بنابراین، هدف حكومت اسلامى قطعاً تحقّق بخشیدن به ارزشهاى اسلامى و الهى در جامعه، و در سایه آن، تحقّق مصالح مادّى است نه بر عكس. آنگاه باید ببینیم كه ساختار حكومت اسلامى چگونه باید باشد و كسانى كه در رأس حكومت قرار مىگیرند چه شرایطى باید داشته باشند؟
شكّى نیست كه وظیفه اصلى قوّه مجریه، در هر نظامى، اجراى قانون است و این مطلب مورد اتّفاق همه است؛ و دولت اسلامى یعنى دستگاهى كه ضامن اجراى قوانین اسلامى و تحقّق هدفهاى همان قانون است. حال سخن در این است كه در هر نظامى، چه نظامهاى شرقى و ماركسیستى و چه نظامهاى غربى و لیبرالى و یا هر نظام دیگرى كه وجود دارد، تشكیلات و دستگاهى كه مىخواهد قوانین را اجرا كند چه ویژگىها و خصوصیّاتى باید داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: مجریان، در هر نظامى، لااقل باید داراى دو ویژگى باشند.
1. شناخت قانون: كسى كه مىخواهد ضامن اجراى قانون باشد اگر قانون را درست نشناسد، چگونه مىتواند به اجراى قانون بپردازد؟ آگاهبودن به قانون، شرط و ویژگى اوّل است كه دولت باید احراز كند تا بتواند به وظیفهاش عمل كند. چون دولت مىخواهد اجراى قوانین را تضمین كند و اگر قوانین و زوایا و ابعاد آن را درست نداند، در مقام اجرا ممكن است خطا كند. در این بین، گزینه ایدهآل این است كه كسى كه در رأس حكومت قرار مىگیرد عالمترین افراد به قانون باشد، تا احتمال خطاى او از همه كمتر باشد.
2. توانمندى در اجراى قانون: دستگاهى كه مىخواهد متكفّل اجراى قوانین شود، باید از توان و قدرت كافى برخوردار باشد تا در سایه آن قدرت بتواند قانون را اجرا كند. اگر تشكیلاتى بخواهد بر یك ملّت شصت میلیونى، بلكه بر یك ملّت یك میلیاردى مثل كشور چین، حكومت كند و احكام و مقرّرات را درباره آنها به اجرا در آورد، باید توان اجرایى و قدرت كافى داشته باشد. این مسأله از چنان سطحى از اهمّیت برخوردار است كه امروزه در
( صفحه 31 )
بسیارى از مكاتب فلسفى حكومت مساوى با قدرت شناخته شده است و یكى از مهمترین مفاهیم در فلسفه سیاست مفهوم «قدرت» است. به هرحال، این را در نظر داشته باشیم كه حكومت باید قدرت داشته باشد.
اما در این كه قدرت چیست؟ اجمالا باید توجه داشت كه از دیرباز، همراه با تحوّل در جوامع بشرى، برداشتهاى متفاوتى از قدرت وجود داشته است: قدرت در حكومتهاى ساده و ابتدایى ـ مثل حكومتهاى قبیلهاى كه در هزاران سال پیش تقریباً در همه مناطق دنیا وجود داشته است ـ عمدتاً شامل قدرت بدنى بوده كه در شخص حاكم یا رئیس قبیله وجود داشته است. در آن جوامع، معمولا كسى به عنوان حاكم شناخته مىشد كه توان بدنى او بیشتر از دیگران بود. چون وقتى مىخواست مثلا بر یك قبیله هزار نفرى حكومت كند، اگر كسى تخلّف مىكرد آن حاكم باید از نیروى بدنىاش براى تنبیه متخلّف استفاده مىكرد. پس در آن برههها، قدرت تنها فیزیكى و بدنى بوده است. پس از آن كه شرایط اجتماعى بشر پیچیدهتر شد و رشد و تكامل اجتماعى بیشترى فراهم گشت، قدرت بدنى شخصى به قدرت یك ارگان تبدیل شد؛ یعنى، خود حاكم اگر از نیروى بدنى بالایى برخوردار نبود، اما لازم بود كه افرادى در اختیار داشته باشد كه آنها نیروى بدنى قابل توجهى داشته باشند. باید لشكر و نیروى نظامى قوى و متشكّل از مردان قوى مىداشت. با پیشرفت علم، قدرت از قدرت فیزیكى تجاوز كرد و به قدرت علمى و صنعتى تبدیل شد. یعنى حاكم مىبایست از ابزارهایى برخوردار مىشد كه بتواند كار نیروى بدنى را انجام دهد.
گرچه در شرایطى كافى بود كه حاكم براى اداره جامعه خود از نیروى بدنى بالا برخوردار شود، ولى با ایجاد رشد و تحوّل در جوامع و گسترش ضایع و فنون مختلف و از جمله صنایع نظامى و رشد روز افزون كیفى و كمّى تسلیحات نظامى، دولت ناگزیر است كه از توان كافى فیزیكى و صنعتى و تكنولوژیكى، بخصوص در بُعد نظامى، برخوردار گردد؛ تا بتواند جلوى تخلّفات را بگیرد و اگر كسانى شورش كردند، بتواند شورش آنها را سركوب كند، و اگر عدهاى در صدد دستاندازى به اموال مردم و به خطر افكندن جان آنها بودند، بتواند با نیرویى كه در اختیار دارد جلوى آنها را بگیرد.
( صفحه 32 )