داستان سكولاریزم در واقع از اروپاى قرون وسطى شروع مىشود و باید ریشههاى آن را در این عصر و در دوران تسلّط كلیسا بر همه شئون اروپا و مردم این قارّه جست وجو كرد. كلیسا در این دوران به دو كلیساى روم غربى و روم شرقى تقسیم مىشد. كلیساى روم شرقى عمدتاً در تركیه فعلى (قسطنطنیه) مركزیت داشت امّا مركز كلیساى كاتولیكِ روم غربى در كشور فعلى ایتالیا قرار داشت و پاپها در آنجا حكومت مىكردند و قدرت عجیبى به هم زده بودند و سلاطین كشورهاى مختلف تا اسپانیا هم از آنها فرمان بردارى مىكردند و حرف شنوى داشتند.
پاپها و كلیسا با در اختیار داشتن تجارتها و صنایع بزرگ و همچنین برخوردارى از موقوفات و زمینهاى كشاورزى وسیع و فراوان، از قدرت اقتصادى و نظامى عظیمى بهره مىبردند و عملا به گونهاى شده بود كه
(صفحه 25 )
حاكمیت و نفوذ خود را بر سراسر قارّه اروپا تحمیل مىكردند و براحتى در مقابل حكّام و سلاطین سرزمینهاى دیگر صف آرایى مىكردند و با آنها درگیر مىشدند. البته این قدرت نوسان داشت و احیاناً با طغیان یك پادشاه و حاكم تضعیف مىشد ولى به هر حال پاپ عملا بر كلّ كشورهاى مسیحى ریاست داشت و سلاطین باید تابع او مىبودند و از او اطاعت مىكردند. این، ادّعاى كلیسابود و تا آنجا كه مىتوانست با تمام توان آن را اعمال مىكرد. این حاكمیت و تسلّط، همه زمینهها از جنبههاى فردى و احكام و مراسم دینى و مذهبى گرفته تا جنبههاى اجتماعى و سیاسى و حتى علوم مختلف را شامل مىشد. آموزش و پرورش و تدریس و تعلیم علوم از جمله ریاضیات و ادبیات و نجوم، همه و همه در اختیار كشیشها بود. دادگاههاى تفتیش عقاید (انگیزاسیون) این دوره و از جمله محاكمه گالیله به جرم نظریهاش در باب چرخش زمین به دور خورشید، معروف و زبانزد خاصّ و عام است.
این در حالى بود كه كلیسا و مسیحیت آن زمان مایه علمى و دینى قویّى نداشت و مطالب خود را عمدتاً از دانشمندان علوم تجربى و فلاسفه به عاریت گرفته بود و خود از درون مایه اصیل و محكمى برخوردار نبود. طبعاً در این دستگاه عریض و طویل با آن وسعتى كه پیدا كرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنیان علمى و مبانى تئوریك، به تدریج فسادهایى پیدا شد و موجب حركتهایى علیه دستگاه پاپ و كلیساى كاتولیك گردید. افرادى نظیر مارتین لوتر (بنیان گذار فرقه پروتستان در مسیحیت) از درون تشكیلات خود كلیسا در پى ایجاد اصلاحاتى در تعالیم مسیحیت بر آمدند و در كنار حركتهاى سیاسى و فرهنگى اصلاح طلب دیگر شروع به فعالیت كردند. مجموع این حركتها منجر به شكلگیرى نهضت
(صفحه 26 )
بزرگى بر علیه پاپ گردید و سرانجام به رنسانس منتهى شد. یكى از نتایج مهمّ رنسانس، كه توسّط برخى از رجال دینى و روحانى مسیحیت هم مورد تأكید قرار گرفته بود، تقبیح رفتار كلیساى كاتولیك و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سیاسى بود. گفته شد آنچه كلیساى كاتولیك تا آن زمان ترویج و عمل كرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و مسیحیت اصیل، دینى است كه در آن حكومت نباشد و به كار سیاست نپردازد و به تقویت و تحكیم رابطه انسان با خداى خودش در داخل كلیسا محدود شود. نتیجه گرفته شد تمام مصیبتها و محرومیتها و عقب افتادگىهاى اروپا در طّى این چند صد سال ریشه در كلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون كرد. محورهاى عمده تعالیم كلیسا عبارت از خدا و آسمان و ملكوت بودند. تصمیم گرفتند بجاى این تعالیم كه عوامل مصیبت زا و ترمز دهنده جامعه بودند تعالیم و شعارهاى دیگرى را مطرح كنند؛ بدین ترتیب كه بجاى خدا مىگوییم انسان؛ بجاى آسمان مىگوییم زمین و بجاى ملكوت هم زندگى را قرار مىدهیم.
به این صورت بود كه شعار «خدا، آسمان، ملكوت» جاى خود را به سه محور دیگر یعنى «انسان، زمین، زندگى» داد و حساب دین را از مسایل جدّى زندگى جدا كردند و گفتند مسائل زندگى را باید دنیایى و در زمین حلّ كرد نه آن كه به سراغ خدا در ملكوت آسمان برویم. این گرایش بنام سكولاریسم، یعنى این جهانى و دنیایى، معروف شد و براساس چنین تفكّرى بود كه گفته شد اگر خدایى و دینى هست و كسى به آن معتقد است خودش مىداند و خداى خود؛ به كارهاى اجتماع نباید ربطى پیدا كند. جاى دین در كلیسا و معبد است؛ آن جا هرچه مىخواهید گریه و نیایش و توبه كنید امّا وقتى از در كلیسا بیرون آمدید و قدم به صحنه
(صفحه 27 )
اجتماع و مسائل جدّى زندگى گذاشتید دیگر جاى دین نیست. دین یك حوزه خاص دارد و سیاست حوزه دیگرى؛ سیاست تدبیر امور جامعه است و دین یك رابطه شخصى بین انسان و خداست. بدین ترتیب بود كه در اروپا و مسیحیت رابطه بین دین و سیاست از هم بریده شد و میان آنها مرزى ایجاد كردند و در یك طرف مسائل شخصى و در طرف دیگر مسائل اجتماعى را قرار دادند. البته به تدریج پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دین یك مسئله ذوقى و سلیقهاى است و نظیر مسائل ادبى و شعر و شاعرى است. همان گونه كه یك شاعرى مىگویداى ماه من؛اى خورشید من؛اى باد صبا این پیغام را به محبوب من برسان؛ و اینها یك چیزهاى شخصى و ذوقى است و در عالم واقع نه باد صبا پیامى براى كسى مىبرد و نه ماه و خورشید صداى او را مىشنوند بلكه این سخنان صرفاً هیجانات و تلاطمهاى روحى و عاطفى او را بازگو مىكند، وقتى هم كسى به گوشهاى مىرود و با اشك و آه مىگوید: اى خداى من؛ اى معبود من؛... همین طور است و معلوم نیست خدایى باشد یا نباشد. شاعر مىگوید اى ماه شب چهارده چقدر تو زیبایى؛ ولى علم نجوم و كیهانشناسى امروز مىگوید ماه، یك جسم سرد و بىروح و یك بیابان بىآب و علفى است كه هیچ حُسنى ندارد. این فردى هم كه مىگویداى خداى من تو چقدر خوبى و... این تنها یك تخلیه روانى است كه روح او را آرام مىكند. خلاصه اینكه، آنچه واقعیت دارد این است كه انسان باید كار كند و پول در بیاورد و زندگى و تفریح كند و حكومت تشكیل بدهد و قانون وضع كند و مجرمین و تبهكاران را مجازات و زندانى كند و جنگ و صلح داشته باشد و اینها ربطى به دین ندارد. این مطالب در حقیقت همسو با فلسفه پوزیتیویسم (اثباتگرایى، عینىگرایى) است كه پس از
(صفحه 28 )
رنسانس در غرب پیدا شده و معتقد است آنچه را كه لمس مىكنیم و مىبینیم واقعیت دارد و باید درباره آن فكر كنیم و برنامهریزى نماییم امّا خدا و ملكوت را كسى ندیده و به تجربه در نیامدهاند پس نباید آنها را جدّى گرفت.
به مرور زمان و بواسطه اختلاط فرهنگها، كه با ظهور فنآورىهاى جدید و پیش رفته روز بروز بیشتر حاصل مىشد، گرایش سكولاریستى در كشورهاى اسلامى و در میان متفكّران مسلمان هم رواج پیدا كرد و این سؤال براى روشنفكران مسلمان هم مطرح شد كه چرا اسلام مثل مسیحیت نباشد؟ اسلام هم یك دین است و دین هم كه رابطه انسان با خداست پس نباید كارى با زندگى اجتماعى مردم داشته باشد.
در انقلاب اسلامى هم كه با نام دین و اسلام انجام گرفت و پیروز شد نظیر همین سخنان گفته مىشود. برخى به گمان خود از سر دلسوزى و براى سربلندى اسلام(و البته برخى هم ریاكارانه) مىگویند اینكه شما دین را با سیاست مخلوط كردید و اساس حكومت خود را دین قرار دادهاید، نظیر كار كلیساى كاتولیك شكست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست. براى اینكه دین نجات پیداكند و مشكلات و نابسامانىها و ندانم كارىها و خرابىها بنام دین تمام نشود باید حساب دین را از برخى رفتارهاى نادرست صاحب منصبان و متصدّیان حكومتى روحانى و دینى جدا كرد؛ و این كار با جدایى دین از سیاست میسّر است. اگر مىخواهید دینتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقى بماند تنها راه آن است كه دین را از صحنه سیاست بر كنار بدارید و سیاست را براى سیاست مداران بگذارید تا روحانیون و عالمان دینى، هم قداست و آبرویشان محفوظ باشد و مخدوش نشود و هم اینكه با
(صفحه 29 )
دخالتهاى ناشیانه خود در امور سیاسى، كارها را خراب نكنند.این قرائت و تفسیرى كه از دین كردهاید و آن را در سیاست دخیل دانستهاید غلط است وباید تفسیر و قرائت جدیدى را مطرح كرد و یك پروتستانتیسم اسلامى و مارتین لوتر مسلمان لازم است؛ در غیر این صورت دین و اسلامتان بكّلى نابود خواهد شد.
به هر حال گرایشهاى سكولاریستى در برخى كشورهاى اسلامى نظیر تركیه تا بدان جا پیش رفته كه قانون اساسى آنها نظام لائیك را پذیرفته و یك كارمند مسلمان در ادارات دولتى تركیه حق ندارد اسمى از دین و اسلام ببرد و شعار و علامتى از دین را به همراه داشته باشد. حتى پوشیدن لباس روحانى در تركیه جرم است و اگر كسى راببینند كه لباس روحانى پوشیده یا دستمال و شالى شبیه عمامه بر سر دارد پلیس او را دستگیر مىكند. این وضع امروز كشورى است كه در گذشتهاى نه چندان دور مركز خلافت بزرگ اسلامى و دولت عثمانى بود و بخش عظیمى از آسیا و تقریباً نیمى از اروپا را در اختیار داشت.