تربیت
Tarbiat.Org

مبانی نظری و عملی حبّ اهل‌البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

تفاوت خیالات وَهمی با خیالات آسمانی

صورت خیالیه، صورتی است که انسان می‌تواند با آن مؤانست داشته باشد و با آن زندگی کند و آن را آینه‌ی مطلوب و محبوب خود قرار دهد، حال اگر آن صورت، زمینی باشد حرکت انسان به سوی وَهمیاتِ غیر واقعی است و در نهایت موجب پوچی و هلاکت است؛(54) و اگر آن صورتِ خیالی، آسمانی باشد موجب اُنس قلبی با حقایق معنوی می‌شود.
ریشه‌ی خیالات گاهی مربوط به دنیا است و تصوراتی که ما از دنیا در درون خود ایجاد می‌کنیم و گاهی ریشه و منشأ آن‌ها توجه نفس به حقایق عالیه است. هنر انسان آن است که مواظب باشد خیالات پست وارد زندگی او نشود و دستورات پیامبران خدا در راستای همین امر است، زیرا تا وقتی ذهن انسان از تصورات وَهمی پاک نباشد استعداد اُنس با حقایق معنوی و تجلی صُوَر آن حقایق در خیالات انسان پیش نمی‌آید. حرف اهل البیت(ع) به ما این است که اگر خواستید محبّت ما به قلبتان بیاید، اول باید در دنیا ورع داشته باشید، دنیا را باید زیر پایتان بگذارید تا قلب آماده شود و صورت‌های عالیه در آن تجلی کند و انسان را به سوی منشأ خود به حرکت در آورد. مشهور است که مجنون سال‌ها دنبال لیلی بود، و با صورت خیالی لیلی عشق‌بازی می‌کرد، صورتی را در خیال خود از لیلی ساخته بود که لیلی خارجی در آن حدّ نبود، لیلی در آخر عمرِ مجنون، به سراغش آمد، مجنون دید آن لیلی که او در خیال خود دارد و با آن زندگی می‌کند خیلی بهتر از این لیلی است که در بیرون است، عذر او را خواست و گفت: من لیلی خودم را دارم و سال‌هاست با آن مأنوس هستم، وجود تو مانعی بین من و او خواهد شد. مجنون لیلای خودش را آرام‌آرام در موطن خیالش ساخته و با آن زندگی می‌کرد. لیلی بیرونی در ابتدای امر وسیله‌ای بود تا مجنون بتواند لیلی خود را پیدا کند و از طریق صورتی که در خیال خود دارد با معانی مطلوب خود مأنوس باشد.
وقتی شما یک فرش می‌خرید و آن را در اتاقتان پهن می‌کنید، یک رضایت درونی در خیالتان ایجاد می‌شود که مربوط به تصویری است که آن فرش در ذهن و خیال شما ایجاد کرد، تصوری از طریق آن فرش در شما ایجاد شد که برایتان آرامش‌بخش است. در واقع آنچه نشاط‌آور بود صورت خیالیه‌ی فرش بود که حالا هر کس به منزل ما بیاید می‌گوید: چه فرش زیبایی و ما از طریق آن آبرو می‌گیریم، به همین جهت اگر این فرش بسوزد مثل این است که دل ما دارد می‌سوزد، چون واقعاً آن فرشی که در درون دل ما بود سوخت.
در روایت داریم که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: وقتی انسان در حال احتضار است، «مال» ، «فرزند» و «عمل» او در برابرش مجسم می‌شوند او در آن حال به فرزندش می‌گوید: تو چه کار برای من می‌توانی بکنی؟ - حالا ممکن است فرزندش در آمریکا باشد- می‌گوید: من تو را به قبرت می رسانم و در آن دفن می‌کنم. این جواب، جواب همان حقیقت خیالیه‌ی فرزند است که این آقا در طول زندگی با آن اُنس داشت و فعلاً جسم آن فرزند در آمریکاست ولی آن صورت خیالیه که منشأ همه‌ی کارها و اراده‌های این آقا بود و همیشه هم با او بود صورت خیالیه‌ی فرزند است که در حین احتضار در منظر او آمد. در همان روایت داریم: «فَیَلْتَفِتُ إِلَى مَالِه‏»؛(55) در آن حال به مالش نظر می‌کند و می‌گوید: من نسبت به تو حریص بودم، حالا تو برای من چه کار می کنی، «فَمَا لِی عِنْدَكَ؟» فیقول: «خُذْ مِنِّی كَفَنَكَ»؛ می‌گوید: کفن خودت را از من بگیر. عنایت دارید که آن مالی که حرف می‌زند همان صورت خیالیه‌ی مال است و اگر دقت کنیم همین حالا هم با ما حرف می‌زند، مثل همان فرش. فرش را که خریدید، آن بُعدی از آن که با شما حرف زد صورت خیالیه‌اش بود که در درون شما القاء می‌کرد که من به شما آبرو می‌دهم و از این قبیل حرف‌ها. پشم‌ها و نخ‌ها که حرف نمی‌زنند! چه عاملی شما را روانه‌ی بازار کرد تا فرش بخرید؟ جز همان صورت خیالیه؟ حالا هم که آن را خریدید، آن صورت خیالیه با حضوری شدیدتر وارد ذهن و اندیشه شما شد و جزء مال و دارایی شما به حساب آمد، این همان مالی است که با شما حرف می‌زند.