وقتی انسان توانست در عالَم دینی مستقر شود، در آن حالت متوجهی نسبت خود با خداوند میگردد، که او «رب» است و ما «عبد». انسان در چنین حالتی همهچیز را از زاویهی وظیفه میبیند تا از آن طریق عبودیت خود را که عین ربط به پروردگارش است، محفوظ بدارد. تمام تلاش انسان در آن حالت حفظ نسبت خود با پروردگارش است. به همین جهت ملاحظه فرمودهاید؛ هرکس در عالَم دینی وارد شد نهتنها نمیخواهد از آن عالَم بیرون آید، بلکه نهایت تلاش را میکند تا آن عالم برایش محفوظ بماند. آنچنان در وطن اُنسِ با خود و خدا زندگی میکند که هرچیزی بخواهد او را از آن وطنِ مألوف جدا کند دشمن میدارد، حتی اگر آن چیز نفس خودش باشد، فریاد میزند که ای خدا!
باز خَر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
این حالت اُنس با خود و خدا را «حال حضور» میگویند، انسان با تمام وجودِ خود با خدا مرتبط است، و این شیرینترین بودن است. چون در این حالت غیری در میان نیست که او را بهسوی وجود و غنا ببرد و بودن با آن برایش شیرین باشد، خودش در حالت غناست. اگر کسی توانست به چنین حال حضوری برسد دیگر در دوران پیری و در قبر و برزخ تنها نیست. انسانی که در حال حضور است از طریق ذکر و دعا و نماز، آن حضور را نگه میدارد و رشد میدهد، حتی وقتی در ذکر زبانی نیست، در ذکر نفسی است، در آن حالت، وجود آدم برایش عین ذکر است. وقتی هم که در بین آدمهاست با آنها به سر نمیبرد، با تکلیف خود زندگی میکند و در سِیر کشفِ سرمایهی وجود خود میباشد. حتی وقتی هم به جبههی جنگ با دشمن اسلام میرود تلاش میکند خود را کشف کند. چنین انسانی در هر حال با خود بهسر میبرد.
مقابل عالَم دینی و آنهمه آرامش، حالت اضطراب و حرکت است و چون نفس انسان عین تعلق است، با هر عالَمی تماس بگیرد حکم آن عالَم بر جان او جاری میشود. به قول فارابی؛ روح انسان جنسی لطیف دارد و با هرچه روبهرو شود از آن متأثر میگردد. با توجه به چنین خاصیتی است که باید با عالَم غیب ارتباط پیدا کرد تا حکم آن عالم بر جان انسان جاری میشود. روشن شد بزرگترین خزینهی غیب، خودِ ما هستیم، باید از آنچه خودمان را از ما میگیرد فاصله بگیریم. بر همین اساس فرمودهاند نظر قلبی به دنیا یا حبِّ دنیا، بزرگترین مانع ورود به عالَم دینی است و بزرگترین سرمایهی ما را از ما میگیرد و حکم خود را در جان ما سرایت میدهد. ذات دنیا عین حرکت است، حرکت هم یعنی اضطراب و عدم آرامش، لذا بیحوصلگی و اضطراب و بیحکمتی نتیجهی نظر قلبی به عالَم ماده است.