انسان در اثر وَرع به جایی میرسد که گناه نکردن را زندگی میداند، زیرا از آن طریق وارد یک نوع زندگی در ساحتی فوق ساحت زندگیهای معمولی میشود، ساحتی که اهل دنیا نمیتوانند آن را تصور کنند. آری یک وقت است که آدم مایل به گناه است ولی مواظب است به آن نزدیک نشود و خود را کنترل میکند، این بسیار خوب است و وَرع از همین جا شروع میشود ولی هنوز منِ مادون در صحنه است، مثل اسبی است که دائم باید افسارش را در دست بگیرد که به بیراهه نرود و او را در سنگلاخی به زمین نزند. اما یک وقت آن اسب آنچنان رام شده که عملاً در دست شما است، هر کاری که شما مایل بودید انجام میدهد، در این حالت منِ عالی شما اصالت پیدا کرده و منِ مادون به حاشیه رانده شده است. بر همین مبنا بزرگان سلوک برای ورع مراتب قائل شدهاند. یک مرتبه از ورع این است که شخص از آنچه بر او شبههناک است پرهیز کند و آن را ترک گوید، چه رسد به محرمات و گناهان قطعی. مرتبهی دیگر، ورعِ اهل دل است که دلِ خود را طوری تربیت کردهاند که از هر شبههناکی کراهت دارند. وقتی کسی به مرحلهی ورعِ دل رسید مورد عنایت خاص خداوند قرار میگیرد و هر آنچه که مصلحتش باشد از خزانهی غیب به او عطا میگردد. در این مرحله است که قرب الهی برقرار میگردد و آن منتهای ایمان است. سالک در این مرحله محو جمال الهی شده و تنها رضایت او برایش ملاک است، قانع به رزق الهی است و در راه خدا از هیچ ملامتی هراسان نیست، هر چه جلال و جمال الهی اقتضا کند رفتارش را بر آن اساس منطبق میکند. او با گذشتن و شکستن دیوارهای نفس امّاره، خود را به بالاترین مقامات معنوی رسانده است.
وَرع نه تنها دوری از گناه بلکه دوری از زمینهی گناه است به طوری که اگر انسانِ متقی از کوچههایی که امکان دارد گناهی در آن باشد، رد می شود اما مرتکب گناه نمیشود، انسان با ورع حتی از آن کوچهها عبور هم نمیکند تا به کوچکترین میلِ نفس امّارهی خود نیز توجهی نکرده باشد، به همین جهت میتوان گفت: ورع انسان را وارد عالَمی میکند که دیگر میلش میل گناه نکردن است، چون منِ عالی خود را به صحنه آورده و این با تمرکز و نگهبانی قلب نسبت به محرمات الهی به دست میآید.
امام صادق(ع) در توصیف اباذر(رض) میفرمایند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّه خَصْلَتَیْنِ، التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار»(91) بیشترین عبادت اباذر دو خصلت بود یکی تفکر و دیگر عبرتگرفتن از حادثهها. چشم بصیری میخواهد که آدم متوجه شود در همهی واقعههای عالم جای عبرتگرفتن است، به معنیِ عبور از ظاهر یک حادثه به سنتِ باطنی آن حادثه. ملاحظه میفرمائید که حضرت میفرمایند: اباذر اهل تفکر بود و این بیشترین عبادت اباذر بود و این را امام معصوم میفرمایند و آن کار را تأیید میکنند. از خود باید پرسید اباذردر این کار به چه چیزی رسیده و این تفکر چه تفکری است که بیشترین عبادات اباذر را تشکیل میداده است؟ این همان تفکری است که با ورع و از طریق ورع به دست میآید. آری، توجه و حضور قلب نسبت به اینکه مواظب باشیم گناهان وارد زندگیمان نشود و عبرت بگیریم از سرنوشت آنهایی که با بیمبالاتی نسبت به حرام الهی، چگونه هلاک شدند، یک نوع تفکر بهحساب میآید. این حالت بیشترین عبادت اباذر بوده و او را به قرب الهی میرسانده و قلب او را در کنترل اوامر و نواهی پروردگارش قرار میداده و یک نوع همنشینی با پروردگارش برایش حاصل میشده است، این همان نگهبانی و تمرکزی است که منجر به احساس حضورِ انسان در محضر پروردگار میشود.