اگر انسان به دل خود جفا نكند، و او را مشغول پستیها و پوچیها ننماید، دل او به او میگوید كجا برو و كجا نرو و چه چیز را دوست داشته باش و چه چیز را دشمن. آن وقت چنین دل سالمی محال است معصوم را دوست نداشته باشد، دیگر شیعه و سنی و یهودی و نصرانی ندارد، مسلّم اگر یك مسیحی دلش را ضایع نكرده باشد و محبّت حضرت عیسی(ع) را به جهت عصمت آن حضرت در دل خود رشد داده باشد محال است وقتی متوجه سجایای حضرت محمد(ص) شد در همان راستا و بیش از پیش، محبّت حضرت محمد(ص) را در جان خود احساس نکند. چون به همان دلیلی كه عیسی(ع) را دوست دارد و باید هم دوست داشته باشد، باید حضرت محمد(ص) که مقام جامعیت همهی پیامبران است را دوست داشته باشد. این به شرطی است که دل خود را درست راهبرده باشد و انگیزهی دوستداشتنِ پاکیها و هدایتها باقی باشد. دلی که درست رشد کرده باشد محال است اهل البیت(ع) را دوست نداشته باشد. لذا در همین رابطه حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ(ص) أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّكَ مُنَافِق»؛(182) اگر با شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم كه دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد كرد، و اگر تمام دنیا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد و این بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد، و بر زبان پیامبر امّى(ص) گذشت كه فرمود: «اى على! مؤمن تو را دشمن نگیرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.»
امثال روایت فوق نشان میدهد هركس كه به دنبال محبّت انسانهای معصوم نیست ایمان واقعی را در خود رشد نداده است و اگر هزاران سال هم عبادت كرده باشد، در واقع به خودش و به دلش خیانت كرده است. دلی كه راه را درست میرود، تا به امام معصوم نرسد قانع نمیشود. ما دست و پای آن فرد را میبوسیم كه بگوید این دین مرا قانع نكرد و برای جوابگویی كامل به عقل و قلبم میخواهم به بقیهی ادیان سر بزنم. اما به ما بگوید كجا میخواهد برود، در حال حاضر كدام مكتب است كه انسان را تا محبّت و اتحاد با انسانهای معصوم جلو میبرد و او را متوجه انسانهایی میکند که خداوند آنها را در طهارت تکوینی پرورانده تا دینداری انسانها را کامل کنند؟ جناب سلمان چون نمیخواست به عقل و قلبش جفا كند رسید به اینكه دین زرتشت در آن حال و آن زمان برایش كافی نیست و لذا حركت كرد به سوی بیتالمقدس كه همان دمشق قدیم باشد، مدتها با بزرگان دین مسیحیت به سر برد، به استادش گفت: من اینها را برای خودم كم میبینم و استادش به او گوشزد كرد كه در متون ما هست که باید پیامبری در این زمانها بیاید و طبق شواهد باید در منطقهی عربستان باشد و سلمان راه افتاد به سوی عربستان و اسیر شد و او را به یك باغدار اهل مدینه فروختند و بالاخره پیامبر(ص) را یافت و دید این است آن كسی كه میتواند جواب قلب او را بدهد و در همان راستا بعد از پیامبر(ص) فقط محبّت فاطمه و علی و فرزندانشان(ع) او را قانع میكرد و احساس میكرد با محبّت به آنها به ثمر میرسد. چون سلمان نخواست به خود و عقل و قلبش جفا كند، راهش را تا رسیدن به محبّت معصومین(ع) پیش برد و ما هم اگر بخواهیم به خود جفا نكنیم غیر ممكن است كه جز به حبّ اهلالبیت(ع) به چیز دیگری قانع شویم.