تربیت
Tarbiat.Org

عالم انسان دینی
اصغر طاهرزاده

ارتباط جنبه‌ی وحدانی انسان با أحد

عالَم دینی دو وجه دارد، یکی وجه شخص دین‌دار که وجه وحدت جان دین‌دار او یعنی قلب او است، یکی هم وجه معبود او یعنی اَحَد است. خدا فرمود: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»؛ ای پیامبر! بگو معبود شما اَحَد است، یعنی در دینداری باید نظر خود را به وجه وحدت محضه‌ی حقّه‌ی حقیقیه عالم بیندازید، تا جنبه‌ی وحدانی شما برای شما محفوظ بماند. وقتی طرفِ مقابل وحدت، یعنی کثرت را درست بشناسیم می‌فهمیم چگونه با فرورفتن در کثرت‌‌ها از عالَم حقیقی خود محروم می‌شویم و در بی‌عالَمی فرو می‌افتیم. وجه كثرت عالَم همان ماهیات و جنبه‌ی عدمی عالَم است كه موجب هیچ استقراری نیست، هر ماهیتی غیر دیگری است، به هر كدام دل ببندیم از دیگری محروم شده‌ایم و لذا جنبه‌ی کثرات امیال و هوس‌های ما را جواب می‌دهد. به عنوان مثال فرش یک شیء است که میل شما به آن می‌افتد و قوّه‌ی وَهمیه با آن مأنوس می‌شود و پس از مدتی فرشی دیگر می‌طلبد تا بتواند آن اُنس را نگه دارد. هیچ‌وقت فطرت شما به فرش و انواع آن میل پیدا نمی‌کند. چون فطرت جنبه‌ی وحدت انسان است و می‌خواهد با وحدت عالم مأنوس باشد. حتماً عنایت دارید که جنبه‌ی وحدت هركس؛ جنبه‌ی وجودی‌او است و همان «مَن» یا نفس ناطقه‌ی اوست. هركس به هر اندازه‌كه از غرایز خود عبور كرده باشد و به نفس ناطقه‌ی خود رسیده باشد، در عالَم وجود و بقاء وارد شده است، در حالی‌كه غرایز به جنبه‌ی کثرت‌گرای انسان یعنی وَهمیه نظر دارند كه جدای از جنبه‌ی وجودی اوست و عملاً او را گرفتار عدم می‌كنند. هر چقدر گرایش به كثرت در منظر انسان بیشتر شد عملاً او به عدم نزدیك‌تر شده است، در حالی‌که در عدم هیچ استقراری نیست.
خدا که اَحَد است، عین وجود است و وجودِ همه‌ی موجودات نیز از اوست. عالَم ماده که از نظر درجه‌ی وجودی در پایین‌ترین درجه قرار دارد و نسبت به وجود مطلق یا حضرت اَحد در نهایت بُعد است، در نهایت كثرت است. به قول علامه‌طباطبایی(ره)؛ «عَدَمٌ مّا» است یعنی یک قدم بیشتر با عدمِ محض فاصله ندارد و به همین جهت در ذات خود عین حركت و عدم استقرار است. پس هرچه به وحدت نزدیک شویم به اَحَد یعنی وجود مطلق كه عین بقاء است، نزدیک شده‌ایم، و هر چه به کثرت نزدیک شویم به عدم كه عین بی‌قراری و عدم استقرار است، نزدیک شده‌ایم و در حقیقت از این طریق بی‌عالَم شده‌ایم. نکته‌ی مهم همین جاست که انسانِ بی‌عالَم، در عدم و نیستی به‌سر می‌برد ولی چون گرفتار وَهم خود می‌باشد نیستی‌ها را هستی می‌پندارد و بی‌عالَمی را برای خود عالَم حساب كرده است.
اگر ما بتوانیم به این نکته‌ی مهم به خوبی توجه كنیم که اگر کسی جنبه‌ی وحدتش را به جنبه‌ی وحدت محضه‌ی عالَم متصل نمود، در واقع از نیستی به هستی آمده و تولدی جدید یافته و از بی‌عالَمی به عالَم‌داری سفر كرده است، درک بقیه‌ی مطالب به‌خوبی امکان دارد. به گفته‌ی حافظ:
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم

تا به اقلیم وجود این‌همه راه آمده‌ایم

وقتی دل با عشقِ به معبود از كثرت‌ها كنده شد، عملاً از سر حدّ عدم عبور كرده و به اقلیم وجود راه یافته است. به ما گفته‌اند:
اسرار طریقت نشود حل به سؤال

نی نیز به درباختن حشمت و مال

تا دیده و دل خون نكنی پنجه سال

از قال تو را ره ننمایند به حال

باید با دل بركندن از كثراتِ وَهم‌پسند، بتوان به مقام بقاء یا «حال» رسید، چون «مقام حال» نه بودن در گذشته است، که رفته، و نه بودن در آینده است که نیامده، بلکه بودن در هم‌اکنون است.
وقتی متوجه شدیم جنبه‌ی کثرت عالم، جنبه‌ی نیستی آن است كه وَهم آن را به عنوان هستی می‌داند، و جنبه‌ی وحدت عالم، حقیقتاً جنبه‌ی هستی آن است و جنبه‌ی هستی عالم متصل به هستِ خداست، می‌فهمیم اگر کسی به غیر خدا دل بست به کثرت و نیستی دل‌بسته است، كه عین بی‌عالمی و اضطراب است. اگر کسی به فرش دل بست به جنبه‌ی نیستی عالم دل بسته است، چون فرش‌بودنِ فرش اعتباری است، هر اعتباری هم نسبت است، نسبت هم واقعیت ندارد، پس به عدم دل بسته است. مثلاً سقف یک اتاق نسبت به شما بالا است، حالا اگر رفتید روی سقف ایستادید همان سقف نسبت به شما پائین است. چون بالابودن و پایین بودن یک نسبت است، ما در خارج از ذهنِ خود وقتی به سقف اتاق می‌نگریم، یک سقف و یک بالا‌بودن نداریم، بالا بودن را ذهن می‌سازد، نه این ‌که بالا بودن یک واقعیتی در خارج باشد که ذهن آن را یافته است. پس هرجا پای نسبت در کار است، پای نیستی در کار است. فرش‌بودنِ فرش نسبت به نیازهای دنیایی شما است و در نسبت با شما فرش است و نه این‌که فرش به عنوان فرش، یک مرتبه از وجود باشد و لذا دل‌بستن به آن، دل‌بستن به واقعیت نیست، بلكه دل‌بستنی است وَهمی به ذهنیات خود.