در نگاهی که علوم جدید در اختیار انسان میگذارد، راه دستیابی به مراتبِ بالاتر وجود در مقابل انسان بسته و انسان با جنبهی کثیر عالم همخانه میگردد و از جنبهی وحدت و بقاءِ آن بیرون رانده میشود. چنین انسانی علوم سنتی را که حکایت از عالَم انسان دینی داشت نمیشناسد تا در سایهی آن آرام گیرد و با خود باشد و با چنین ساحتی با طبیعت مراوده کند.
انسانی که از عالَم دینی خود بیرون آید نه تنها خود را به بحران امیال میکشاند و دیگر جنبهی وحدتبخش وجودش از تأثیرگیری از عالم قدس خارج میشود، بلکه جهان را نیز به عمیقترین بحرانی که تا حال به خود دیده است وارد میکند، زیرا در هیچ دوره از تاریخ، انسان اینطور که با رنسانس از حیات دینی خود بیرون افتاد، بیرون نیفتاده بود. از این زمان بود که انسانها به جای زندگی با خدای خویش، زندگی با توهّمات خود را آغاز کردند و بیرحمانه به مقدسترین گنجینههای حیات دینی حمله کردند تا تشنگی خود را به قدرت یا ثروت فرو نشانند و این آغاز چند قرن پوچانگاری است که هنوز بشر بدان گرفتار است. بشر جدید خواست از ایمان بگذرد تا بدون هرگونه قید مذهبی، در جهان هستی تصرف کند، غافل از اینکه از این طریق از حقیقت خود و از حقیقت عالم بیگانه شد و چیزهایی را حقیقت پنداشت که هیچ رابطهای با حقیقت نداشتند و ندارند، آنچنان از خود غافل گشت که در پایان متوجه شد در این قمارخانه در قمار بر سر هستی خود قمار را باخته است.
اگر امروز فرهیختگان غرب نیز به فرهنگ شرق روی آوردهاند و تلاش میکنند گمشدهی خود را در شرق پیدا کنند به این جهت است که در یک مقایسه بین آنچه علم جدید به آنها داده و آنچه در «عالَم دینی» گذشته بوده، متوجه شدهاند اگر علم جدید قدرت تسلط بر طبیعت را به آنها داد ولی توان ارتباط با آن را از آنها گرفت و دیگر بشر نمیداند متعلق به چه عالَمی است.
انسانی که از عالَم دینی خود جدا شد وسایلی را ساخت که سفر او را سریعتر میکند، ولی این سرعت امکان ارتباطِ صحیح او را با هرچیز پایداری از بین برده و منجر به بحران در وجود بشر شده است. اگر بپذیریم که مردمان همواره عالمی دارند که جهت کلی اعمال و رفتار و گفتار آنها را تعیین میکند، با شرایطی که بشر جدید برای خود بهوجود آورد افق خود را از نظر به حقایقِ پایدار، به سوی ناپایدارترین موضوعات انداخت، و این عالَمی است که عین بیعالمی است، چگونه انسان در زندگیای که اینچنین سرعت بر آن حاکم است میتواند عالَم داشته باشد؟ همیشه انسان در طول تاریخِ حیات خود فنآوری داشته و برای زندگی خود ابزارهایی را ابداع میکرده، ولی ابزاری که انسانِ مستقرّ در عالَم دینی برای خود ابداع میکند، بسیار با ابزاری که انسانِ بیرون افتاده از عالَم دینی میسازد، تفاوت دارد. انسانِ بیرونافتاده از عالم دینی آنچنان گرفتار سرعتِ ناشی از خیالات بیقرار خود میشود که تمام آیندهی خود را به خطر میاندازد.
در حال حاضر ابزارهای انسان مدرن هماهنگی کل نظام طبیعی را به مخاطره انداخته است، چون چنین انسانی نه جنبهی ثابت و پایدار خود را میشناسد و نه به جنبهی ثابت و پایدار عالم، یعنی حقایق عالم قدس نظر دارد، و به همین جهت بسیاری تردید دارند که دیگر بشر مدرن بتواند از مهلکهی موجود بهدرآید. در شیوهی زندگی و ابزارهای انسان دینی، چیزی حاکم بود که ریشه در اصول تغییر ناپذیر عالَم داشت و به همین جهت هم زندگی آنها به وخامتی که امروز بشر جدید با آن در شهرهای بزرگ روبرو است، برخورد نمیکرد.