آنچه ائمه(ع) به ما پیشنهاد میکنند تدبّر در امور آنهاست،(81) آنها مأمورند ما را متوجه حقیقت قدسی وجود خود بنمایند و به ما بفهمانند در عالم قدس حقایقی به نام اسماء حسنای الهی هست که صورت کلیه و جامع آنها در وجود یک انسان باید جمع بشود و در حرکات و سکنات او جاری و ساری باشد که بحث آن إنشاءالله در جای خود خواهد آمد. آنها مأمورند به ما خبر دهند: ای طالبان انوار عالم قدس بیایید تا ما شما را به آنجاها برسانیم، بیایید در زیر سایهی ولایت ما قرار بگیرید تا به آن عالم سیر کنید. راستی اگر در این موارد شکسته نفسی کنند و ما را از مقام خود آگاه نکنند و به سوی خود راهنمایی ننمایند، برای رسیدن به آن حقایق قدسی چه کار باید کرد؟ مثل آن است که پیامبر خدا(ص) رودربایستی کنند و نگویند من پیغمبر خدا هستم، در آن صورت بشریت چگونه متوجه وجود پیامبر بشود؟ اینجا شکسته نفسی بر نمیدارد، باید بیایند ما را به سوی خود راهنمایی کنند. کسی جز خودشان نمیتواند مقام آنها را بشناسد، شناختن مقام جامعیت اسماء حسنای کلیه، کار خودِ انسانهای کامل است لذا باید گفت: «گل خندان که نخندد چه کند؟» اینجاست که وقتی آنها خودشان را به ما معرفی کردند و روشن شد چقدر در این امر صادقاند ما باید خاک پای آنها را سرمهی چشم خود کنیم و با تمام وجود از آنها تشکر کنیم که ما را به سوی خود هدایت کردند. حضرت صادق(ع) به دو نفر از علماء اهل سنت میفرمایند: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْت»؛(82) اگر به شرق و غرب عالم هم بروید، هرگز به علم صحیح و درستى دست نمىیابید، مگر آن علمى كه از نزد ما اهلالبیت بیرون آید. این غیر از آن است که یک انسان خود خواه ما را به سوی خود بخواند، اینها خودی ندارند که ما را به سوی آن خود دعوت کنند، آنها سراسر نمایش اسماء الهیاند، پس در واقع آنها از طریق هدایت ما به خودشان، ما را به سوی خدا دعوت کردهاند.
وقتی به مقام ائمه(ع) معرفت پیدا کردیم و آنها را به عنوان مظاهر جامع اسماء الهی شناختیم و قلب خود را متوجه آن مقام نمودیم تا در سیر باطنی خود تحت تأثیر تجلی نور ولایت آنها قرار گیرد، این ابتدای راه است، باید ما آرامآرام ظرفیت پذیرش آن نور را در خود ایجاد کنیم. هرچقدر آن نور در جان ما جا باز کند، خودش وسیلهی معرفی خودش میشود و ما به یقینی که نسبت به مقام اهلالبیت(ع) باید برسیم، میرسیم. مثل آن که وقتی با قرآن روبهرو میشوید بین شک و یقین هستید، گاهی نوری از قرآن به قلبتان مینشیند و با تمام وجود حقّانیتش را باور میکنید، ولی ممکن است دوباره این فکر به ذهنتان بیفتد که نکند یک انسان نابغه بدون آنکه پیامبر باشد این حرفها را زده است؟! ولی باز با تدبّر در قرآن میبینید مسئله از این حرفها بیرون است و متوجه حقانیت آن میشوید، ممکن است چند بار گرفتار شک و تردید بشوید تا بالأخره نور قرآن جای خود را در قلب شما - با اُنس طولانی- باز کند، به طوری که پس از مدتی اصلاً جای هیچ شکی برایتان باقی نمیماند. عین همین مسئله در موضوع فرهنگ اهلالبیت(ع) و ولایت آن ذوات مقدس برایتان پیش میآید. همانطور که قرآن نوری دارد که با تدبّر در آن، بر قلبتان تجلی میکند و خودش خود را ثابت مینماید، مقام قدسی و نور ولایی اهلالبیت(ع) هم همینطور است. قرآن برای اثبات حقانیت خود میفرماید: «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا كَثِیرًا»؛(83) ای پیامبر! آیا اینهایی که منکر رسالت تو هستند در قرآن تدبّر نمیکنند، که اگر از طرف غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی میدیدند؟ اگر انسان در قرآن تدبّر کند آن چنان جلوهی وحدانی حضرت احد را مییابد که هیچ شکی در آن نخواهد کرد که این کتاب از حضرت اَحد نازل شده و با تمام وجود تصدیق میکند که اگر از طرف غیر خدای احدِ واحد بود هرگز وجود اینهمه انسجامِ غیر قابل تصور در آن ممکن نبود. در مورد اهلالبیت(ع) هم شرطِ ارتباط همین است و اگر این ارتباط برقرار شود انسان به جایی میرسد که میبیند اگر قلب و جان و باطن این انسانها در تصرف کامل حق نبود محال بود چنین گفتار و رفتاری به دست بُعد بشری آنها از آنها صادر شود، تا آنجا که انسان حیرت میکند که مگر می شود انسانی شروع به سخنگفتن بکند و بدون هیچ یادداشتی کلماتی از زبانش جاری شود که ما آن سخنان را به نام دعای جوشن کبیر میشناسیم. بنده معتقدم ابتدا خداوند با جلوهای از معانی کامل بر قلب مبارک آن ذوات مقدس تجلی میکند و اسماء هزارگانه خود را به تجلی در میآورد، سپس حاصل آن تجلی؛ دعای جوشن کبیر میشود که از زبان آنها جاری میگردد. در مورد سایر ادعیه مثل دعای ابوحمزه از امام سجاد(ع) یا مناجات شعبانیه از حضرت علی(ع) و دعای سحر ماه رمضان از حضرت باقر(ع) یا مناجات امام حسین(ع) در روز عرفه، همه و همه قضیه از همین قرار است. چگونه انتظار داریم متوجه نور باطنی و قدسی ائمه(ع) شویم در حالی که فرصتی برای تدبّر در سخنان و ادعیهی آنها نگذاشتهایم؟
همانطور که قرآن قصه و زبان فطرت ما است، اهلالبیت(ع) هم خودِ گم شدهی ما هستند، آن خود عالیهای که در همهی زندگی به دنبال آن هستیم، لذا است که گفت:
چون یافتمت جانان
بشناختمت جانان
مسئله اینگونه است که انسان پس از مدتی تماس با گفتار و رفتار این خانواده، آرام آرام خودِ گم شده و آرمانی خود را در آنها مییابد و احوالی را که باید پیدا کند به کمک ارتباط وِلایی با آنها پیدا میکند و متوجه میشود آنی که باید در نهایت باشد همینها هستند و آن محبّوبی که باید بگزیند، همینهایند و لذا وقتی میفرمایند: هرگز به ولایت ما نمیرسید مگر اینکه چنین و چنان کنید، با تمام وجود میگویید؛ «هرچه بگویی بشوم».