علاوه بر سه بُعدی که عرض شد، انسان بُعد دیگر هم دارد که به آن «قلب» میگوئیم. عرض شد که عقل میتواند به وجود حقایق پی ببرد ولی آن بُعد از ابعاد وجودی انسان که میتواند با حقایق ارتباط برقرار کند و با آن متحد شود و انسان را از نور آنها بهرهمند کند، قلب است. راهی که انبیاء و اولیاء طی میکنند و عرفا نیز از آنها پیروی مینمایند به صحنهآوردن هرچه بیشتر قلب است.
انسانی که توانسته باشد با عقل خود متوجه حقایق بشود و با قلب خود - از طریق تزکیههای شرعی- با آن حقایق متحد گردد و خیال خود را تحت تأثیر عقل و قلب خود قرار دهد، در اوج عشق و محبتِ روحانی قرار میگیرد، چنین انسانی به واقع میتواند با قرآن و روایات ائمهی معصومین(ع) به بهترین نحو ارتباط برقرار کند.
آری اگر كسی خواست خیالش را درست بپروراند، باید مثنوی جلالالدینمحمد بلخی را بخواند، مثنوی قهرمان خیال صادق است. شما گاهی تعجب میكنید؛ این همه مثال را مولوی چگونه در کلمات خود میآورد و این قدر منظم نتیجه میگیرد! اشعار مثنویِ مولوی و دیوان حافظ و از آن مهمتر مثالهای قرآنی، بسترهای مناسبِ تربیت خیال است.
اگر كسی بخواهد عقلش را رشد بدهد، راهش مطالعهی كتابهای متفكرانی است که بیشتر با استدلال با ما سخن میگویند. اگر كسی بخواهد قلبش را رشد بدهد، در عین رشد عقلی و توجه به حقایق عالم، باید وارد تزکیههای شرعیه شود، که البته اگر راه را درست بشناسد فرهنگ قرآن و اهلالبیت(ع) بستر رشد هر سه بُعد از ابعاد انسانی است.
قرآن جایگاه ایمان را قلب یا دل میداند و میفرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»؛(11) اعراب گفتند ایمان آوردیم، ای پیامبر بگو: هنوز ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید تسلیم دستورات الهی شدهاید ولی هنوز ایمان وارد قلبهای شما نشده. چون وقتی ایمان وارد قلبها شد، از آن جهت که حقیقت انسان همان قلب اوست، انسان با تمام حقیقتش با خدا مرتبط میشود و به کمالات غیر قابل توصیفی دست مییابد. به گفتهی مولوی:
وصف بیداری دل ای معنوی
در نگنجد در هزاران مثنوی
خداوند در قرآن به پیامبر(ص) میفرماید: «قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِینَ»؛(12) بگو من در ازای رسالت و نبوتم از شما چیزی نمیخواهم و من در فشار و تكلّف نیستم، یعنی من اصلاً جهت جانم را از همهی عكسالعملها و جوابهای افراد تغییر دادهام و یك ذره هم در فشار و سختی نیستم. حضرت میفرمایند: من آنچنان در آرامش حقیقی بهسر میبرم كه هیچ باری از هیچ جهتی جانم را فشار نمیدهد و در هیچ تكلّفی نیستم. زیرا حضرت با عمیقترین بُعد از ابعاد وجودی خود به صحنهی حیات پا گذاشتهاند، بُعدی كه بتواند فقط با خدا ارتباط پیدا كند. این ارتباط از طریق عقل نیست، عقل نمیتواند با خدا ارتباط پیدا كند. عقل میتواند اینقدر بفهمد كه «خدا هست»، این هم كه ارتباط نمیشود. همینطور که اگر شما بفهمید «آب هست»، تر نمیشوید، آری عقل باید در صحنه باشد ولی تا قلب به میدان نیامده، جان انسان با مقصد خود مرتبط نیست. در ادامهی آیه میفرماید: «إنْ هُوَ إلاّ ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ این قرآن كه ذكر برای عالمین است، همان قصهی جان همهی بشریت است، یعنی تمام ابعاد اصیل بشریت را این قرآن در بر میگیرد. ای پیامبر بگو: من این قرآن را برای شما آوردهام تا قلب و جان شما را با حقیقت مرتبط سازم و در نتیجه در راحتی کامل وارد شوید. و خداوند به حضرت میفرماید بگو: قصهی خودم هم همین است، لذا در راستای چنین روشی و چنین موضوعی، اصلاً به خودم فشار نمیآید.
به عنوان مثال در نظر بگیرید اگر الآن بخواهید یک ساعت داشته باشید، به اندازهی خریدن ساعت باید به زحمت بیفتید. هر چیزی را بخواهید برای خودتان نگهدارید، به همان اندازه باید زحمت بكشید. اما یك چیزی است كه نزدیكترین و راحتترین چیز است؛ و آن خدا است و لذا در عین آن که کاملترین چیزها است، داشتن او هیچ سختی ندارد، چون پیش شما است و جان شما به راحتی میتواند با او در تماس باشد، کافی است ما موانع مزاحم را از میان برداریم.
اگر بخواهید نان داشته باشید، باید تلاش كنید و آن را تهیه کنید، برای بهدستآوردن گندم باید سختی كشید و آن را از دل زمین بیرون آورد، ولی برای بهدستآوردن آب زحمت كمتری نیاز است، از طرفی هم نیاز ما به آب بیشتر از نان است، میتوان حدود سی روز نان نخورد و غذا نداشت ولی نمرد، ولی اگر هفت یا هشت روز بیآب باشید میمیرید، در حالی كه آب به شما نزدیكتر و لطیفتر است. هوا نسبت به نان و آب، به شما نزدیكتر و برای شما مهمتر است و پنج یا شش دقیقه بیشتر نمیتوان بدون هوا ماند، یعنی از یك طرف خیلی مهم است و از طرف دیگر خیلی لطیف و نزدیك است. حالا خدا به ما از هوا نزدیكتر و در ذات خود از آب لطیفتر است و بیش از نان و آب و هوا مورد نیاز ما است، تمام وجود ما از اوست و تمام معنی ما در ارتباط با او معنی خواهد داشت. یك قاعدهای در این عالم هست؛ كه هر چیزی از نظر مرتبهی وجود، شدیدتر است، لطیفتر و به ما نزدیكتر است، و چون خداوند هستی مطلق است، هم از همه چیز لطیفتر است و هم از همه چیز به ما نزدیكتر است. درست آن را كه آدم شدیداً به او نیاز دارد، از همه به او نزدیکتر و قابل دسترستر است.
خدایی که غذای جان ما است و اصیلترین بُعد ما یعنی قلب، از طریق او تغذیه میشود و نقصاش برطرف میگردد، به راحتترین شکل در اختیار ما قرار میگیرد. حالا همین قاعده را برای قرآن در نظر بگیرید، قرآن جلوهی حضرت حق است و غذای جان ماست؛ فرمود: «إنْ هُوَ إلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ چیزی نیست مگر ذكر و غذای جان بشریت. «ذِكْرٌ لِلْعَالَمِینَ»؛ یعنی این قرآن حکایت از آن است كه ما به یادِ بشریت بودهایم. خداوند میفرماید: «لَقَدْ اَنْزَلْنَا اِلَیْكُمْ كِتاباً فیهِ ذِكْرُكُمْ اَفَلاَ تَعْقلُون»؛(13) کتابی را به سوی شما نازل کردیم که در آن به یاد شما بودیم «فیهِ ذِكْرُكُمْ»؛ ذكر و یاد شما در آن است، به یاد شما بودیم كه این قرآن را خلق كردیم، پس قصهی جان و قلب شماست و میتوانید از طریق آن قلب خود را رشد دهید و ادب نمائید تا با پروردگارتان مرتبط شوید.