برخى از نویسندگان و روشنفكران داخلى براى اثبات نظریه جدایى دین از سیاست این گونه بحث كردهاند كه قبل از ورود به دین و با یك نگاه بروندینى، ما باید این سؤال را مطرح كنیم كه اصولا بشر چه احتیاجى به دین دارد و در چه مسائلى نیاز دارد كه دین او را راهنمایى كند؟ در پاسخ به این سؤال، دو شق را متصوّر دانستهاند: یكى اینكه بگوییم انسان در همه چیز و در همه امور زندگى خود نیاز به دین دارد و باید منتظر دستور دین باشد؛ اینكه چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس
(صفحه 30 )
بپوشد، چگونه مسكن بسازد، چگونه ازدواج كند، چگونه جامعه تشكیل بدهد و... خلاصه اینكه یك پاسخ این است كه بگوییم دین باید همه مسائل رابراى انسان حل كند. اگر چنین پاسخى را بپذیریم و این را مبنا قرار دهیم كه انسان اگر مىخواهد لباس بدوزد باید ببیند كه دین چه مىگوید؛ اگر غذا خواست باید ببیند دین چه مىگوید، اگر طبیب خواست باید ببیند دین چه مىگوید، در این صورت طبیعى است كه اگر احتیاج به تشكیل حكومت هم پیدا كردیم باید ببینیم دین چه مىگوید. ولى همه مىدانند و بدیهى است كه این گونه نیست و هیچ دینى هم چنین ادّعایى ندارد كه من تمام نیازهاى بشر را رفع مىكنم و مثلا به شما یاد مىدهم كه این ساختمان یا این سقف را چگونه بسازید. اگر این طور بود بنابر این دیگر لازم نبود كسى دنبال تحقیقات علمى برود و همه مسائل را از دین مىگرفت. ولى مىدانیم كه وجود دین و احكام دینى، بشر را از آموختن علوم و انجام تحقیقات بىنیاز نكرده است و دین نمىتواند فنآورىهاى فانتوم، رایانه، ماهواره و فیزیك هستهاى را به بشر عرضه كند. بنابر این چنین پاسخى كه بگوییم دین باید همه مسائل را براى انسان حل كند قطعاً صحیح نیست و باصطلاح، ما نباید «حداكثر» انتظار را از دین داشته باشیم و هر چیزى را كه مىخواهیم پاسخش را از دین مطالبه نماییم.
پس از اینكه نتوانستیم پاسخ اول را قبول كنیم تنها راه و پاسخ ممكن در مورد انتظار ما از دین این است كه بگوییم دین اساساً یك امر آخرتى است و براى ساختن و آباد كردن آخرت بشر آمده و كارى به زندگانى دنیا و امور دنیوى و اجتماعى او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبیر خود او واگذار كرده است. بر اساس اصطلاحى كه در این مورد بكار بردهاند ما
(صفحه 31 )
باید فقط یك «حدّاقلّى» را از دین انتظار داشته باشیم. بنابراین قلمرو دین فقط امور آخرتى را شامل مىشود؛ مسائلى از این قبیل كه چگونه نماز بخوانیم، چگونه روزه بگیریم، چگونه به حج برویم و در یك كلمه اینكه چه كنیم كه در آخرت به جهنّم نرویم و از اهل بهشت باشیم. در مورد هر آنچه كه دنیوى است باید به سراغ علم و عقل رفت و هر آنچه را كه مربوط به آخرت مىشود باید از دین گرفت. و سیاست مربوط به امور دنیوى است و اساساً از قلمرو مسائل دینى خارج است. سیاست در منطقه حاكمیت علم و عقل واقع مىشود و دست دین خود بخود از دامان آن كوتاه است. بنابراین، عالمان علوم اجتماعى و سیاست مداران هستند كه باید در امور سیاسى و اداره امور جامعه نظر بدهند و فقیهان و عالمان دین هم باید به آخرت مردم بپردازند و آنان را نمىرسد كه بر مسند حكومت و سیاست بنشینند و اگر چنین كنند، این كارِ آنان بر هیچ مبناى تئوریك و منطق صحیحى استوار نیست و به بیانى كه گفته شد ضدّ علم و منطق است.
روشن است كه این بیان، سكولاریزم و جدایى دین از سیاست را بسیار برهنهتر و تندتر از آنچه كه در مغرب زمین و پس از رنسانس پیدا شده مطرح مىنماید.