یك دانشمند سوئدی میگوید: ما قبل از دوران مدرنیته و ظهور ابزارهای تكنیكی، دستها و پاهای قوی داشتیم و در دل طبیعت برای زندگی خود تلاش میكردیم و در حالیكه در طبیعت سرما و گرما، سختی و مرگ هست، چون زندگی در آن شرایط عبارت بود از این كه در طبیعت باشیم، پس زندگی همراه با سختیها و مرگ بود، بنابراین مرگ برای ما یك چیز عادی در كنار زندگی بود. ما به جهت روانهای آسوده، خیلی راحت زندگی میكردیم و خیلی راحت هم میمردیم و هنر آن زندگی این بود كه همیشه مرگ را در كنار خود احساس میكردیم و همواره آماده بودیم كه آن را در آغوش بكشیم.
نمونه عالی این نوع زندگی، زندگی شیعه است، هنرشیعه این است كه مرگ را قسمتی از زندگی میشمارد. در فرهنگ شیعه، مرگ یك خطر برای زندگیكردن نیست. نمونة كامل آن را در استقبال حضرت اباعبدلله(ع) از شهادت میبینید.
با توجّه به آیات 6 و 7 سوره جمعه، هر وقت دیدید مرگ به عنوان خطری در زندگی شما محسوب میشود، بدانید كه از اولیاء خدا نیستید. چون قرآن میفرماید: اگر شما واقعاً فكر میكنید از دوستان خدا هستید، پس دوست داشته باشید بمیرید و اینچنین از مرگ هراسان نباشید، چون مرگ جزء زندگی است. امام كاظم(ع) میفرمایند: مگر مرگ جز این است كه شما از قالبی به قالب دیگر درمیآیید؟! امام حسین(ع) نیز میفرمایند: مرگ مثل این است كه از این طرف پل به آن طرف پل بروید. مرگ یك مرحلة عادی زندگی است، هر كس برای فرار از مرگ نقشه میكشد، مردهای است كه هرگز طعم حیات را نخواهد چشید. آن دانشمند سوئدی میگوید:
«ماشین ساختیم و در كنار ماشین فرصت بیشتری پیدا كردیم، این فرصت بیشتر را كنار ماشین دیگری به نام تلویزیون مصرف كردیم، قبلاً من با خودِ طبیعت با همة سختیها و زیباییهایش ارتباط داشتم، ولی الآن با طبیعتی كه تلویزیون به من نشان میدهد روبهرویم كه در آن مرگ و سختی نیست، بهترین مناظر را میبینیم، بدون اینكه كوچكترین باد و سوزی بخوریم، این ماشین یعنی تلویزیون تصویر مجازی طبیعت را بدون هیچ سختی و احساس مرگ، به ما نشان میدهد. در نتیجه آرامآرام، مرگ برای من خشن و ترسناك میشود.
آری؛ ما آرامآرام از مرگ ترسیدیم، چرا ترسیدیم؟ چون از طبیعت ترسیدیم، چرا كه از دریچة ماشینی به نام تلویزیون با دنیای بیرون ارتباط پیدا كردیم. حالا كه از مرگ ترسیدیم برای فرار از مرگ، اسلحههای مرگبار ساختیم و از این طریق به مرگ ترسناك نزدیكتر شدیم. همچنین از مردهها ترسیدیم، و لذا قبرستانها را كه یادآور مرگ ما بودند از كنار زندگی خـود دور ساختیـم و در نتیـجه مـرگ برای ما وحشتناكتر شد- باید هر روز از كنار قبرستان بگذری و جایگاه خودت را ببینی كه یك روز جایت اینجاست و بفهمی مرگ كنار زندگی توست. چقدر زشت است دوركردن قبرستان از كنار شهرها، كه صاحبان تكنولوژی در غرب انجام دادند و ما نیز متأسفانه از آنها یاد گرفتیم!!- و حالا كه خواستیم هیچ چیز متذكر مرگ برای ما نباشد علاوه بر قبرستانها، پیران را نیز به شدت از كنار زندگی خود دور كردیم، چون پیری، مقدمة مرگ و متذكر آن است. از پیری ترسیدیم و پیران را از صحنة زندگی دور كردیم و به آسایشگاه سالمندان فرستادیم و پیری برای ما وحشتناك شد.
خودتان میدانید كه عموماً سینة پیرمردان و پیرزنان دائرةالمعارفی از معرفت و حكمت برای فرزندانشان است. هیچ مكتبی به اندازة سینة پرتجربة پدربزرگها و مادربزرگها در امر تعلیم و تربیت كودكان موفق نیست. پیران؛ عاقلانی هستند كه كودكانه میتوانند سخن بگویند و سخنان را همچنان تكرار كنند تا كودكان آرامآرام فرا گیرند و پروریده شوند و تعلیم و تربیت یعنی همین. آری؛ خواستیم مقدمة مرگمان را كه پیری است نبینیم، به پیریِ وحشتناكی گرفتار شدیم. چون وقتی من پدرم را به آسایشگاه سالمندان میبرم، دارم در چهرة پیری خودم، جای گرفتن در آسایشگاه سالمندان را میبینم. به گفته آن دانشمند:
«و پیری برای ما فاجعه شد و برای اینكه به پیری فكر نكنیم، به كودكان نزدیك شدیم، و كودكان صاحبنظران خانه و زندگی ما شدند و به اندازة كودكان، سطح فكرمان پایین آمد».
امروز جهان، جهانِ امیال كودكان است. یك روانشناس آمریكایی میگوید: حدّ تفكّر مردم آمریكا عموماً در حدّ یك نوجوان 14ساله است. كه البته این سخن مربوط به مدّتها قبل است، متخصصان، وضع امروز آمریكا را خیلی بدتر از قبل میدانند. پس ملاحظه كنید كه اگر از مرگ ترسیدیم و مرگ وسیلة تهدید یك جامعه شد، آن جامعه را به اضمحلال میكشاند و هر اندازه مردم به خدا نزدیك شوند و فرهنگ اولیاء خدا بر جامعه حاكم شود، ترس از مرگ ضعیف میشود و همچنان كه ملاحظه كردید ریشه ترس از مرگ، به دنبال دنیا دویدن است و با طلب و تمنّای رزقی كه مربوط به ما نیست شروع میشود.
عرض شد حضرت علی(ع) میفرمایند چیزی كه باعث میشود تو با مرگِ ناخواسته روبهرو شوی و اینهمه نقشه برای فرار از آن بكشی، دویدن دنبال رزقی است كه رزقت نیست. «فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتّی یُخْرِجَهُ مِنْها»؛ هر كس به دنبال دنیا دوید، مرگ به دنبال او میدود تا اینكه او را از دنیا خارج كند. و اصل قضیه هم به جهت آن است كه به دنبال رزقی رفتی كه مال تو نیست. در عین اینكه آن رزق را بهدست نمیآوری، ولی با مرگی روبهرو میشوی كه چنگالِ همان مرگ تو را به نابودی میكشاند در حالی كه میخواستی با طلب رزق بیشتر از آن فرار كنی. پس هر كس دنبال رزقی كه برایش نیست بدود، دنبال دنیا دویده است و اگر كسی دنبال دنیا دوید به دنیا نمیرسد، ولی با مرگ روبهرو میشود و سراسر زندگیاش میشود فرار از مرگ و كسی كه تمام زندگیاش فرار از مرگ شد، مرگ تمام زندگیاش را اشغال میكند. در همین رابطه از رسول خدا(ص) داریم كه فرمودند:
«اُتْرُكُوا الدُّنْیا لِأهْلِها فَإنَّهُ مَنْ اَخَذَ مِنْهُ فَوْقَ ما یَكْفِیهِ اَخَذَ مِنْ حَتْفِهِ وَ هُوَ لایَشْعُرْ»(59)
یعنی دنیا را برای اهلش واگذارید و بدانید هر كس بیش از آنچه او را كفایت میكند و به آن نیاز دارد، از دنیا برگیرد، عملاً هلاكت خود را برگرفته است بدون آنكه بفهمد.
پس زندگی كسی برابر با هلاكت است كه بیش از آنچه او را كفایت میكند، میطلبد، ، در حالیكه او میتوانست زندگی را بستر تعالی خود قرار دهد، و برعكس آن، زندگی كسی است كه حضرت در كلمه قصار 431 در وصفش فرمودند: « وَ مَنْ طَلَبَ الآخِرَة طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتّی یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْها» یعنی؛ هركس در دنیا، به دنبال آبادانی آخرت باشد، رزقش به راحتی و به تمامه برایش میرسد، و این یعنی حفظ خود برای ابدیت، در حالیكه دنیاطلبی یعنی حفظ ناخودِ غیر ابدی و سپس روبهرو شدن با یك ابدیت همراه با پشیمانی.