الف) دوران دانشجویی و طلبگی؛ دوران بذر پاشیدن در دشت زندگی آینده است.
وقتی شما وارد پهندشت زندگی شدید و از تحصیلات طلبگی و دانشگاهی در آمدید، آن هندسهای كه در این دوران برای شخصیت خود ساختهاید و آن مَنِشی كه در دوران تحصیل برای خودتان پیریزی كردهاید، در زندگی بهكمك شما میآید. كسی كه در دوران تحصیل شخصیت درستی پیدا نكرده و موضوعات اساسی تفکر را نشناخته، در زندگی که وارد شد، دائم موضوعات فکری خود را عوض میکند؛ نه می داند چه موقع باید فیزیك یا منطق بخواند و در خواندن آن چه موضوعی را باید دنبال کند، و نه میداند چه موقع تفسیر بخواند و در خواندن آن چه موضوعی را باید دنبال کند. اگر در دورهی تحصیل و در آن آمادگی خاص، گرایشهای متفاوت خود را مدیریت کنید تا آخر با برنامهی حسابشده هرکاری را در جای خود انجام میدهید، بهراحتی با حادثههایی که پیش میآید با آمادگی قبلی و روی باز برخورد میکنید، به عبارت دیگر ساختار شخصیتی حکیمانهای برای خود پیریزی مینمائید.
آنچه عزیزان نباید فراموش كنند؛ این است که در دوران تحصیل، سعی کنید شخصیت علمی و فكری خود را پایهریزی نمایید تا بعد از آن بتوانید آن شخصیت را ادامه دهید و به عنوان یک اندیشمند زندگی خود را شکل دهید تا در پهندشت زندگی همیشه بهترین انتخابها را داشته باشید و قوهی وَهمیه برای شما تعیین تکلیف نکند. شما در حین تحصیل خیلی نمیتوانید انتخاب آزاد داشته باشید، درسها و محیط بر شما احاطه دارند. اما پس از آن که از دروس رسمی فارغ شدید قدرت انتخابتان آزادتر میشود، در آن شرایط اگر برای خود شخصیت علمی- بهخصوص در امور معرفتی- نداشته باشید، روزمرّگیها شما را بازی میدهد. به همین جهت تأکید میکنم این فرصتی که در اختیار دارید از حساسترین فرصتها است، هر کاری و هر شخصیتی که مانع استفادهی کامل شما از این فرصت شد، دشمن شما است، گفت: «درحقیقت دوستانت دشمناند» این را متوجه باشید؛ آن دوستی كه نمیگذارد شما در این فرصت استثنایی در شخصیت علمی، معرفتی خود استحکام پیدا کنید، واقعاً دشمن شما است، خیلی دوستانه به او بگو: عذر میخواهم ما نمیتوانیم با هم باشیم. او میخواهد زندگی خود را در این فرصت استثنایی با گپزدن تمام کند و شما میخواهی زندگی آیندهی خود را شکل دهی، چگونه میتوانید با هم باشید؟ با یک همّت و جدّیت اساسی مسیر خود را از کسانی که زندگی را به بازی گرفتهاند جدا کنید، بدون دعوا و قهر، خیلی محترمانه به او بگو حقیقتش آن است که ما دو روحیهایم، در عین احترام به شما من نمیتوانم با شما باشم. تا آخر هم سلام و علیک خود را حفظ کنید. این هنر بزرگی است که انسانها بتوانند وقتی دارای یک هدف نیستند پیش از آن که در کنار همدیگر عمر خود را ضایع کنند از همدیگر جدا شوند. مولوی داستان مجنون را با شترش در همین رابطه نقل میکند که مجنون راه بیابان را پیش گرفته بود تا به لیلایش برسد ولی شتر، دلش در گرو کُرّهای بود که در طویله داشت، میگوید:
هَوَى نَاقَتِى خَلْفِى وَ قُدّامِىَ الْهوى
وَ اِنّى وَ اِیَّاها لَمُخْتَلفان
محبوب ناقهی من در پشت سر من است و محبوب من در جلو من و من و او دارای دو مقصد هستیم.
همچو مجنوناند و چون ناقهاش یقین
مىكشد آن پیش و این واپس به كین
میل مجنون پیش آن لیلى روان
میل ناقه پس پى كُرّه دوان
یك دم ار مجنون ز خود غافل بدى
ناقه گردیدى و واپس آمدى
لیك ناقه بس مراقب بود و چست
چون بدیدى او مهار خویش سست
فهمكردى زوكه غافل گشت و دنگ
رو سپس كردى به كره بىدرنگ
چون به خود باز آمدى دیدى ز جا
كاو سپس رفته ست بس فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها
گفت اى ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد، پس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
كرد باید از تو عزلت اختیار
این دو همره همدگر را راه زن
گمره آن جان كاو فرو ناید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقهاى
تن ز عشق خار بن چون ناقهاى
جان گشاید سوى بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
تا تو با من باشى اى مردهى وطن
پس ز لیلى دور ماند جان من
روزگارم رفت زین گون حالها
همچو تیه و قوم موسى سالها
راه نزدیك و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سوارى سیر سیر
باید خود را متوجه این امر مهم بکنیم که كسی حق ندارد زمینهی تفكر من را با بطالتهای خود از بین ببرد.
راحتشدن از دست دوستانی كه خلوت آدم را بههم میزنند را از خدا بخواهید؛ خدا هم کمکتان میکند، و فراموش نکنید، مؤمن باید با حیا باشد ولی خجالتی نباشد، میفرمایند: حیا نشانهی عقل و خجالتی بودن نشانهی جهل است.
ب) نکته دوم این که وقتی متوجه شدیم دوران دانشجویی و طلبگی دوران پاشیدن بذر در پهندشت زندگی است، در این بذرپاشی باید برنامه داشت، هرکس به جایی رسید و از زندگی خود بهره گرفت و بهره رساند، در ازای برنامهریزی بود، دائماً باید در هر حال برنامه داشت و طبق برنامه عمل کرد، حتی بازی و تفریح و گپزدن هم باید با برنامه باشد. درست است وقتی نمیتوانید طبق برنامهای که ریختهاید عمل کنید مأیوس میشوید، ولی دوباره برنامهریزی کنید و در برنامهی دوم نقطههای ضعف برنامهی اول را در نظر بگیرید، باز برنامهی سومی بریزید که نقطههای ضعف کمتری داشته باشد، در فصول مختلف سال بنا به شرایط مختلف برنامهریزی جدید بکنید، بالأخره یک روز بیبرنامه نباشید، هرچند باید در برنامهی خود انعطاف داشته باشید و پیشبینی مسائل احتمالی را هم بکنید.
مثلاً یك برنامه بنویسید كه صبح چه موقع از خواب بلند شوید، چه مدت باید برای نماز و تعقیبات و قرآن بگذارید، چقدر ورزش كنید، چه ساعتی مطالعه را شروع كنید، این ساعت این درس مشخص را بخوانید، یك هفته كه میگذرد میبینید بعضی از قسمتها درست اجراء نمیشود، بسیار خوب، برنامه را عوض كنید، از اول برنامههای خیلی آرمانی نریزید كه نتوانید انجام بدهید، ولی حتماً برای خودتان برنامه بریزید. حتی برای خواب برنامهی مناسب بریزید که فردا کسل نباشید، بین شش تا هشت ساعت خواب در بیست و چهار ساعت طبیعی است. همچنین غذا خوردن هم با برنامه باشد، و مقدار آن هم مشخص باشد، نه خیلی کم، نه خیلی زیاد. وقتی طبق برنامه میگوییم از ساعت 8 تا 5/9 میخواهم این كتاب را بخوانم معلوم است چقدر مطالعه كردهاید. اما وقتی كه میگوییم پیشازظهر این كتاب را میخوانم معلوم نمیشود چهكار كردهاید.
تأکید بنده آن است که برنامه داشته باشید و برنامههایتان قابلیت انعطاف داشته باشد، یك برنامه خشك و خشنِ آهنین خوب نیست، تجربه کردهاید اگر این ساعت از صبح از خواب بلند شوی در حین روز خوابت میگیرد، باید نیمساعت بیشتر بخوابی، همین نیم ساعت خواب اضافه را وارد برنامه کنید، مهم این است که همین نیم ساعت خواب اضافه با برنامه باشد، بهخصوص در اوقاتی مثل تابستان که اگر برنامه نریزید یك دفعه میبینید سه ماههی تابستان گذشت.