تربیت
Tarbiat.Org

اسماء حسنا، دریچه‌های نظر به حق(شرحی بر دعای سحر)
اصغر طاهرزاده

مقام محسنین و رؤیت حقایق

حضرت امام خمینی(ره) می‌فرمایند: «انبیاء و اولیاء قدمشان برهانی نبوده، آن‌ها برهان را می‌دانستند، اما قضیه، قضیه‌ی اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سیدالشهداء(ع) می‌فرمایند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَراکَ»(43) چه موقع غایب بودی تا این‌که نیاز باشد با دلیلی تو را نشان داد، چشمی که نمی‌بیند تو حاضری، کور است ... در سببیت و مسببیت، یک تمایزی که مقتضی ذات حق تعالی نیست، مطرح است ... من در کتاب و سنت یادم نیست که علیّت و یا سببیت به این معنا باشد، تعابیری مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلی» مطرح است».(44)
وقتی در رابطه با خدا و مخلوق بحث علت و معلول به میان آید یک نحوه دوگانگی به میان آمده است و جنبه‌ی مظهربودن عالَم در حجاب می‌رود. ولی اگر متوجه شویم که عالم سراسر مظهر جلوات اسماء الهی است به‌راحتی می‌توان در همین عالم در ساحت قربِ اسماء الهی وارد شد و همین‌که نظر ‌کنی، با حق روبه‌رو شوی. این حالت را مقام محسنین می‌گویند و رسول‌خدا(ع) در وصف این مقام می‌فرمایند: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ»(45) احسان و مقام محسنین این است که آنچنان خدا را عبادت کنی، که گویا او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی آنچنان در حضور باش که متوجه باشی او تو را می‌بیند.
چنانچه ملاحظه می‌فرمایید این روایت می‌فرماید علاوه بر مقربان که خدا را می‌بینند، محسنین نیز در مقام «کَأنَّ» مفتخر به رؤیت حق هستند و هرکدام - اعم از مقربان و محسنین- به اندازه‌ای که خدا را می‌بینند، او را می‌پرستند. به فرموده‌ی امام موسی‌بن‌جعفر(ع): «لَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ حجابٌ غَیرَ خَلْقِه».(46) بین خدا و خلق او به‌جز خودِ خلق حجابی نیست.
در بحث حرکت جوهری روشن می‌شود که ذاتِ «حرکت» به‌ خودی خود یک مرتبه از وجود است. انسان در زندگی عادی در رابطه با حرکت فقط اشیائی را می‌بیند که حرکت می‌کنند، وقتی رسید به این‌که خودِ حرکت یک چیز است ذات‌بینی شروع شده و جوهری را که عین حرکت است می‌یابد. اگر کسی وقتی می‌گوید خدا علیم است معتقد باشد یک ذات داریم و صفت علم، گرفتار یک نوع شرک است و همان‌طور که ملاحظه فرمودید حضرت علی(ع) در خطبه‌ی اول نهج‌البلاغه این نگاه را رد می‌کنند. چون برای خداوند اجزاء قائل شده‌ایم به طوری که یک جزء می‌شود ذات خدا و یک جزء می‌شود علمی که بر او عارض شده، این می‌شود دوتا. وقتی چیزی دو جزء داشت برای تحقق‌اش باید هر دو جزء در میان باشد و این نیازِ به اجزاء، با ذات احدی نمی‌خواند. به همین جهت در متون دینی سخن از وحدتِ بین ذات و صفات مطرح است. یعنی ذات او عین صفات اوست. صفات خداوند مفهوماً غیر ذات‌اند ولی مصداقاً یکی هستند، خدا همان علیم است. وقتی می‌گوئیم ذات و صفاتِ خدا دو تا نیست نتیجه می‌گیریم صفات خدا همان ذات خدا است. و بر همین اساس گفته شده: اسماء الهی همان ذات است به صفت خاص. در غیر این صورت دوگانگی بین ذات خدا و صفات او پیش می‌آید. خدا همان علیم است یعنی او عین علم است و این اولِ توحید است. عموماً ذهن ما این‌طور عادت کرده که خداوند یک چیزی است که حیات دارد. آری برای دست بنده که حیات دارد این حرف درست است ولی در مورد خدا و کسی که معتقد به اسماء الهی است این‌طور نیست بلکه او عین حیات است. اعتقاد به حیات برای خداوند به این معنی است که ذاتِ حیات در صحنه است، نه چیزی که حیات دارد. حیات همان ذات است و به این معنی می‌گویید: «هُوَالْحیّ».
در آخر سوره‌ی حشر اظهار می‌دارید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ» یعنی همانی که «الله» است، همان حقیقت یگانه‌ای است که ملکِ قدوسِ سلامِ مؤمنِ مُهیمِن است. وقتی متوجه شدید «هُوَ الْحیّ» است متوجه شده‌اید تمام این عالم را حقیقت یگانه‌ی «حیّ» پر کرده که در عین حال «علیم» است. این‌طور نیست که از جنبه‌ای «حیّ» باشد و از جنبه‌ا‌ی دیگر «علیم»، این با «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» نمی‌خواند. «لا إله الاّ هو» می‌رساند که از هر جهتی نظر کنید، به حی نظر کرده‌اید. این را ذات‌بینی می‌گویند. در آیه‌ی بعدی در سوره‌ی حشر می‌فرماید: «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ» آن که «الله» است و جز او هیچ چیزِ قابل توجهی در عالم نیست، خالق است و هرچه در این عالم هست ظهور خالقیت او است و مخلوقات همگی جلوه‌ی خالق‌اند و لذا خالقیت او عالم را پر کرده، همان‌طور که مصوِّربودن او چنین است، بنابر این «لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى»(47) همه‌ی خوبی‌ها به او که «الله» است برمی‌گردد.