تربیت
Tarbiat.Org

پیش‌نیازهای مدیریت اسلامی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

تفاوت دو دیدگاه در مورد «فطرت»

با توضیح زیر روشن خواهد شد كه بین فطرى بودن خداشناسى در اصطلاح ما با فطرى بودن مفهوم خدا در اصطلاح دكارت فاصله بسیار زیادى است. ادعاى ما این نیست كه «مفهوم خدا» فطرى است، بلكه مقصود از خداشناسى فطرىْ شناخت و معرفت شهودى و حضورى است. براى تبیین بیشتر، توضیح كوتاهى لازم است: فلاسفه اسلامى و همچنین بعضى از فلاسفه غربى، معتقدند كه ادراك واقعیات به وسیله انسان از دو راه صورت مى‌گیرد: 1. «یافتنِ» خودِ واقعیت به
‌( صفحه 97 )
وسیله ادراك حضورى و شهودى، همانند درك احساسات درونى از قبیل محبت، ترس و امید، این مفاهیم را چگونه درك مى‌كنید؟ آیا وقتى كه بچه‌اى براى اولین بار مى‌ترسد، «مفهومى» از ترس در ذهن او وجود دارد؟ خیر، مفهوم ترس در ذهن او نیست. پس چگونه از ترس خود آگاه مى‌شود؟ پاسخ اینست كه واقعیت ترس را مى‌یابد، اما به تدریج كه بزرگتر مى‌شود مفاهیم تجریدى و انتزاعى را نیز مى‌فهمد و «مفهوم» ترس را هم درك مى‌كند. بچه احساس گرسنگى را كه احساس درونى است، در همان روزهاى اول «مى‌یابد» این طور نیست كه «بداند» مفهوم گرسنگى چیست، بلكه واقعیت گرسنگى را مى‌یابد و این یافتن واقعیت همان علم شهودى و حضورى است؛ مثلا نوزاد واقعیت انس با مادر و لذّت نوازش او را مى‌یابد در آغوش مادر احساس آرامش مى‌كند، اما لفظ و مفهومى از آن ندارد. پس نسبت به آن علم حضورى دارد. البته علم حضورى هم مراتبى دارد كه در مراتب پایین آن، احتمال تفسیر غلط وجود دارد، اما مرتبه قوى و شدید آن به هیچ وجه قابل تفسیر غلط نیست. وقتى كه آدمى در مورد خاصى احساس قوى‌ترى داشته باشد، این احساس همیشه در خاطرش مى‌ماند، ولى گاهى احساس او مبهم است؛ یعنى، انسان نمى‌فهمد كه این چه حالتى است، چرا ایجاد شده است؟ منشأ و مقتضاى این حالت چیست؟ احتمالا، آنچه كه در روانكاوى فروید از آن به عنوان «ناهشیار» یاد شده است، علم حضورى مبهمى است كه خود شخص هم به آن توجه ندارد. «ناهشیار» یا «ضمیر ناخودآگاه»، نوعى شعور و درك است كه گاهى نیمه آگاهانه است و وقتى كه در سطح هشیار وارد شد، در آن صورت است كه شخص از حالت خود آگاه مى‌شود.
به هر حال، فطرى بودن خدا شناسى به این معناست كه انسان در درون خود درك حضورى مبهمى دارد از اینكه وابسته به موجودى است كه نیاز او را برطرف مى‌كند، گرچه ممكن است نتواند بگوید كه این چه موجودى است، اما در نهاد او
‌( صفحه 98 )
احساس وابستگى و نیاز به شكل مبهم نهفته است. پس مقصود ما از علم حضورى و فطرى بودن شناخت خدا روشن شد.
اما به گفته دكارت فطرى بودن معرفت خدا به معناى فطرى بودن «مفهوم» خداست. اینكه ما مى‌گوییم شناخت خدا فطرى است، مقصود، فطرى بودن شناخت حضورى خدا و در واقع، یافتن واقعیت است. قرآن مجید مى‌فرماید: «وَ اِذْ اَخَذَ رَبّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مَنْ ظُهورِهِم ذُریَّتَهُم وَ اَشْهَدَ هُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَستُ بِربّكُم قالوا بلى شَهِدنا» (اعراف/ 172) نوعى درك باطنى در روح انسان وجود دارد، اگر چه نتواند آن را به درستى تعبیر و تفسیر كند، ولى اگر آدمى به صورت طبیعى رشد كند، به جایى مى‌رسد كه به وجود خداى یگانه اعتقاد پیدا مى‌كند، پس ریشه این اعتقاد در ضمیر آدمى است.
در فلسفه متعالیه ثابت شده است كه وجود هیچ مخلوقى از آفریننده‌اش مستقل نیست؛ یعنى اینكه معلول، عین الربط بالعله است. وجود مخلوق وجودى كاملا وابسته است و از خود هیچ استقلالى ندارد. بنابراین، هر معلولى كه مرتبه‌اى از ادراك و آگاهى داشته باشد خودش را موجودى وابسته به خدا خواهد یافت و این معرفت، فطرى است. منظور از علم فطرى، شناخت فطرى و توحید فطرى، چنین شناختى است. اما واژه‌اى كه بیش از واژه «شناختهاى فطرى» استعمال مى‌شود، واژه «گرایشهاى فطرى» است. یعنى، جداى از تمایلات ارزشى كه در اثر محیط و تربیت پیدا مى‌شوند، «میلهایى» نیز هستند كه در هر انسانى به‌طور كاملا فطرى و منفرد رشد مى‌كنند؛ مثلا میل به آب و غذا، میل به ارضاى جنسى و ... میلهایى فطرى‌اند كه در ابتداى خلقت ضعیف و كم رنگند ولى به تدریج رشد كرده و قوى مى‌شوند. اگر نیازهاى بدنى انسان به‌طور متناسب اشباع شود نیازهاى معنوى او نیز شكوفا مى‌شوند.
‌( صفحه 99 )