«تفكر دینی» در بین شیعه جاری و حاكم بوده است و حالا دارد از آن غفلت میشود. ما باید ابتدا بفهمیم؛ تفكر دینی یعنی چه، تا إنشاءالله معنی «وَرَع از محارم خدا» برایمان روشن شود. همچنان که عرض شد، اولاً؛ فكر دینی از فكر ریاضی جداست. شما در علم ریاضی، محاسبه میكنید كه وزن و سنگینی این ستون را بر روی چه پایه و سطحی استوار كنید كه سقف فرو نریزد، این كار، کار فكر ریاضی است و موضوعش به بیرون از وجود شما ربط دارد. ثانیاً؛ فكر دینی در عین اینكه یك امر درونی است، ارتباط بین«عبد» و «رب» را تعیین میكند. این با فكر ریاضی فرق دارد. فكر دینی، هم خیلی آسان و هم خیلی سخت است. فكر ریاضی را باید با درس خواندن یاد گرفت، امّا فكر دینی تمركز و توجّه بر روی حقایق را میطلبد. فكر دینی را ابوذرِ بیسواد داراست امّا ابوسفیانِ با سواد دارا نیست. فكر دینی طوری است كه گاهی آدمهای ساده از آن برخوردارند امّا ممكن است یك استاد دانشگاه از آن بیبهره باشد. فكر دینی یعنی حضور و توجّه قلبی نسبت به حقایق عالم و نسبت به اوامر و نواهی الهی.
تمركز و توجه قلبی به «حقایق» و «اوامر و نواهی الهی»، با فراموشكاری، سهلانگاری، هر دم بهكاری و بیبند و باری، جمع نمیشود. تمركز، وحدت قلبی میخواهد. مولوی میگوید: این بیتمركزیِ فكرها و عدم توجه به حقایقِ موجود در آدمها، مثل كار یك موش است كه دهتا سوراخ را میشناسد و از این سوراخ به آن سوراخ میرود و همیشه در سوراخهای دنیا میخواهد سر بكشد و از مرز حس، پا را بیرون نمیگذارد. چنین آدمی همهی حوزهی زندگیاش در محدودهی كثرات دنیایی است و همهی استعدادهایش را هم صرف آبادكردن همین دنیا میكند و دنیا را وطن خود گرفته است. میگوید:
مرغ جانش موش شد سوراخ جو
چون شنید از گربکان، او عَرَّجوا(101)
ز آن سبب جانش وطن دید و قرار
اندر این سوراخ دنیا موشوار
چون متوجه عالم غیب و معنا نشد، همین دنیا را محل قرار و آرامش خود قرار داد، مثل موش.
هم در این سوراخ بنایى گرفت
در خور سوراخ دانایى گرفت
پیشههایى كه مر او را در مزید
كاندر این سوراخ كار آید گزید
حتی كارها و وظایفی را برای خود کار دانست كه در حدّ همین سوراخ دنیا بهكار میآیند.
ز انكه دل بر كند از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن
كارش به جایی رسید كه راه رهیدن از این بدن برایش بسته شد و دیگر وَرع را نمیشناسد تا بخواهد به آن بپردازد.
بر عكسِ چنین تفكری، تفكر ایمانی است. فكرِ ایمانی بیشتر غیبگراست؛ یعنی تمركز و سیرش به سوی حقایقِ عالی است كه با دل میتوان با آنها ارتباط پیدا كرد. گفت:
باغ سبز عشقْ کو بیمنتهاست
جز غم و شادی در آنبس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تَر است
و این حالت را از درون میطلبد. عقل ایمانی میگوید:
این جهان خود حبس جانهای شما است
هین روید آنجا که صحرای شما است
صحرای شما باغ غیب است. تمركز روی «حقایق» و «اوامر و نواهی الهی» با هردم بهكاری و فراموشكاری به جهت اشتغالات زندگی سازگار نیست و اگر زندگیمان طوری است كه خودمان را خیلی در مشغلههای دنیایی انداختهایم، بدانید كه تمركزِ مورد نیازِ زندگی دینی را از دست می دهیم و وَرعِ اساسی و كارسازی بهدست نمیآوریم. وَرع با تعمّق ممكن است و نیاز به نگهبانیِ عمیقِ همهجانبهی درونی دارد. دربارهی «ورع» كه در بسیاری موارد با تقوا به یك معنی بهكار میرود، نقل است که از سالکی پرسیدند تقوا چگونه است؟ گفت: هرگاه در زمینی وارد شدی که در آن خار وجود دارد چه میکنی؟ گفت: دامن برمیگیرم و خویشتن را مواظبت مینمایم. گفت: در دنیا نیز چنین کن که تقوا اینگونه است.(102) پس ملاحظه میكنید كه در آن حال، مجبور هستی با تمام دقت، لباس بلند خود را جمع كنی و بالا بگیری. انسان متّقی نسبت به گناهان در این دنیا اینگونه زندگی میكند و به این معنا ورع و تقوا، حواس بسیار جمعی را طلب میکند. پس اوّلاً؛ ورع نیاز به یك نوع نگهبانی عمیق و همهجانبه دارد. ثانیاً؛ این نگهبانی، نگهبانی و توجّه نسبت به حكم خداست؛ به طوری که دائماً انسان باید متوجّه حكم خدا باشد. ثالثاً؛ در این مسیر متوجّه خودِ خدا باشد تا بتواند به آن ورعِ مطلوب دست یابد. زیرا اگر انسان بخواهد متوجّه خدا باشد باید نسبت به نحوهی حضور توحید در عالم فکر کند و تفکر دینی چیزی جز توجّه به حضور حضرت حق در عالم و رعایت احکام و دستورات او جهت قرب به ساحت الهی نیست.
این یک قاعده است که اوّل مردم بیفكر میشوند و سپس بیتقوا. و همیشه ریشهی بیبند و باری و بیدینی، بیفكری است. این بیفكری غیر از آن بیفكری است که مردم عادی نسبت به كامپیوتر دارند، آدم بیبند و بار میتواند یك برنامه منظمّ برای كامپیوتر به شما بدهد، امّا چون فكرِ توجه به حضور حضرت حق را ندارد، بیبند و بار است و نمیتواند امیال خود را مدیریت کند. فكری که منجر به ورع میشود فکر خاصی است و انسان تا وقتی وارد آن فكر و تمركز نشود از برخورد جدّی با خودش محروم است و نمیتواند با خودش گرم و جدّی باشد و حتّی نمیتواند مانع میلهایی شود که عقلاً نمیخواهد انجام دهد. انسان در این حال هیچ راهی ندارد، مگر اینكه بتواند برروی دستورات خدا متمركز شود و توجّه به حضرت حق پیدا كند، در آن حال به مرور و كمكم میتواند این كاری را که عقلاً نمیخواهد انجام دهد، ولی انجام میدهد را ترك كند.