چون در عالم مجردات مکان و زمان معنی ندارد وقتی نفس ما به عالمی از عوالم غیبی نزدیک میشود، با آن عالم متحد میگردد و خود را تماماً به وسعت آن عالم مییابد. اگر کسی در حدّ مقام ملائکه صعود کرد، دیگر در عرض آن ملائکه نیست بلکه با آن مقام متحد میشود و وجود خود را در آن مقام احساس میکند.
بنابراین سیر جنبهی نوری و قلبی انسان -که حقیقت انسان است- سیری است که موجب اتحاد با عالم معانی میشود و در این سیر؛ معانی عالیه با قلب انسان متحداند و انسان اساساً در آن افق میاندیشد و در آن افق با عالم مادونِ خود ارتباط دارد.
ارتباط نوری با عالم معنا یک نوع یکدلشدن و مراوده با آن عالم است. در آن حالت چه بگویی شخصِ انسان با قلب خود مراوده میکند و چه بگویی انسان با عالم غیب مراوده میکند، هر دو یکی است. مراودهی قلب با عالم غیب، مثل دیدن یک گل است، نه مثل دیدن یک بلوک سیمانی. شما وقتی گلی را نظاره میکنید یک نوع مراودهی روحی با زیبایی آن برقرار مینمایید، به طوری که روحتان با زیبائی آن مرتبط و متحد میشود و از آن تغذیه میکند، البته این ارتباط کجا و ارتباطِ جانِ تزکیه شده با عوالم غیب کجا.
وقتی در دعاها از خداوند تقاضای بهشت میکنید، تقاضای ارتباط با اسماء حسنای الهی را دارید، تا از جمال الهی تغذیه کنید و جانتان با اسم لطیف و رحمان متحد گردد.(66)
جان انسان جنس نور است، عالم معنا هم از جنس نور است، اتحاد نور با نور را با وسعتدادن خود و درک حقایق معنوی، در خود میتوانیم احساس کنیم. باید با تمام امید متوجه چنین استعدادی در خود و در عالم وجود باشیم و با انجام دستورات شرعی جهت جان را برای تحقق چنین شرایطی جلو ببریم تا جانمان وسعت یابد و اتحاد محقق شود.
ما متأسفانه چون اولاً: معنی بهشت را نمیدانیم. ثانیاً: وسعت خود را نمیشناسیم. ثالثاً: جایگاه دستورات دین را در راستای سیر انسان به سوی عوالم نوری نمیدانیم، همینطور نشستهایم و میگوئیم چگونه چنین میشود. به قول مولوی:
چوگویدمرغجان«یاهو»بگویدفاخته،کوکو
بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد
مشکل در باورنداشتن و نگاهنکردن است. آری اگر فکر کنیم عبادات ما علت پدید آوردن این حضور است، باید مأیوس باشیم، ولی وقتی متوجه باشیم عبادات ما عاملی است که جهت ما را عوض میکند و از آن طریق به سوی عالم نور نظر میکنیم، آن عبادات عامل رفع حجاب میشوند.
حقیقت از ما به ما نزدیکتر است پس معنی ندارد که به دنبال آن بگردیم، کافی است حجابهای بین خود و آن را برطرف کنیم. مثل این است که ما شیشههای پنجره را پاک کنیم تا نور بیاید. آری اگر فکر کنیم ما باید نور را بگیریم و در اطاق بکشیم جای یأس دارد، ولی ملاحظه فرمودید که در سیر به سوی عوالم غیب، اینطور نیست، همین حالا ما در تمام عوالم قدس حاضریم، ولی جهت جانمان به آن سو نیست تا خود را در آنجا بیابیم.(67) وظیفه و توان ما در حدّ تغییر جهت جان است تا آرامآرام حجابها و موانعِ بین ما و آن عالم برطرف شود. در آن صورت ابتدا به نحو اجمال، با نور حقایق مرتبط میشویم و سپس آن ارتباط إنشاءالله حالت تفصیلی به خود میگیرد. و اتحاد ما با آن عالم شدید و شدیدتر میگردد. غفلت ما، غفلت از جنبهی تکوینی ما است.