یكى از استدلالهاى ابوعلى سینا در كتاب «شفا» براى اثبات روح و تجرد آن برهان «هواى طَلق» است.
حاصل گفته او چنین است: اگر انسان در محیطى باشد كه اشیاء خارجى توجه او را جلب نكند و موقعیت بدن وى هم به گونهاى نباشد كه موجب توجه به بدن شود؛ یعنى گرسنگى، تشنگى، سرما، گرما و درد او را رنج ندهد و هوا نیز كاملا آرام باشد به گونهاى كه وزش باد هم توجه او را جلب نكند، در چنین موقعیتى كه به هیچ امر خارجى توجه ندارد، نفس خود را مىیابد در حالى كه هیچ یك از اندامهاى بدن را نمىیابد و این دلیل بر آن است كه نفس، غیر از بدن مادى است زیرا اگر یكى بودند با هم درك مىشدند یا هیچ یك درك نمىشدند. درك شدن یكى و درك نشدن دیگرى، نشانه تغایر این دو است. فرض این است كه نورى نیست كه بتابد و چشم آن را ببیند، اصلا چشم بسته است. گوش هم صدایى را درك نمىكند و سایر حواس هم درك ندارند، هوا نیز آنقدر متعادل است كه انسان احساس سرما و گرما نمىكند، در چنین حالتى كه هیچ حسى كار نمىكند، آدمى
( صفحه 46 )
خودش را درك مىكند و «مىیابد» كه «خودش» هست. درك مىكند كه امیدى دارد، عشقى دارد، ترسى دارد، نگرانى دارد، آرامشى دارد و... اینها را در خود مىیابد و مىبیند كه هست، پس معلوم مىشود كه «خود انسان» غیر از چیزى است كه حواس آن را درك مىكند. اگر «خود انسان» همین بدن بود، درك آن فقط با دیدن یا لمس كردن ممكن بود، اما در شرایطى كه هیچ حسى كار نمىكند، نه چشم مىبیند، نه گوش مىشنود و نه ... در عین حال «خود» را مىیابد، این نشان مىدهد كه حقیقت انسان كه همان «روح» است، چیزى است كه با حس درك نمىشود. حس، فقط بدن را درك مىكند و بدن غیر از آن حقیقت است. حال ممكن است كسى از این استدلال به عنوان برهانى استفاده كند بر اینكه آنچه را «مىیابیم» با چیزى كه آن را نمىیابیم متفاوت است، زیرا چیزى را كه «مىیابیم» غیر مادى است و شناخت ما به مادیات فقط از طریق علم حصولى صورت مىگیرد نه علم حضورى. ولى عمده سخن این است كه آدمى در چنین وضعیتى حالت ادراك شهودى را (هر چند به صورت ضعیف) تجربه مىكند و به وجود روح خویش پى مىبرد و مىیابد كه روح غیر از بدن است.
بالاتر از این، كسانى كه مراتب سیر و سلوك عرفانى را طى كنند، بدن براى آنها حكم لباسى را پیدا مىكند كه مىتوانند آن را خلع كنند؛ یعنى «خود» را از بدن خارج كنند و جدایى «بدن» از «خود» را مشاهده كنند، در حالى كه «خود» اراده و فعالیت دارند، بدن را كه جداى از «خود» است نظاره مىكنند. این حالت را «مرگ اختیارى» مىنامند. اگر وجود چنین حالتى را ولو براى یك نفر (كه طبق نقلهاى مطمئن اتفاق افتاده است) ممكن دانستیم جاى هیچگونه شك و شبههاى باقى نخواهد گذارد.
3. آثار روح. راه دیگر براى اثبات روح، آثارى است كه بر وجود روح مترتب مىشود. شخصى خوابى را مىبیند و در خواب كسى مطلبى را مىگوید كه اصلاً
( صفحه 47 )
در ذهن او نبوده است، وقتى كه بیدار مىشود و تحقیق مىكند مىبیند كه دقیقاً همینگونه است یا كسانى گمشدهاى داشتهاند و مدتها به دنبال آن مىگشتهاند ولى موفق به پیدا كردن او نشدهاند، اما در خواب نشانى آن گمشده را گرفته و آن را پیدا كردهاند یا اینكه كسى در خواب به شما چیزى را مىگوید و بعد از گذشتِ مثلا بیست سال آن خواب تحقق پیدا مىكند. آیا این فعل و انفعالات مربوط به ماده است؟ اصلا موضوعاتى از این قبیل نمىتواند آثار ماده باشد. مجموعه اینها زمینه را براى استدلال عقلى آماده مىكند و در واقع یك برهان تلفیقى از مقدمات حسى به ضمیمه كبریات عقلى را بدست مىدهد و نتیجهاش این است كه روح، امرى مادى نیست. بگذریم از اینكه همه موضوعاتى كه در مورد احضار روح گفته مىشود واقعیت ندارد، بلكه مواردى از آنها تلقین و اغفال دیگران است، ولى مواردى هم هست كه كاملا به واقعیت پیوسته است؛ یعنى، كسانى هستند كه روحى را احضار و با آن صحبت مىكنند، مسأله مىپرسند و جواب لازم را دریافت مىكنند.