیته تمام شده است، مگر آنکه اساس را بر نفی فرهنگ مدرنیته بگذاریم و گفتمان خود را بر این مبنا شروع کنیم.
ما تا متوجه زبان مخصوصِ تفکر نشویم هیچ قدمی در تاریخ بر نمیداریم. فرهنگ غربی طوری بر اندیشهها احاطه دارد که هرگونه انتقاد به غرب یک نوع بیخردی و نقص عقل به حساب می آید، آیا در چنین فضایی میتوان اندیشهای را مطرح کرد که مقصد اصلی آن عبور از غرب است و یا باید ابتدا اساس اندیشهی غربی را مورد انتقاد قرار داد؟ استیلای فرهنگ غربی در سیاست، هنر و تکنولوژی کاری کرده که در هوایی هم که استنشاق میکنیم روح غرب موج میزند و همگی را آرزومند غربیشدن نموده و لذا تا شهامت عبور از غرب شروع نشود کلمات همچنان بیروحاند و هیچ پیامی را به دنبال نمیآورند مگر آن که به عالَمی ماوراء عالَم غربی فکر کنیم و سخن را از آنجا آغاز نمائیم وگرنه ما نیز به جای آن که در وقایع آیندهی جهان توان عمل داشته باشیم قربانی وقایع خواهیم بود.