ممکن است سؤال شود اگر نفس من در همهی عوالم حاضر است چرا من خودم را در همه جا احساس نمیکنم؟ در جواب باید گفت جنبه تکوینی شما غیر از جنبه شخصی و فردی و تشریعی شما است، شما خود را از زمان و جزئیات آزاد کن، در آن صورت خود را در همهی عالم مییابی، مشکل کار به جهت توجه ما و تمرکز ما به امور جزئی است، اگر مقداری توجه به امور دنیا و عالم کثرات رقیق شود، به همان اندازه احساس حضور در همهی عوالم ظاهر میگردد.
در روایت داریم رسول خدا(ص) با اصحاب در شهر مدینه نشسته بودند، فرمودند نجاشی پادشاه حبشه رحلت کرده است، برویم نماز میت او را بخوانیم و بیائیم. ملاحظه بفرمائید که اولاً: حضرت در عین اینکه در مدینه در جمع اصحاب هستند، در حبشه حاضرند. ثانیاً: کاری از کاری بازشان نمیدارد، به طوری که صحبت حضرت با اصحاب مانع توجه حضرت به وضع نجاشی نمیگردد. این مقامِ حضرت همان مقامی است که مولوی در وصف آن میگوید:
این یکی نقشاش نشسته در جهان
وآن دگر نقشاش چو مَه در آسمان
این دهانش نکتهگویان با جلیس
وآن دگر با حق به گفتار و انیس
پای ظاهر در صف مسجد صَواف
پای معنی فوق گردون در طواف
شرط حضور در عوالم وجود، نظر به آن عوالم و انصراف از امور جزیی است. چنین استعدادی در انسانها هست و شریعت الهی با عباداتی که آورده به چنین حضوری کمک میکند، هم از جهت نظر به حقایق عالم و هم از جهت انصراف از امور.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد حقیقت و قاعدهی حضور نفس در عوالم و احساس چنین حضوری در خود است. مواردی که عرض شد نمونههایی است در سطوح مختلف برای ملموستر شدن بحث. در مورد حضور امیرالمؤمنین(ع) در عوالم، اعم از گذشته و آینده و بواطن عالم، سخنان بسیاری مطرح است، اینها همه نشان میدهد که نفس انسان تا کجاها استعداد حضور دارد.(40)
عرض اصلی بنده در این بحث این است که با آزادی از زمان و رفتن در حضور، روح انسان به راحتی با نور ملائکه و انوار اسماء الهی مرتبط میشود و با اُنس با آنها باورهای خود را به حالت بالفعل درمیآورد، و به جای آنکه در قیامت به او بگویند: «فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛(41) چون پرده را از جلو تو برداشتیم، چشم تو اینچنین تیزبین شد. آری به جای آن که در قیامت به او چنین خطاب کنند، در همین دنیا با حقایق مرتبط شود و میگوید: « لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا»(42) اگر پرده عقب رود چیز جدیدی برای من ظاهر نمیگردد.
گاهی الهاماتی به قلب شما میرسد، از خود باید بپرسید ریشهی اینها کجاست؟ اگر علت آن الهامات، خودتان هستید و از طریق فکرکردن به ذهن و قلب شما آمد شما که قبل از آن الهامات هم بودید، مسلّم اگر علت در صحنه باشد باید معلول نیز در صحنه باشد. اگر علتِ آن الهامات، فکر خودتان است، چون خودتان از قبل بودهاید پس باید نتیجهی فکر هم از اول نزد شما باشد، مگر آن که بپذیریم فکرکردن یعنی سیر نفس از چیزی که بدان متمرکز بود به واقعیاتی دیگر، فکر موجب شد تا موانع برطرف شود و نفس آن مطالب را در جلو خود بیابد. چون نفس در آن عوالم هست ولی موانعی در میان است که نمیگذارد با همهی آن عوالم مرتبط شود؛ وقتی در مورد واقعیات فکر کردید، یعنی نفس خود را به سوی آنها متمرکز نمودید و از موانع ارتباط رد شدید.
باید جهت روح را از امور فرعی به حقایق کلی سیر داد و متوجه موانع آن سیر بود. گاهی یک حسادت ساده دهها پرده بین ما و حقایق عالمِ پدید میآورد، همانطور که دفع حسادت چندین و چند تجلی نوری از حقایق عالم وجود در قلب شما میگشاید. این که میفرمایند «کشیک نفس بکشید» یعنی توجه نفس را به عوالمی که در آن حاضر است معطوف دارید تا آرامآرام پردههای بین شما و آن عوالم رقیق و رقیقتر شود و به آن وسعتی که حقیقتاً در جان شما هست و تکویناً با آن حقایق متحد است، نزدیک شوید.