تربیت
Tarbiat.Org

پیش‌نیازهای مدیریت اسلامی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

تفاوت انسانها در آفرینش و پاسخ به یك شبهه

تنها نظر صحیح، قول چهارم است كه قواى فطرىِ انسانها كم و بیش با یكدیگر اختلاف دارد، به این معنا كه در بعضى از آنها مایه‌هاى خیر بیش از شر و در گروهى دیگر خمیره شر بیش از خیر است، كسانى كه در سرشت آنها «خیر» غالب است، كشش آنها به جانب صلاح و تقوا بیشتر است و بر عكس كسانى كه شر بر سرشت آنها غالب است، كشش آنها به جانب فساد، شر و جنایت بیشتر است. گروهى به این دلیل كه عمق سخن را به درستى در نیافته‌اند، فكر مى‌كنند اگر در كسانى مایه‌هاى شر نهفته باشد، معنایش این است كه گرایش آنها به جانب امور شرارت‌آمیز، غیر اختیارى است و هر عمل شرى كه از آنها سر مى‌زند، از روى اجبار و اكراه است و همچنین كسانى كه فطرت آنها خیر است، در انجام امور خیر بى‌اختیار و مجبورند، از این جهت عصمت معصومین ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ
‌( صفحه 121 )
را امرى جبرى مى‌دانند و براى آن ارزشى قائل نیستند. این شبهه ـ مخصوصاً از جانب بعضى از فرقه‌هاى اسلامى مثل وهابیت و بعضى از به اصطلاح روشنفكران غیر مذهبى ـ براى تخطئه تفكر شیعى مطرح مى‌شود و به عنوان دلیلى علیه مذهب تشیع به كار گرفته مى‌شود كه: كسانى را كه شما شیعیان ادعاى عصمت آنها را دارید، چه امتیازى بر دیگران دارند. اینها از ابتدا معصوم آفریده شده‌اند، لذا دنبال گناه نرفتند، اگر ماهم معصوم آفریده شده بودیم گناه نمى‌كردیم.
اگر فرض كنیم كه گفتار این دسته از روى حقد و كینه نسبت به ائمه شیعه نیست، مى‌توان گفت كه منشأ «شبهه» این است كه: اولا مفهوم عصمت بر ایشان روشن نَشده است كه مقصود از آن ترك اختیارى! گناه است، نه ترك اجبارى. ثانیاً در برداشت از تركیب مایه‌هاى خیر و شر نیز دچار اشتباه شده‌اند. ادعاى ما این است كه تركیب فطرى انسانها از خیر و شر است، اما در بعضى از آنها مایه‌هاى خیر بیشتر است؛ یعنى اینكه گرایش به جانب خیر در اینها بیشتر و اقتضاى صلاح و تقواى این دسته، فراوان‌تر است، ولى این گفته به این معنا نیست كه فطرت آنها به صورت یك عامل جبرى بر خیر سرشته شده است و حتماً كارهاى خیر انجام خواهند داد و قدرت انتخاب اعمال شرارت آمیز را ندارند. گرایش فطرى در كسى ایجاد جبر نمى‌كند. ممكن است عوامل خیر در سرشت كسى عامل غالب باشد و او را به دلایل تربیتى، محیطى و... از اعمال شر باز ندارند و او هم به گناه و فساد آلوده شود. عوامل خیر یا شر بر خلاف میل شخص عمل نمى‌كنند، سخن نهایى را میل، انتخاب و اراده فاعل مى‌زند. اگر این‌گونه باشد كه آنها مى‌پندارند و عامل خیر یا شر به صورت جبر حاكم شود، در این صورت تكلیف از فاعل ساقط است. آن عمل، ارزش اخلاقى ندارد و قابل مدح و ذم نیست. همان‌گونه كه ستودن كمال جبرى موجودات طبیعى، معقول نیست، ستایش از عمل جبرى انسانها نیز منطقى نیست. وقتى كه انسان در عمل خود نقشى ندارد، چه جاى تحسین او بر عمل
‌( صفحه 122 )
خوب یا نكوهش بر عمل شر است؟! اگر اختیار نباشد تكلیفى نخواهد بود. عبادت یا گناهِ مبتنى بر جبر، قابل ستایش یا نكوهش نیست. پس این تصور كه عصمت از گناه به معناى جبر است، تصورى نابجا و غلط است و این سخن در جهت عكس هم صادق است، اینكه مى‌گویند: گرایش زنازاده به گناه بیشتر است، به این معنا نیست كه او حتماً آدم بدى است و جبراً جهنمى خواهد شد، زیرا در عمل ممكن است كه او هم كار خیر را انتخاب كند و نقص خود را جبران نماید، لذا اگر گناهى را مرتكب شود، بر آن گناه عقاب خواهد شد، زیرا اقتضاى گناه در او به حدى نیست كه مجبور و تكلیف از او ساقط باشد. كسى كه عامل شر در حد اجبار در او وجود دارد هیچ تكلیفى ندارد و هر گناهى را كه مرتكب شود عذابى نخواهد داشت، زیرا گناه او از روى اختیار نیست. پس هر جا كه تكلیفى باشد، حاكى از وجود اختیار است؛ یعنى شخص مى‌تواند در حین عمل (خیر یا شر) دست از آن كار بكشد و به كارى دیگرى بپردازد و این خود نشان اختیار اوست. اینكه ما گاهى در تعبیرات عرفى خود مى‌گوییم: «مجبورم این كار را انجام دهم»، صرفاً یك تعبیر عرفى است و حقیقتاً اجبارى در كار نیست. همان شخصى كه مى‌گوید من مجبورم این كار را انجام دهم، اگر كسى جلوى او بایستد و او را قویاً تهدید كند كه این كار را نكن! حتماً دست از آن كار خواهد كشید. اینكه شخص در مقابل تهدید به قتل و اسلحه دست از كارى مى‌كشد كه ادعا مى‌كرد مجبور به انجام آن است، نشان مى‌دهد كه او واقعاً مجبور نبوده است. لفظ جبر به شكل مسامحى و عرفى به كار برده مى‌شود. اگر اجبار در عمل به حدى برسد كه اسلحه هم به رویش بكشند و او نتواند از آن كار خوددارى كند، دیگر تكلیفى نخواهد داشت.
اینكه مى‌گوییم گروهى از انسانها معصوم‌اند، مقصود این است كه در وجود آنها عوامل خیر چنان قوى است كه با توجه به آگاهیهایى كه از سرانجامِ شر و فساد دارند، گرایش به شر در آنها تحت‌الشعاع تمایل به خیر قرار مى‌گیرد. طبیبى كه
‌( صفحه 123 )
مى‌داند در فلان نوشیدنى ماده‌اى سمى و كشنده وجود دارد كه تأثیر مُهلكى بر بدن خواهد گذاشت، به هیچ وجه از آن استفاده نخواهد كرد. البته ممكن است همین طبیب، وجود ماده مُهلك را به كسى دیگر خبر دهد، ولى او چندان باور نكند و فقط از این جهت كه پزشك گفته است بپذیرد و به هر حال با نخوردن آن از مرگ نجات پیدا كند، اما بچه‌اى كه فقط شیرینى نوشابه را مى‌بیند و خود به سمّ درون آن علم و یقین ندارد، مزه شیرینِ نوشابه را بر توصیه پزشك ترجیح خواهد داد و خود را مسموم خواهد كرد. هیچ‌كدام از این سه نفر در انجام عمل خود مجبور نیستند، نه طبیب مجبور است و نه شخصى كه گفته طبیب را مى‌پذیرد و به او اعتماد مى‌كند. طبیب مى‌داند كه این مایع مسموم است و نمى‌آشامد او در نیاشامیدن مجبور نیست، مى‌تواند از آن استفاده كند، ولى نهایت كار او مرگ است. او زندگى را بر مرگ ترجیح مى‌دهد و با اختیار خود، از آن نمى‌آشامد و كسى كه سخن پزشك را مى‌پذیرد یا به پزشك اعتماد مى‌كند و از آن نوشیدنى استفاده نمى‌كند، نیز از مرگ مى‌رهد، اگر چه میزان علم و اعتقاد او به اندازه طبیب نباشد و اگر در شرایط سختى واقع شود، به اندازه ضرورت از آن استفاده كند، ولى عملا در شرایط عادى نمى‌خورد و سالم مى‌ماند، اما بچه‌اى كه حرف طبیب را باور نمى‌كند یا آن قدر به مایع شیرین علاقه دارد كه حرف طبیب را نشنیده مى‌گیرد، خود را هلاك مى‌كند. بچه‌اى كه مطابق عادت همیشگى، دست از شیرینى بر نمى‌دارد، نخوردن این مایع شیرین هم برایش مشكل است؛ مثلا كسى كه به كشیدن سیگار معتاد شده است، گاهى خود او هم مى‌داند كه این كار جنون‌آمیز و احمقانه است، اما میل به سیگار آنچنان بر وجود او حاكم است كه حاضر نیست آن را ترك كند، اما اگر میل قوى‌ترى بر میل به سیگار غلبه كند، حتماً سیگار را ترك خواهد كرد. پس انسان سیگارى، نه در زمانى كه سیگار مى‌كشد و نه در زمانى كه ترك مى‌كند مجبور نیست. بنابراین، عادت كردن هم در كارهاى خیر و
‌( صفحه 124 )
هم در كارهاى شر ممكن است، اما عادت، جبرآور نیست. حتى در آن زمانى كه انگیزه آدمى در انجام عملى بسیار قوى است، اجبارى در كار نیست، اما نكته اساسى این است: كسى كه انگیزه بسیارى قوى براى انجام گناهى دارد، در مقایسه با كسى كه انگیزه او در انجام آن گناه كمتر است، از عذاب كمترى برخوردار خواهد شد؛ مثلا، اگر جوانى كه در اوج شهوت است و پیر مردى كه انگیزه قوى جنسى بر او حاكم نیست، هر دو یك نوع عمل منافى عفت را انجام دهند، اگر چه هیچكدام از آنها مجبور نیستند، ولى جرم پیرمرد بیش از جوان است، زیرا انگیزه شهوانى جوان از پیر قوى‌تر است. جوان هم گرچه مجبور نیست، ولى به هر حال انگیزه او قوى است و قضاوت ارزشى در مورد این دو یكسان نیست. پیرمردى كه از روى هوس مرتكب گناه شده است، عذابش سخت‌تر از جوانى است كه عامل غریزى قوى‌اى بر او مسلط است، هر دوى اینها مرتكب گناه شده‌اند و هر دو نفر عذاب خواهند شد، چون عمل آنها اختیارى است. در هر عملى كه میزان اختیار بیشتر باشد میزان پاداش یا عذاب هم بیشتر است. هر قدر اختیار آدمى قوى‌تر و قدرت انتخاب او بیشتر باشد، ثواب یا گناه او بیشتر است و هر قدر میزان انتخاب ضعیف‌تر باشد ثواب و عقاب او كمتر است. میزان ثواب و عقاب به میزان قدرت انتخاب بستگى دارد، اگر صددرصد راه اختیار آدمى بسته شود، تكلیف هم از او ساقط است و ارزش اخلاقى هم مطرح نخواهد بود و هیچ تأثیر منفى هم در زندگى ابدى او برجا نخواهد گذاشت، چون زندگى ابدى ساخته رفتارهاى اختیارى ماست، جایى كه اختیار نباشد ثواب یا عقابى هم در كار نخواهد بود. حاصل سخن اینكه در فطرت تمامى انسانها عامل خیر و شر وجود دارد، اما این دو عامل در همه انسانها یكسان نیستند.